روایتی برگرفته از زندگی و رزم شهید محمدرضا اقبالپور، فرمانده گردان پیاده لشکر نجفاشرف
شهادت زیر باران
بتول هنوز قالی نجفآبادیاش به دار بود.دیگر درست نمیتوانست میلههای دار قالی را بگیرد و برود بالا. ابر روز سیزدهبدر سال۴۰، آسمان شهر نجفآباد را پوشانده بود. سرمای زمستان هنوز بین کاهگلهای دیوار خانه بتول جا داشت. بتول قابلمه آش برگ را روی آتش هیزم باقیمانده از زمستان همزد. زیر لب «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء» میخواند.دلش یک پسر کاکلزری میخواست.