برای داشتن جامعه سالم باید روش ارتباط موثر را بدانیم

آسیب اجتماعی: کرم بدفهمی در رابطه‌های روزانه ما

وصله ناجور بین خواسته‌ها و امکانات ما ایرانیان

به گفته یک روانشناس، مهم‌ترین عاملی بروز بیماری‌های روانی در جامعه ما این است که ما دو طرف یک طیف قرار گرفته‌ایم: شرایط سخت اقتصادی و اجتماعی، و تمایلمان به لذتجویی و تجملگرایی.
کد خبر: ۷۳۰۱۲۱
وصله ناجور بین خواسته‌ها و امکانات ما ایرانیان

جام جم سرا: نظر و یادداشت رابعه موحد، روانشناس را در این زمینه بخوانید:
مهم‌ترین عاملی که باعث می‌شود جامعه ما با بیماری‌های روانی روبه‌رو باشد این است که ما دو طرف یک طیف قرار گرفته‌ایم. این دو عامل از یک طرف زندگی سخت و شرایط اقتصادی و اجتماعی است که لازم به بیانش نیست، مثل این‌که امنیت کاری وجود ندارد و امیدی به این‌که تحصیلات و تلاش بتواند آینده‌ای را برای جوانان رقم بزند نداریم و ناامنی و دزدی زیاد است.
شاید یک دهه قبل ما تا این میزان احساس ناامنی نمی‌کردیم. احساس امنیت خیلی مهم است و ما این حس را نداریم. این یک طرف وضع افراطی ما است.
از طرف دیگر به‌طور افراطی می‌خواهیم لذت ببریم و تجمل‌گرا باشیم و همه چیزمان خیلی کامل باشد. مثلا اگر می‌خواهیم جهیزیه بدهیم می‌خواهیم بهترین باشد و هیچ‌چیز کم نداشته باشد. به عبارتی باید گفت یک وصله ناجور بین خواسته‌ها و امکانات کلی‌مان وجود دارد.
اگرچه دخل کمتر شده اما خرج خیلی بیشتر شده است. خواسته ما این شده که مثل دیگران و به نحو احسن همه نیازهایمان را برآورده کنیم. منظورم این نیست که قانع باشیم و مثل اهالی برخی کشورها به کم راضی باشیم و تلاشی نکنیم. اما با این امکانات ناچیز و اصولا بر‌ای اینکه بتوانیم از این فضا و کمبودها بدون آسیب رد شویم باید متناسب آن فضا رفتار کنیم و خواسته‌هایمان را تعدیل کنیم و به قول معروف پایمان را اندازه گلیم‌مان دراز کنیم. اما این شرایط در جامعه ما نیست.
من وقتی می‌بینم امکاناتم در حدی نیست که آرزوهایم را برآورده کند، در این صورت چه خواهم کرد؟ برای این‌که به خواسته‌ام نزدیک شوم راه‌های میانبر و انحرافی را انتخاب می‌کنم چون حاضر نیستم از رویایم چشم‌پوشی کنم و به راه‌های دیگری فکر خواهم کرد که به خواسته‌ام برسم. این مسأله است که سلامت روان انسان را به‌خطر می‌اندازد. چون من می‌دانم از چه راهی دارم می‌روم و مثلا دارم رشوه می‌گیرم و امکان ندارد از این امکانات با آن سلامت روانی استفاده کنم که اگر مطمئن بودم با اصول و عقایدی که دارم سازگار است استفاده می‌کردم.


