مرضیه برومند از زندگی، جامعه، و تفاوت نسل‌های قدیم و جدید می‌گوید

کارگردان شهر موش‌ها: چرا زن و مرد به جای رفاقت، رقابت می‌کنند؟

همه دوست دارند یک نفر دیگر باشند

مصاحبه با امین زندگانی: خانه‌های ما تابوتی‌ست در پاگرد آپارتمان

جام جم سرا: امین زندگانی این روزها درگیر سریال «همه‌چیز آنجاست» است. او این‌بار هم نقش یک آدم آرام را بازی کرده است. حالا به واسطه فیزیک چهره و صورتش است یا اینکه این آرامش در زندگی واقعی‌اش هم حضور دارد، از این دست نقش‌ها زیاد بازی کرده است. یکی از هفته‌نامه‌ها با او گفت‌وگویی کرده که جام جم سرا با کنار گذاشتن برخی بخش‌های مختص سینما و تلویزیون، آن بخش‌هایی را در ادامه و برای اطلاع خوانندگان منتشر کرده که درباره جامعه، خانواده، کودک درون و روحیاتش سخن گفته است.
کد خبر: ۷۶۳۲۷۷
مصاحبه با امین زندگانی: خانه‌های ما تابوتی‌ست در پاگرد آپارتمان

آن طور که خودش می‌گوید یکی از مهم‌ترین دغدغه‌هایش در زندگی معمولی رسیدن به آرامش و آسایش است و تمام تلاشش هم در همین است اما گاهی اوقات اتفاقات غیر‌منتظره آدم را غافلگیر می‌کند و او هم از این قاعده مستثنی نیست. گپ کوتاهی با امین زندگانی زدیم و از همین آرامش او پرسیدیم. از حیاط و لوکیشن سریال که هر کسی را یاد خانه‌های قدیمی می‌اندازد پرسیدیم و در همین پرسش‌ها بود که متوجه شدیم چقدر دوست داشته که 7 یا 8 دهه پیش به دنیا می‌آمد و همان موقع زندگی می‌کرد.


شما در زندگی واقعی‌تان هم همین‌طور آرام هستید؟

آرامش را دوست دارم، اما اینقدر نمی‌توانم آرام و خونسرد باشم. تصویری که ما از خودمان در ذهنمان داریم، آن چیزی نیست که اطرافیانمان از ما دارند. باید این سوال را از نزدیکان و اطرافیانم بپرسید؛ دوستان، همکاران و کسانی که در زندگی شخصی با من در ارتباط هستند. اما یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های زندگی من حفظ آرامش در محیط کار و خانوادگی‌ام است. از کسی خیلی سخت دلخور می‌شوم که اصرار داشته باشد آرامشم را به هم بریزد. آن موقع به‌هیچ عنوان آدم‌ آرامی نیستم.


در این چند وقت توانسته اید به آرامشی که دنبالش بودید، برسید؟

با‌توجه به‌نوع زندگی‌ای که این روزها بر اجتماع ما حاکم است، تلاشم را انجام داده‌ام. شاید توانسته باشم یک آرامش نسبی را برای خودم فراهم کنم، اما گاهی اوقات این آرامش بر‌هم می‌خورد و مسائلی ایجاد می‌شود که همه چیز را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.

در جامعه ما همه دوست دارند بازیگر شوند. دوست دارند یک نفر دیگر باشند. می‌گویند ای کاش همسرشان رفتار و اخلاق متفاوتی داشت، پدر و مادرشان ویژگی‌ها و امکانات دیگری داشتند، اما هیچ‌کس دوست ندارد خود واقعی‌اش را قبول کند و بپذیرد

یک فرد نقش خیلی کوچکی در بر هم زدن این آرامش دارد، جامعه، اتفاقات و افراد پیرامون هم می‌توانند به این قضیه کمک کنند و این آرامش را از بین ببرند.


