گفت‌وگو با جوانی که یک زن مسن را کشت

فقط می‌خواستم سرقت کنم

اگر پدرم زنده بود مجرم نمی‌شدم

نام و تاهل: «احسان - م»، مجرد سن: 27سال تحصیلات: دبیرستان اتهام و محل دستگیری: سرقت - استان تهران یگان دستگیرکننده: پلیس پیشگیری
کد خبر: ۶۶۶۳۸۹
اگر پدرم زنده بود مجرم نمی‌شدم
احسان 9 ساله بود که پدرش را از دست داد. این اتفاق تلخ، تمام زندگی او را تحت تاثیر قرار داد؛ به گونه‌ای که خودش می‌گوید اگر پدرش زنده بود، هرگز مجرم نمی‌شد.

او توضیح می‌دهد: «بعد از مرگ پدرم من و خواهر کوچکم همراه مادرم مجبور شدیم در خانه پدربزرگم زندگی کنیم. با این که آنجا زندگی راحتی نداشتیم، اما به هر حال مجبور بودیم تحمل کنیم. یک سال بعد اوضاع سخت‌تر شد. مادرم تصمیم گرفت با مردی که او هم دو بچه داشت و همسرش را از دست داده بود، ازدواج کند. از آن به بعد همه ما در یک خانه زندگی می‌کردیم. خانه‌مان همیشه شلوغ بود.

ما بچه‌ها با هم نمی‌ساختیم. نه ما شوهر مادرمان را به عنوان پدر قبول داشتیم و نه بچه‌های او همسر پدرشان را به عنوان مادر. من اصلا نمی‌توانستم درس بخوانم. همیشه در مدرسه تحقیر می‌شدم و دعوایم می‌کردند. روزگار خیلی بدی بود تا این‌که بالاخره مادرم بعد از سه سال به این نتیجه رسید که با این وضع نمی‌شود زندگی کرد و طلاق گرفت و ما دوباره به خانه پدربزرگ‌مان برگشتیم. اما دیگر همه چیز خراب شده بود. آن سه سال زندگی مرا نابود کرد.»

متهم پس از اندکی مکث ادامه می‌دهد: «تا کلاس دوم دبیرستان بیشتر درس نخواندم. همیشه درسم ضعیف بود و بیشتر از این نمی‌توانستم ادامه بدهم. از طرفی باید کار می‌کردم تا خرج زندگی‌مان را در بیاورم. تا قبل از آن مادرم سر کار می‌رفت، اما مریض شده بود و باید بیشتر استراحت می‌کرد. این‌طور شد که ترک تحصیل کردم و برای کار به یک موتورسازی رفتم. پیش خودم خیال می‌کردم این طوری بهتر است و می‌توانم مسیر جدیدی را در زندگی‌ام ادامه دهم.

اوایل درآمدم خیلی کم بود و تقریبا همه آن را به مادرم می‌دادم، اما همین‌که حقوقم کمی بیشتر شد، بخشی از آن را برای خودم نگه می‌داشتم و گاهی اوقات با چند نفری که با آنها صمیمی شده بودم، به تفریح می‌رفتم. در همین دوران بود که اول با الکل و بعد هم با حشیش آشنا شدم. خیال می‌کردم این چیزها اعتیاد نمی‌آورد، البته تا قبل از سربازی هم واقعا معتاد نشدم، اما وقتی از خدمت برگشتم، اوضاع تغییر کرد.»

خواهر احسان ازدواج کرد و به خانه بخت رفت. مادر او هم چند ماه بعد فوت شد و پسر جوان از آن به بعد تنها زندگی می‌کرد. او می‌گوید: «هنوز کار می‌کردم. بیشتر شب‌ها دوستانم را به خانه‌ای که اجاره کرده بودم، می‌بردم و با هم مواد می‌کشیدیم. همین کارم باعث شد کاملا معتاد شوم، طوری که بعد از مدتی مرا از محل کارم اخراج کردند.

بعد از آن دیگر سر هیچ شغلی نرفتم، وضعم طوری شده بود که حال و حوصله کار کردن نداشتم. یکی از دوستانم به من پیشنهاد کرد با هم سرقت کنیم و من که چاره‌ای نداشتم، قبول کردم، اما خیلی زود گیر افتادم و زندانی شدم و یک‌سال در حبس ماندم.»

زندان در رفتار احسان تغییری ایجاد نکرد و او بعد از آزادی دوباره سراغ جرم رفت. او داستان زندگی‌اش را این‌طور ادامه می‌دهد: «بعد از آزادی اوضاع فرقی نکرده بود. باز هم بیکار بودم و برای تامین مواد مخدر و هزینه زندگی باید از یک راهی پول به دست می‌آوردم، برای همین دوباره دزدی را شروع کردم؛ البته این دفعه با همدستی تازه. این‌بار چون زندان را تجربه کرده و ترسم ریخته بود، با جسارت بیشتری سرقت می‌کردم. کار من دزدی لوازم داخل خودروها بود. با دو مالخر هم آشنا بودیم که هر چه گیر می‌آوردیم، به آنها می‌دادیم. تمام پولی که از این راه به دست آوردم، خرج مواد مخدر و خورد و خوراکم شد، طوری که الان هیچ پولی ندارم. چند روزی است که بازداشت شده‌ام و احتمالا این‌بار حکم سنگین‌تری به من می‌دهند. البته فرق زیادی هم نمی‌کند؛ چون من بیرون زندان کسی را ندارم که نگرانم باشد.

اگر پدرم زنده بود و در بچگی بالای سرم می‌ماند، من امروز اینجا نبودم و بچه سر به راهی می‌شدم. احتمالا درسم را می‌خواندم و دانشگاه می‌رفتم، اما مرگ پدرم همه چیز را به هم ریخت و این روزگار را برایم درست کرد.»/ ضمیمه تپش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها