قتل با چشمان بسته
محاکمه عامل یکی از جنایت‌های جنجالی پایتخت از جنبه عمومی جرم

قتل با چشمان بسته

جنایت هولناک پدر شیشه‌ای

پرونده مرد شیشه‌ای که تحت تاثیر توهم شیشه، دو کودکش را سر برید، خاطره یکی از کارآگاهان بازنشسته پلیس آگاهی تهران است که این هفته راوی آن بوده‌ایم
پرونده مرد شیشه‌ای که تحت تاثیر توهم شیشه، دو کودکش را سر برید، خاطره یکی از کارآگاهان بازنشسته پلیس آگاهی تهران است که این هفته راوی آن بوده‌ایم
کد خبر: ۱۴۱۱۰۱۶

همسایه‌ها با شنیدن صدای جیغ و ضجه‌های جگرخراش زن همسایه در محله منیریه، نگران و حساس شده بودند. انتظار برای پایان جیغ‌ها بی‌فایده بود. ناچار به مقابل خانه زن همسایه رفته و با صحنه‌ای تکان دهنده مواجه شدند. گلوی دو کودک سه و شش ساله‌ زن به‌طرز وحشیانه‌ای با چاقو بریده شده بود. زن موهایش را چنگ می‌انداخت و صورتش را با ناخن‌هایش می‌خراشید و به مردی فحش می‌داد که ساکت روی مبل نشسته بود و بی‌تفاوت به دیوار روبه‌رو خیره شده بود.
زنان همسایه تاب و توان عبور از بالای سر جنازه‌ها ‏و آرام کردن زن سیه روز را نداشتند. همسایه‌ها، کلانتری محل را از وقوع جنایت با خبر کردند. چهره عوامل کلانتری نیز با مشاهده آن وضع اسفبار رنگ باخت. اقدامات لازم را انجام و موضوع را به بازپرس قتل و اداره آگاهی اطلاع دادند.
منظره‌ای تکان‌دهنده و هولناک بود که مشاهده‌اش انگار نیزه‌ای در روح انسان فرو می‌کرد. وقتی وارد آپارتمان طبقه دوم شدیم، اولین چیزی که خودنمایی می‌کرد، چاقوی ۳۰سانتی خون آلود بود که روی اپن قرار داشت. یک لیوان شیشه‌ای که تا نصفه داخلش آب بود و آثاری از پنجه‌خونین روی آن دیده می‌شد، روی میز عسلی قرار داشت.
در مورد اهالی خانه از همسایه‌ها تحقیق شد‌ .یکی از همسایه‌ها گفت: «جناب سروان این حسن آقا که بچه‌هاش رو این جوری سلاخی کرده، آدم بدی نبود. اعتیاد داشت ولی سر کار هم می‌رفت اما از دو سال پیش که دیگه سر کار نرفت، ماجرا شروع شد. هرروز با زنش دعوا داشتند. زنش که جای خواهرم باشه، تو بیمارستان بهیاره اون خرج حسن و خونه رو می‌داد. حسن هم مراقب بچه‌ها بود تو خونه، چرا این‌جوری کرد رو دیگه نمی‌دونم.»
ستاره، مادر بچه‌ها بی‌قرار بود و از اقوامش خواستم تا کمی او را آرام کنند. بعد از آرام کردن مادر بچه‌ها تحقیقات از او را شروع کردیم. ستاره همچنان گریه می‌کرد اما شروع به صحبت کرد و گفت: «مردک معتاد سر بچه‌هام رو برید. تقصیر خودم بود که ازش جدا نشدم... گفتم خوب می‌شه، من بدبخت از صبح تا غروب تو بیمارستان کثافت و عفونت مریض‌ها رو تمیز می‌کنم به خاطر بچه‌هام. اینم از بچه‌هام. ده ساله با حسن زندگی می‌کنم. شغلش راننده اتوبوس داخل شهری بود. فقط سال اول زندگی مثل آدم رفتار کرد. بعد معتاد به تریاک و هروئین شد. چند بار خواستند از سر کار اخراجش کنند که رعایت من و بچه‌هایش را کردند ولی این اواخر دیگه نمی‌تونست سر کار بره و خانه‌نشین شد. قرار شد او پیش بچه‌ها بماند و من با رفتن سرکار خرج‌مان را در بیاورم.
حسن را باید به اداره آگاهی انتقال می‌دادیم. ساکت و آرام بود. بعد از عکسبر‌داری و فیلمبرداری، دست‌های خونینش توسط یکی از همکاران ‏در حمام شسته شد. یک دست لباس تمیز از داخل کشوی لباس‌ها پیدا کردیم و به تنش پوشاندیم. در موقع تعویض لباس‌ها حسن اصرار داشت زشت است، اجازه بدهیم پیراهن اتو کرده بپوشد. حسن به‌دلیل سوءمصرف شدید مواد موقعیتش را تشخیص نمی‌داد، پرت‌وپلا حرف می‌زد و نمی‌دانست کجاست.
وقتی به اداره آگاهی رسیدیم، او قادر به بازجویی نبود، زمانی که شغلش را پرسیدیم، گفت: «من برگزیده خدا هستم». مابقی حرف‌هایش نامفهوم بود. با بازپرس جنایی تماس گرفتم و وضعیت حسن را شرح دادم . پیشنهاد کردم به بیمارستان روانی روزبه منتقل شود که بازپرس موافقت کرد. در بیمارستان اقدامات درمانی لازم روی حسن انجام گرفت. پس از ۴۸ ساعت مامور مراقب اطلاع داد حال حسن تا حدودی مناسب انجام تحقیق و بازجویی است. به بیمارستان روزبه رفتم‌. حسن گفت: «هیچ مشکلی ندارم و حالم خوب است».
از متهم خواستم در مورد ماجرای قتل فرزندانش توضیح دهد. حسن سیگاری کشید و شروع به حرف زدن کرد. «جناب سروان بیکار بودم و دنبال کار می‌گشتم، از خدا خواستم کمکم کند. صدایی در گوشم گفت: اگر می‌خواهی کار پیدا کنی باید قربانی بدهی. پرسیدم: چه قربانی‌ای؟ جواب داد: تو از الان بنده برگزیده خدا هستی و باید مثل حضرت ابراهیم فرزندت را قربانی کنی.»
+ خب تو چه‌کار کردی؟
من هم گفتم: «من مثل ابراهیم دستم نمی‌لرزد و به جای یکی هر دو را قربانی می‌کنم و دستور را اجرا کردم. اول به آنها با لیوان آب دادم و رو به قبله قربانی‌شان کردم».
+‌ قربانی‌ات قبول شد؟
- بله.
+ چطور؟
- من الان پزشک شده‌ام، مگر این روپوش را در تنم نمی‌بینی!

در مورد وضعیت حسن با پزشک معالجش صحبت شد که اعلام کرد، نتایج سم شناسی، وجود ماده توهم‌زای آمفتامین یا همان شیشه را در خون وی تایید می‌کند که درحال حاضر هم ارتباطش با واقعیت قطع شده و مشخص نیست چه زمانی هوشیاری‌اش را به دست بیاورد.
شرح اظهارات حسن به بازپرس پرونده اعلام شد. بازپرس دستور داد حسن تا بازیابی هوشیاری و نظر مثبت پزشک معالج در بیمارستان بستری بماند. چند روز بعد خواهر ستاره، زن حسن با نایلونی به اداره آگاهی آمد و گفت: «اینها را در خانه خواهرم ستاره پیدا کردم و متعلق به حسن است».
کیسه حاوی چند گرم شیشه و پایپ بود. ماجرا زیر سر همین چند گرم شیشه بود. حال ستاره، زن حسن را پرسیدم، گفت: «خوب نیست، در بیمارستان بستری است».
طبق نظر پزشکان حسن یک‌سال در بیمارستان تحت درمان بود و با بهبود حالش به زندان منتقل شد. چند سال بعد از روی کنجکاوی پیگیر پرونده او شدم که فهمیدم، زندانی‌ها او را اذیت می‌کردند و بعد از چهار سال زندان به علت ابتلا به بیماری اسکیزوفرنی مقاوم به درمان، برای همیشه راهی بیمارستان روانی شد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها