تعریف از خودتان؟
خبرنگار و نویسنده.
کی فهمیدید خبرنگار هستید؟
14 سالم بود.
از کجا فهمیدید؟
خبرهای مدرسه را برای روزنامه اطلاعات میفرستادم.
از کرمان برای تهران؟
بله.
منتشر میشد؟
بله. منتشر میشد.
همین طور در رسانههای مکتوب کار را ادامه دادید؟
رفتم رادیو کرمان. بعد فهمیدم که کار من همین است.
سیاست؟
هنر پیچیده مدیریت امور کشور.
هنر؟
اوج تعالی فکر انسان.
هنر اجرای زنده؟
مبتنی بر تجربه است.
چه تجربهای؟
تجربههای طولانی در حوزه رسانه.
زادگاهتان؟
کرمان دل عالم است و ما اهل دلیم.
با قدیم چه فرقی کرده؟
کرمان من هیچ فرقی نکرده است.
زندگی در کویر چه چیزی یاد آدم میدهد؟
مقاومت در مقابل سختیها.
چه جور سختیهایی؟
پیشبینی نشده هستند همهشان.
از کودکی چه چیزی برایتان مانده است؟
خاطره.
یادگاری هم دارید؟
سوختگی دست چپم.
چه اتفاقی برایش افتاد؟
وقتی بچه بودم در بخاری سوخت.
اهل خاطره بازی هستید؟
خیلی زیاد.
بچههایتان از شما چه ارثی میبرند؟
یاد و خاطرهام.
به سبیلهایتان خیلی میرسید.
بله. میرسم.
چرا؟
چون دوستشان دارم.
فیدل کاسترو؟
حاضر شد با تنها خبرنگار ایرانی مصاحبه کند.
حس اولیهتان چه بود وقت دیدنش؟
اجرای یک ماموریت مهم.
از خودش چه حسی گرفتید؟
یک حس دوگانه بود.
دو سر این حس؟
خشونت و اراده.
دوست داشتید جای او بودید؟
هرگز.
چرا؟
چون خشونت ندارم.
شخصیت سیاسی مورد علاقهتان کیست؟
امیرکبیر.
مستند «هجران» درباره تب ژاپن رفتن ایرانیها بود؟
برای دفاع ساخته بودم.
دفاع از چه؟
از ایرانیت ایرانیها.
چه لزومی داشت؟
به خاطر مهاجرت بیرویه در ژاپن بدنام شده بودند.
غمانگیزترین وجه این مهاجرت چه بود؟
به سراب امید بستند.
و عاقبتشان؟
در ژاپن سر از زندان در آوردند.
وقتی تصویر خودتان را در تلویزیون میبینید؟
معمولا نمیبینم.
چرا؟
اغلب زنده است برنامهها.
وقتی اولین بار دیدید؟
حس کردم وارد یک ماموریت اجتماعی بسیار مهم شدم.
ایرانیها اهل دیالوگ هستند؟
نه. بیشتر مونولوگ دارند.
چرا آنقدر سوءتفاهم داریم؟
برای این که ذهنیتهای مشترکمان کم است.
روابط بینالمللی ایران؟
در حال عبور از گذرگاههای دشوار.
زندگی در جزیره تنهایی؟
ایدهآل برای سالهای آخر زندگی.
چشماندازتان برای آینده چیست؟
انتظار.
انتظار چه؟
رفتن.
بهترین خبری که تهیه کردید؟
زیاد بود... حضور ذهن ندارم.
بهترین روز کاریتان؟
روزی که اولین بار صدایم را از رادیو شنیدم.
با نورمن ویزدم هم گپ زدید؟
بله. سالها قبل.
نکته جالب شخصیتش چه بود؟
افتادگی زیاد و انسانیت عمیق.
جالبترین جملهای که از او شنیدید؟
همه ایرانیها را دوست دارم. همان گونه که همه مردم دنیا را دوست دارم.
عجیبترین کشوری که به آن سفر کردید؟
نپال.
چی عجیب بود؟
زیبایی بیش از حد، فقر غیرقابل انتظار و مهربانی عمیق انسانها.
با قذافی چه سالی صحبت کردید؟
1986.
آن زمان تخیلی درباره سقوط داشت؟
نه. اصلا. به هیچ وجه.
درباره شخصیتش چه دارید بگویید؟
در دهه 50 یخزده بود.
اگر بخواهید دنیایی را که دیدید در چند کلمه خلاصه کنید؟
طبیعت زیبا، صمیمیت انسان و جاودانگی خاطرات.
زندگی شما؟
خستگی بیش از حد، رنجیدگی فراوان.
ورزش؟
در سطح ابتدایی.
فوتبال میبینید؟
دوست ندارم فوتبال را.
فوتبالیستها اهل مادیات هستند؟
بستگی به ملیتشان دارد.
کدامها بیشتر حسابگر هستند؟
انگلیسیها گمانم.
اوج عصبانیت عبدالرشیدی؟
وقتی به شخصیتم توهین شود.
زیاد اتفاق میافتد؟
فراوان.
عکسالعملتان؟
میخندم.
شده برای کسی هورا بکشید؟
نه. هیچ وقت.
یک مجری جدی تلویزیون چه وقتهایی از پوست خودش خارج میشود؟
هیچ وقت.
چرا؟
زندگی جایی برای جدی نبودن ندارد.
آخرین جمله کتاب خاطراتتان؟
قصه ما به سر رسید.
الناز اسکندری / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد