تلگرافخانه!

بهار جاوید (مطمئنم «مهدیار دلکش» و «جعفر دردمندی» هم که از نوشته‌هاشون تعریف کردی، الان دارن از توجهت به نوشته‌هاشون تشکر می‌کنن-) رضا بی‌غم، 20 ساله- جزیره‌ای در مرداب از اراک (حیف شد! اگه اختیار با من بود چاپش می‌کردم وسط صفحه ولی خب، تو رفیقت رو می‌بینی و آسمون آبی‌ای رو که می‌گه، من سردبیر و کبودیهای زیر چش‌وچالمو که نشونم می‌ده! اون‌یکی متنت هم که تا نوبتش برسه، تاریخ مصرفش گذشت-) سمانه مالمیر از قم- مریم ادیبی از اصفهان (آخه من فلکزده بینوا با یه همچی متنایی، باس چی‌کار کنم؟ ها؟ حیف زحمتی که می‌کشی و بی‌نتیجه می‌مونه نیست؟-) مسیحا ادیب- حامد رستمی، 18 ساله از قروه کردستان- کوروش نوروزی از کنگاور- فرشته ح. 18 ساله- بدون نام- پرهام، 22‌ساله از تهران- مهتاب، 17 ساله از اراک- نرگس، عاشقترین ستاره- کوروش نوروزی از کنگاور- محبوبه، 21 ساله از کرمان (داستان هفتاد من کاغذه اگه بخوام شرح شرمندگیمو بنویسم برات-)! سحر، دختر قبیله (ممنون از الطاف تو و رفیقت ولی یادت باشه، بروبچ قبیله نیست و بیشتر بروبچاش! یا افکار قبیله‌ای ندارن یا دارن تمرین می‌کنن که اگه دارن بذارنش کنار-) نرگس، آبی‌ترین واژه (دو تا نامه بیشتر ازت به دستم نرسیده؛ اولی دفعه پیش تو پستخونه چاپ شد، دومی هم که همینه! کاری ندارم که قانون هفتم رو نخوندی یا خوندی و زودی فراموش کردی ولی به این سرعت گله کردن از عدم چاپ نامه‌ت به نظرت یه‌خرده زود نیس؟!! چه جمله‌ای هم شد این جواب ما... هه‌هه‌هه! تااااازه، اونم با اییییین همه نامه و ایمیلی که واسه چاپشون فقط همین یه ذره جا هست و مجبورم گلچینشون کنم. البته، می‌دونم که خودت آدم منصفی هستی و احتمالاً این دفعه هم حواست نبوده وگرنه، هیچی دیگه... همون منصفی هستی-)!! سعید از نیشابور (قابلی نداشت برادر. این گوش ما همچنان در خدمت سرکار است. میکروفونش رو هم عوض کرده‌م، قابلیت دریافت امواج و اصواتش بیشتر شده. قبول نداری؟ بفرما خودت بگو یک دو سه امتحان می‌کنییییم... یک دو سه-)!! نادر از همین حوالی (به‌به، پارسال دوست، امسال آشنا. شما به بزرگی خودت ببخشش. کاری‌داره؟)