این افراط‌گرایی بیشتر در نسل جوان است. آنها هیچ توجهی به امکانات خانواده‌شان ندارند و با این‌که بیشتر این امکانات مال جوان‌ها شده و می‌بینید که سطح زندگی و امکاناتی که والدین استفاده می‌کنند پایین‌تر از چیزی است که جوان‌ها استفاده می‌کنند، انگار دو طبقه باشند که در یک خانه زندگی می‌کنند. والدین روز به روز از خود دریغ می‌کنند اما همین هم یک سقف دارد. مثلا یک خانواده کارگر نمی‌تواند امکانات را به حد مطلوبی که مورد توقع است برساند و از سوی دیگر توقع بچه‌ها از واقع‌گرایی به دور است و این توهم را دارند که حق همین است که خانواده همه امکانات را از خود دریغ کرده و به جوانش بدهد. درحالی‌که خودشان کاری برای خواسته‌هایشان انجام ندهند.
اغلب این تصور وجود دارد که جوانی یعنی این‌که لذت ببریم و نه این‌که تلاش کنیم و خودمان چیزهایی که می‌خواهیم را به دست بیاوریم. این رفتار خانواده‌ها که خودشان از خود بیگانه شده‌اند و در قبال بچه‌هایشان خودشان را گم کرده‌اند و می‌خواهند به هر ترتیبی آنها را راضی کنند تا کنون نتیجه معکوس داده است.
تجربه نشان داده که جوان‌ها راضی نمی‌شوند و توقع‌ها و حس لذت‌جویی‌شان بیشتر می‌شود و می‌خواهند حق خودشان را بگیرند. جامعه که هیچ حقی برای جوانان قایل نیست پس همه مسئولیت می‌افتد بر گردن خانواده‌ها و حالا تصور کنید که خانواده‌ها با چه اختلالات روانی روبه‌رو می‌شوند. آنها تحت فشارند؛ از طرفی نگران بچه‌هایشان هستند، نگرانی از این‌که اگر همه امکانات را به بچه‌هایشان بدهند یک نوع عواقب دارد و اگر ندهند یک عواقب دیگر دارد. اگر بچه‌هایشان را به میهمانی بفرستند یک جور عواقب دارد و اگر نفرستند یک‌جور دیگر. بنا بر این همین‌طور خشونت و فاصله بین والدین و نسل جوان بیشتر می‌شود.
والدین می‌گویند جوان‌ها ما را نمی‌فهمند و جوان‌ها می‌گویند خانواده ما را نمی‌فهمد. نارضایتی و فاصله از خانواده بیشتر می‌شود که این خود عواقب دیگری دارد.


گرمی کانون خانواده برای روان فرد لازم است و اگر بخواهیم از جامعه حرف بزنیم باید از خانواده شروع کنیم. اکثر بزرگسالان را می‌بینید که با قرص خواب‌آور می‌خوابند. زاناکس نُقل کیف خانم‌هاست. اینها اختلالات روانی است که فرد نمی‌تواند بخوابد. ماری جوانا شده نقل مجالس بچه‌ها. چقدر جوان‌هایی که مراجعه می‌کنند و بر اثر استفاده از این مواد دچار اختلال روانی و ذهنی شده‌اند. پناه‌بردن به اینها یعنی اختلال روانی. فرد نمی‌داند دارد چه می‌کند چون امید به آینده نیست و نبودن امید ما را به هرج‌ومرج می‌کشاند.
از طرفی متوجه جامعه و مسئولیت جامعه می‌شویم و می‌بینیم شرایطی ایجاد شده که جوان‌ها خودشان را به در و دیوار می‌زنند و ناامیدی دارد بیداد می‌کند. آنهایی که می‌توانند از کشور خارج می‌شوند و بقیه همه تلاش خود را برای خوش‌گذرانی بیشتر می‌گذارند که این خود نشان از افسردگی درونی می‌دهد.
اگر من افسرده نباشم و از زندگی خودم و فعالیت‌های عادی و روزمره راضی باشم دنبال خوشی مصنوعی نمی‌گردم. جوان‌های ما خیلی مضطرب و افسرده‌اند برای این‌که به فردا فکر می‌کنند و اضطراب می‌گیرند. این‌که خانه پدر و مادر چقدر بمانند و چقدر پول بگیرند. عده‌ای خودشان را می‌زنند به کوچه علی‌چپ و همه زندگی‌شان را در خیابان‌ها و پارتی‌ها می‌گذرانند. اینها عکس‌العمل به شرایط اجتماعی و اقتصادی جامعه است. به این می‌گویند جامعه بیمار، چون هیچ‌کس جای خودش نیست و هیچ‌چیز هم جای خودش نیست. نه کار، نه لذت، نه والدین و نه بچه‌ها سر جای خودشان نیستند.


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
لیلا
Denmark
۱۴:۳۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۹
۰
۰
محتوا بسیار آموزنده بود، اما زبان شیوا نبود.
مرسی

نیازمندی ها