بدهی شرکت خیلی زیاد شده و راهی برای بیرون آمدن از این وضعیت نداشت. طلبکارها دائما پیگیر طلب خود بودند. فروشندگان مواد اولیه هم تقاضای پرداخت براساس قراردادهای بسته شده را داشتند.
ناگهان پیرمردی کنار او روی نیمکت نشست و گفت: «به نظر میاد خیلی ناراحتی.»
بعد از شنیدن حرفهای مدیر، پیرمرد گفت: «من میتونم کمکت کنم.»
نام مدیر را پرسید و یک چک برای او نوشت و داد به دستش و گفت: «این پول رو بگیر. یکسال بعد همین موقع بیا اینجا و اون موقع میتونی پولی که بهت قرض دادم رو برگردونی.»
بعد هم از آنجا دور شد.
مدیر شرکت در حال ورشکستگی، یک چک 500 هزار دلاری در دستش دید که امضای راکفلر را داشت، یکی از ثروتمندترین مردان روی زمین. با خود فکر کرد: حالا میتونم تمام مشکلات مالی شرکت رو در عرض چند ثانیه برطرف کنم.
اما تصمیم گرفت فعلا چک را نقد نکند و آن را در جای امنی نگه دارد.
همین که میدانست این چک را دارد، اشتیاق و توان تازهای برای نجات شرکت پیدا کرد. توانست از طلبکاران برای پرداختهای عقبافتاده فرصت بگیرد. چند قرارداد جدید بست و چند سفارش دریافت کرد. در عرض چند ماه توانست تمام بدهیها را تسویه کند و شرکت به سودآوری دوباره رسید.
دقیقا یکسال بعد از اتفاقی که در پارک برایش پیش آمده بود، با چک نقد نشده به پارک رفت و روی همان نیمکت نشست.
راکفلر آمد، اما قبل از این که بخواهد چک را به او بازگرداند و داستان موفقیتش را برای او تعریف کند، پرستاری آمد و راکفلر را گرفت و فریاد زد: گرفتمش! بعد به مدیر نگاه کرد و گفت: «امیدوارم شما را اذیت نکرده باشد. این پیرمرد همیشه از آسایشگاه فرار میکند و به مردم میگوید راکفلر است.»
مدیر تازه فهمید این پول نبود که شرایط او را تغییر داد، بلکه اعتماد به نفس بهوجود آمده در او بود که قدرت لازم برای نجات شرکت را به او داده بود.
هیچگاه امید خود را برای تغییر شرایط از دست ندهید و از تلاش دست نکشید.
لیلا رعیت - روزنامه نگار
ضمیمه چمدان جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد