زیستن به سبک اصیل

آزادی از فرهنگ جهانی ترس

مرگ واقعیت ندارد

این‌که انسان خود را موجودی مرگ اندیش و مرگ آگاه می‌داند، یعنی این‌که می‌تواند به مرگ پیش از وقوع آن بیندیشد و بر اساس اندیشه به آن، معناهایی را تولید کند، نشان‌دهنده آن است که مرگ امری ذهنی است و نه واقعیتی عینی.
کد خبر: ۷۹۴۰۸۱
مرگ واقعیت ندارد

واقعیتِ مرگ یعنی نبودن و زندگی چیزی جز نبود مرگ نیست. ما با مرگ زندگی نمی‌کنیم و آن را تجربه نمی‌کنیم چون مرگ پایان تجربه و اتمام زندگی است. صرف اندیشیدن به مرگ در زندگی یا حس کردن چیزی حوالی آن بر اثر بیماری یا مرگ اطرافیان، به معنای کشف نیستی، نیست، چرا که کشف تنها تا زمانی هست که در چیزی زندگی هست و زندگی هم تا زمانی هست که مرگ نیست.

مرگ حتمی است. رخدادی غیرقابل انکار است و ما از آن می‌ترسیم چون هیچ چیز به اندازه آن تهدیدکننده زندگی نیست. البته علاوه بر تهدید زندگی، مرگ تحدیدکننده زندگی هم است. بله بازی لوسی است با کلمات وسط بحثی جدی درباره پدیده مهلک و ترسناک مرگ، اما حقیقت دارد. مرگ زندگی را - اگر به آن بیندیشیم- محدود می‌کند. منطق مادی زندگی را به هم می‌ریزد و بسیاری از اوقات خوش و تلخ زندگی را پوچ می‌گرداند. یعنی به این نتیجه می‌رسیم که پایان همه این سر و صداها مرگ است و ممکن است دیگر زندگی برایمان آنچنان که قبل‌تر می‌نمود، ننماید.

شکی در این نیست که مرگ رخ می‌دهد، اما زمانی که ما می‌میریم دیگر مرده‌ایم و زندگی وجود ندارد، پس مرگ تجربه‌ای نیست که بتوانیم آن را زندگی کنیم، مرگ تا زمانی که زنده هستیم امری صرفاً ذهنی است و لذا می‌تواند نباشد، می‌تواند با امور ذهنی یا نمادین دیگر، اما تجربه‌پذیر و زندگی محوری مثل خانواده، تحصیل، لذت، دوستی، همسر، شغل، فقدان، عشق، زیبایی، نفرت و... کم رنگ شود. انتخاب شاید با شما باشد، فکر کردن به مرگ برخی آدم‌ها را آرام می‌کند و برخی دیگر را ناامید. اما مرگ در هر حال سر می‌رسد، جایی رخ می‌دهد و فکر کردن به آن نه پیشش می‌اندازد و نه پس، نه بهترش می‌کند نه بدتر، چون از تصرف ما خارج است.

فکر کردن به مرگ و قواعد زندگی با هم همساز و همشکل نیستند. زندگی قواعد خود را می‌سازد، شهرها رشد می‌کنند، روابط دگرگون می‌شوند، آدم‌ها برای خوشبختی دست به تجربه می‌زنند و گاه آرمان خوشبختی را به بدبختی عینی و واقعی خود و حتی هم‌نوعانشان تبدیل می‌کنند. همه این مجموعه در اندیشیدن به مرگ عظمت خود را از دست می‌دهد و ساکن و باطل می‌شود. این نشان دهنده این است که تناقضی ذاتی بین زندگی و مرگ اندیشی وجود دارد. با فکر کردن به مرگ زندگی کردن منطقی نیست، اندیشه مرگ باز دارنده است. فکر کردن به مرگ به عکس تصور ما نشان‌دهنده کنار آمدن با آن نیست بلکه تبدیل رخداد غیرقابل تجربه آن به یک توهم مزاحم است. آنان که با مرگ کنار می‌آیند به مرگ نمی‌اندیشند بلکه فقط به سادگی چونان همه آنهایی که به مرگ می‌اندیشند زندگی را با الگویی غلط محاسبه می‌کنند و می‌میرند.

علیرضا نراقی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها