تقریبا تمام لباسهای آنیا را برداشتم و هر چیزی که فکر میکردم ممکن است بهانهاش را بگیرد یا برای نبودن آنها بداخلاقی کند، در چمدانی چیدم و با خودمان بردیم. البته در روزهای عادی و زمانی که در خانه بودیم، «آنیا» هیچوقت دختر بهانهگیر و لوسی نبود ولی نمیتوانستم شرایط سفر را پیشبینی کنم. نمیدانستم او بعد از ساعتها پرواز و وقتی خیلی خسته و احتمالا گرسنه میشود، چطور خواهد بود. برای همین تمام پیشبینیهای لازم را انجام دادم و راهی شدیم.
وقتی به مقصد رسیدیم، همه خسته بودیم و راحت خوابیدیم. خوشبختانه آنیا هم تا صبح خواب بود و اصلا بیدار نشد. صبح روز بعد برنامههایمان شروع شد؛ خرید، بازدید از مکانهای دیدنی، استراحت، رفتن به طبیعت و تفریح کردن در سرزمینی جدید همه در برنامههایمان قرار داشت و باید انجام میشد.
روز اول هم به خوبی و خوشی گذشت و هنگامی که میخواستیم برای صرف شام تصمیم بگیریم، پدرم پیشنهاد جالبی داد. او میخواست خودش غذا درست کند؛ البته غذایی محلی که هیچ آشنایی با آن نداشتیم. ولی او اصرار میکرد و میخواست شب اول سفر از غذایی محلی استفاده کنیم که طرز تهیهاش را از یکی از محلیها گرفته بود. ما هم قبول کردیم. شام حاضر شد و همه دور میز نشستیم.
آنیا به محض دیدن ظرف غذا، لبهایش را جمع کرد و گفت: «این چیه دیگه؟ من که نمیخورم.»
من و همسرم بدون کمترین نگرانی و ناراحتی نگاهش کردیم و گفتیم: «تصمیم با توست؛ یا این غذا را میخوری یا امشب گرسنه میمونی.»
این قانون خانه ما بود. هر کس غذا را دوست نداشت باید گرسنگی را تحمل میکرد و خبری از غذای جدید نبود. با این حال، پدرم اخم کرد و به طرف آنیا رفت. او را در آغوش گرفت و با لحنی مهربان و دوستداشتنی گفت: «خودم الان برات سیبزمینی و پنیر درست میکنم.»
بعد هم به من و همسرم اخم کرد و به سمت آشپزخانه رفت. اول خواستم با او مخالفت کنم، ولی فکر کردم حالا که در سفر هستیم ایرادی ندارد. آنیا که با یک بار، عادت نمیکند.
این قضیه تمامشدنی نبود؛ شب بعد و شبهای بعد هم آنیا غذایش را نمیخورد و غذاهای مورد علاقهاش را سفارش میداد. یک شب دوست داشت سیبزمینی سرخشده بخورد، شب بعد سوسیس میخواست و یک روز هم بستنی و آبمیوه را به جای ناهار انتخاب کرد. من و «دیوید» با این که چنین رفتاری را دوست نداشتیم، برای این که هر چه بیشتر از سفرمان لذت ببریم، سکوت کردیم و هیچ چیز نگفتیم. راستش فکر میکردم زمانی که به خانه برگردیم همه چیز مثل روز اول خواهد بود. در حالی که فکرم اشتباه بود.
بعد از تعطیلات که به خانه رسیدیم، آنیا حاضر نبود تنها در اتاق خودش بخوابد. شام و ناهار درست و حسابی هم نمیخورد و هر دقیقه بهانهای تازه میگرفت. یک روز اسباببازی جدید میخواست، یک روز دنبال سیبزمینی و پنیر بود، گاهی دوست داشت تا نیمهشب بیدار بماند و... .
تقریبا یکی دو ماه طول کشید تا من و دیوید بتوانیم دوباره آنیا را به شیوه دلخواه خودمان تربیت کنیم. در این مدت با خودم فکر میکردم چقدر خرابکردن راحت است و ساختن، دشوار. هیچ وقت فکر نمیکردم چهار سال زحمت در عرض سه هفته از بین برود و مهمتر این که این موضوع فقط در مورد تربیت آنیا نبود. هر موضوعی در زندگی میتوانست دچار همین وضع شود. هر چیز که برایش زحمت کشیدهایم، میتوانست به راحتی از بین برود و تمام شود.بعد از این جریان هر روز میخواستم به شیوهای جدید زندگیام را تغییر دهم و روابطم را بهبود بخشم. میدانستم ساختن سخت است، پس باید برایش بیش از پیش تلاش میکردم.
>> زهره شعاع/ چاردیواری/ جام جم/ ترجمه شده از: parents.com
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتگو با جام جم آنلاین هشدار داد
حسن هانیزاده در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
گیتی خامنه از دغدغههای محیطزیستیاش میگوید
علی داوودی و پدرش در تحریریه روزنامه «جامجم»:
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتگو با جام جم آنلاین هشدار داد