مهدی یک مرد آرام است که زندگی معمولی‌ای دارد، اما ناگهان همه چیز به هم می‌ریزد، چقدر از این آدم‌های معمولی را اطرافتان دیده‌اید؟

خیلی زیاد؛ فکر می‌کنم دلیل استقبال زیادی که از این سریال شده است، همین واقعی بودن شخصیت و قصه است، حتی شخصیت‌های کناری که کنار داستان رشد می‌کنند و به جذاب‌تر شدن قصه کمک می‌کنند هم واقعی هستند. هر یک ما به ازای خودشان را دارند. من هم جزو همین جامعه هستم و از این آدم‌ها دور نیستم. چه شخصیت مهدی و چه سایر شخصیت‌ها همه برای من به‌عنوان کسی که درگیر کار هستم، قابل لمس است. هر‌چند در برخورد با مردم احساس می‌کنم نمونه‌های ما به ازایی که در این سریال حضور دارند را از نزدیک می‌بینند یا زندگی با آنها را تجربه کرده اند.


حضور یک همسر فداکار (مانند نقشی که الهام حمیدی بازی می‌کند)، در زندگی واقعی چقدر لازم است؟

در زندگی واقعی همراه بودن همان حلقه گمشده بین ارتباط آدم‌هاست. فقط هم نباید زن و شوهر با هم همراه باشند تا زندگی خوبی داشته باشند. یک دختر اگر با پدر و مادرش همراه باشد، می‌تواند خیلی محیط خوبی را فراهم کند. اگر هارمونی خوبی وجود نداشته باشد و همراه خوبی برای پدر و مادرش نباشد، زندگی به جهنم تبدیل می‌شود. یک شریک و یک دوست لازم است. همه آدم‌ها در سطح جامعه از راننده تاکسی گرفته تا عابران پیاده که کنار هم راه می‌روند، اگر همراه همدیگر باشند جامعه از هرج‌و‌مرج و نامنظمی دور می‌شود و اگر این‌طور نباشد، درست عکس این قضیه اتفاق می‌افتد. قوانین به‌وجود آمده‌اند تا آدم‌ها کنار همدیگر و همراه هم باشند. برخی قوانین نوشته‌شده در هر کشوری وجود دارد که باید رعایت شود؛ از قوانین قضایی گرفته تا قوانین رانندگی. حتی قوانین نا‌نوشته‌ای هم وجود دارد که به بخش مسئولیت‌پذیر هر فرد باز‌می‌گردد. اگر من به عنوان یک بازیگر، نقش اجتماعی‌ای که دارم را از همان ابتدای صبح که چشمانم را باز می‌کنم، رعایت کنم همه چیز درست می‌شود. اول به‌عنوان یک بنده خدا، بعد به‌عنوان یک همسر، بعد از آن به‌عنوان فرزند، پدر، همشهری یا شهروند و ... اگر تمایل به همراهی و همکاری را در خودم تقویت کنم، به‌طور قطع به سمت خوبی حرکت می‌کنیم. شاید نباید این‌طور گفت که گذشته چراغ راه آینده است. در گذشته فرهنگ متفاوتی وجود داشت، هر خانه اتاق خواب‌های زیادی داشت و یک پذیرایی. هر‌کسی اتاق و محیط خودش را داشت و مهمان‌ها در سالن پذیرایی می‌نشستند. همه با هم زندگی و سال‌ها خاطرات خوشی را برای هم ایجاد می‌کردند. در گذشته عید‌های نوروز همه پر بود از عکس‌های یادگاری شلوغ، اما حالا می‌بینیم که افراد از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی‌کند. در بسیاری موارد آدم‌ها به زوج رسیده‌اند و تعدادی هم به فردیت. همین نکته باعث شده تصمیم بگیریم نقش دیگری را بازی کنیم. در جامعه ما همه دوست دارند بازیگر شوند و فکر می‌کنند اتفاق عجیبی افتاده است. همه دوست دارند یک نفر دیگر باشند. دوست دارند همسرشان رفتار و اخلاق متفاوتی را داشت. پدر و مادرشان ویژگی‌ها و امکانات دیگری را داشت، اما هیچ‌کس دوست ندارد خود واقعی‌اش را قبول کند و بپذیرد و همین عدم همراهی را به‌دنبال دارد. این‌طور می‌شود که در حال ورود به جامعه‌ای هستیم که مشکلات اقتصادی بخش عمده‌ای از آن است، اما آدم‌ها با هم غریبه شده‌اند. جمع‌های خانوادگی خیلی شکل نمی‌گیرد و مسائل فردی آدم‌ها هر روز بیشتر از قبل می‌شود و در نهایت باعث می‌شود آدم‌ها احساس تنهایی بیشتری داشته باشند.


وقتی قصه اولیه سریال را خواندید و لوکیشن‌های سریال را دیدید، چقدر برای خاطرات خوش کودکی‌تان دلتنگ شدید؟

بارها و بارها این اتفاق برای من افتاده است. نه به واسطه این سریال، سریال‌های زیادی این خاطرات را برای من پر‌رنگ کرده‌اند. به‌خاطر می‌آورم اولین باری که بغض کردم و حسرت خوردم که چرا من 60، 70 یا 80 سال پیش زندگی نمی‌کردم، 14 ساله بودم و تصادفا سر از لوکیشن «هزار دستان» در‌آوردم. وقتی دکور آن سال‌ها را دیدم و با خیابان لاله‌زار آن موقع آشنا شدم غصه خوردم.

زندگی ما به جایی رسیده است که وقتی به پاگرد آپارتمانی می‌رسیم هیچ حسی نداریم. تابوتی که اسمش خانه است و به مکانی برای خواب تبدیل شده است

احساس می‌کردم که من متعلق به آن دوران هستم، آن موقع را با همان روابطی که بین مردم وجود داشت را دوست داشتم. به ارتباطات عمیقی که آن زمان وجود داشت غبطه می‌خوردم. همیشه دنبال این بودم که نقشی در سریالی بازی کنم که در همان دوران می‌گذرد. به‌همین دلیل بازی در سریال «مردی با خاطراتی برای تمام فصول» را قبول کردم. احساس می‌کردم ما چقدر زندگی اجتماعی زیبایی داشتیم و چقدر این تهاجم فرهنگی، منم، منم کردن‌ها و اعتماد به نفس‌های کاذب در دوره حال بیشتر شده است. این سریال تمام ویژگی‌های خوب دوران خوش را دارد. ما چه ساختمان‌هایی را از دست دادیم و به جای آنها برج‌های چند طبقه ساختیم. با این اتفاق معماری روابط انسانی هم از دستمان رفت و حالا به کجا رسیده‌ایم. زندگی ما به جایی رسیده است که وقتی به پاگرد آپارتمانی می‌رسیم هیچ حسی نداریم. تابوتی که اسمش خانه است و به مکانی برای خواب تبدیل شده است. اینقدر که آدم‌ها در جامعه امروزی مشغول هستند و خانه مکانی برای خواب و جایی برای خوردن شام شده است. همان‌طور که خانه‌های بزرگمان به آپارتمان‌های کوچک و معماری روابطمان هم به رابطه‌های سرد و تنهایی تبدیل شده است. به‌جایی می‌رسیم که افق دید کوتاهی پیدا کرده‌ایم و در نتیجه گذشته برایمان اهمیت چندانی ندارد. ما در ارتباط با گذشته آگاهی داریم و می‌دانیم چه ارزش‌هایی داریم. می‌دانیم که پدر و مادر‌هایمان تکرار نمی‌شوند. می‌دانیم که روابط خانوادگی‌مان که دچار خصومت شده است دیگر جبران‌پذیر نیست. می‌توانیم گذشت کنیم، اما امید واهی‌ای که به آینده داریم از آنها می‌گذریم. (المیرا حصارکی/هفته‌نامه زندگی مثبت)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
زهرا از همدان
Iran, Islamic Republic of
۱۵:۰۲ - ۱۳۹۳/۱۱/۰۵
۰
۰
ده سال پیش توی ضمیمه «نسل سه» روزنامه جام جم یه مصاحبه از « امین زندگانی» خوندم خیلی جالب بود. این مصاحبه رو هم دوست داشتم. حرفهای جالبی زدن.

نیازمندی ها