دکتر مجتبی ارحام صدر، روانپزشک می گوید: بددهنی گر چه ممکن است در لحظه های اول آدم ها را آرام کند، اما عواقبی دارد که بالاخره دامنشان را می گیرد و از سوی دیگر، ناسزاگو ها پس از مدتی دیگر با به زبان آوردن حرف های ناخوشایند آرام نمی شوند و فحش دادن حالشان را بدتر می کند.
این درمانگر می گوید: هر رفتار ناخوشایندی قابل اصلاح است حتی اگر عادت شده باشد و به گمان مان ترکش سخت باشد؛ گفت وگوی ما با او درباره راه هایی برای ترک عادت بددهنی است.
می خواهم گفت وگوی مان را این گونه شروع کنم. شما نقش واقعی تان را دارید؛ یعنی درمانگر هستید و من در نقش مراجعه کننده ای هستم که مشکل پرخاشگری کلامی دارم. شما چگونه در تغییر رفتارم به من کمک می کنید؟
من در وهله اول می پرسم، چرا تصمیم گرفته اید این رفتار را اصلاح کنید.
دیگران به من گفتند سعی کنم رفتارم را تغییر بدهم. من هم تصمیم گرفتم با شما مشورت کنم.
پس لطفا بروید هروقت خودتان به نتیجه رسیدید باید رفتارتان را تغییر بدهید برگردید! ما نمی توانیم کسی را تغییر بدهیم، مگر آن که او خودش خواستار تغییر باشد. فرد ابتدا باید به این نتیجه برسد که بددهنی آسیب رسان است؛ یعنی نوعی تحول درونی عمیق برای یک عادت قدیمی لازم است.
در این مرحله می شود به او برای اصلاح رفتارش به شکل منطقی کمک کرد، اما باز هم مسئولیت اصلی با خود فرد است. برخی افراد توانایی این را دارند که از طریق منابع اطلاعاتی مانند اینترنت یا کتاب های آموزشی رفتارشان را تغییر دهند و گروهی هم این توانایی را ندارند؛ بنابراین باید به درمانگر مراجعه کنند.
خب! بهتر است بگویم خودم تصمیم گرفته ام رفتارم را تغییر بدهم، چون فهمیده ام پرخاشگری کلامی ام دیگران را از من دور می کند و به روابط اجتماعی ام آسیب می زند.
این توضیح مناسب تر است، چون تا زمانی که فرد بددهن خودش تصمیم نگرفته باشد رفتارش را تغییر دهد یعنی به انگیزش درونی نرسیده باشد تلاش برای اصلاحش بی فایده است. حالا برایم توضیح بدهید معمولا در چه شرایطی پرخاشگری کلامی می کنید.
طبیعی است! اتفاقاتی می افتد که مرا خشمگین می کند... .
نه! اتفاقات شما را خشمگین نمی کند. شما در برابر رویدادها تصمیم می گیرید خشمگین شوید و بعد دست به خشونت می زنید.
من دست به خشونت نمی زنم. فقط غر می زنم یا شاید بد و بیراه بگویم.
لازم است درباره تعریف خشم و خشونت و چگونگی ارتباط شان با هم توضیحی بدهم. معمولا ابتدا خشم و سپس خشونت ایجاد می شود. خشم یکی از حس های ناخوشایند است. ما حس های بد دیگری هم داریم؛ مثل ناکامی، شرم، اضطراب، تجربه شکست و عقب ماندن. خشم هم یکی از این حس هاست. وقتی خشم بیرون می ریزد و نمود بیرونی پیدا می کند، خشونت رخ می دهد.
بد و بیراه گفتن یا غرزدن هم نوعی خشونت است که به شکل پرخاشگری کلامی ظاهر می شود. به هر حال، آن اتفاقات خارجی شما را وادار به بدرفتاری نمی کند و شما انتخاب های دیگری هم دارید، اما بددهنی را انتخاب می کنید. این همان نظریه انتخاب است.
منظورتان از نظریه انتخاب چیست؟
این نظریه به شکل خلاصه می گوید ما مجبور نیستیم، بلکه انتخابگر هستیم و نمی توانیم مسئولیت شرایطی را که در آن هستیم روی دوش اجبار بیندازیم. تئوری انتخاب می گوید ما در هر شرایطی گزینه های مختلفی برای انتخاب داریم و هر کدام را برگزینیم در شرایط متفاوتی قرار می گیریم که باید مسئولیت آن را هم بپذیریم. شما در شرایطی که همه چیز بر وفق مرادتان نباشد خشم را برمی گزینید.
نه، موافق نیستم. آدم ها وقتی خشمگین می شوند که شرایط خاصی پیش آمده باشد... .
مثلا چه نوع شرایطی ممکن است به قول شما آدم را عصبانی کند؟
شما وقتی کارها بر وفق مراد پیش نمی رود عصبانی نمی شوید؟ طبیعتا آدم باید از کوره در برود وقتی امور روزمره زندگی و روابط با آدم های اطراف، آن طور که من انتظار دارم پیش نمی رود یا حق و حقوقم از بین می رود یا... آن وقت اوقاتم تلخ می شود. همه مردم همین طور هستند مگر نه؟
وقتی خشمگین می شوید یا کلمات ناخوشایند به زبان می آورید مشکل حل می شود؛ یعنی کارها بر وفق مراد پیش می رود و روابط تان با اطرافیان خوب و حقوق تضییع شده تان احیا می شود؟ متوجه هستید که سعی می کنید باور های خودتان را به همه مردم تعمیم بدهید؟
واضح است که مشکل با عصبانیت یا غرزدن و بدبیراه گفتن حل نمی شود، اما....
پس شما راه حلی را انتخاب می کنید که به نتیجه درست نمی رسد و سال ها آن را امتحان کرده اید. به نظرتان وقتش نرسیده است راه حلی را انتخاب کنید که به نتیجه دلخواه برسد؟
شاید بددهنی نوعی عادت باشد و من فکر می کنم آدم ها نمی توانند عادت های قدیمی شان را کنار بگذارند چون به قول معروف؛ ترک عادت موجب مرض است. به نظر شما اگر پرخاشگری کلامی یک عادت قدیمی شده باشد، می شود آن را ترک کرد؟
ترک عادت موجب مرض است؟! هرگز! این یکی از آن باورهای غلط در فرهنگ ماست که به شکل ضرب المثل هم درآمده است. از دیدگاه من گاهی خود عادت یک جور مرض می شود. چرا نباید ترکش کرد؟
ترک عادت بد را باید از کجا آغاز کرد؟
ناراضی شدن یا خشم ممکن است برای هر انسانی پیش بیاید، اما انتخاب این که در آن شرایط چگونه رفتار کند با خودش است. شما باید در شرایط بحران به انتخاب های دیگران برای ابراز نارضایتی فکر کنید. خیلی وقت ها احساسات منفی ما ناشی از اشتباه مان در برآورد یا محاسبه است. یکی از شایع ترین اشتباه ها این است وقتی خشمگین می شویم که حس می کنیم سرخورده و بی ارزش شده ایم.
نقشی که بازی کردیم ابهام های زیادی را درباره شیوه نگرش در تغییر رفتاری مثل بددهنی برای من روشن کرد، اما هنوز احساس می کنم بخشی از توصیه های درمانگرها برای تغییر رفتاری مثل بددهنی تئوری است و نمی شود آنها را اجرایی کرد.
یادتان هست توضیح دادم خشم حسی ناخوشایند است که باید یاد بگیریم کنترلش کنیم، چون اگر کنترلش نکنیم به پرخاشگری کلامی یا حتی فیزیکی می رسد؟ فکر می کنم این توضیح با ذکر مثال برای شما روشن تر شود و بفهمید در شیوه عملی چطور باید رفتارتان را کنترل کنید. فرض کنید من مشغول رانندگی هستم. ترافیک سنگین شده است و همه چیز کند می گذرد، اما من دیرم شده است و عجله دارم و کلافه شده ام. در این معرکه ناگهان خودروی دیگری جلوی من می پیچد تا جلو بزند.
در این لحظه من چه حسی دارم؟ شاید احساس کنم در یک رقابت از دیگری باخته ام. حس بد شکست در من به وجود می آید و بعد حس خشم و نارضایتی را هم همراهش می آورد. حالا من دو انتخاب دارم. اول این که حس بد شکست را برای خودم تحلیل کنم که مطمئنا به نتیجه می رسم شکستی در کار نیست فقط یک نفر سعی کرده است چند ثانیه سریع تر از من به نقطه ای برسد.
اگر این روش را انتخاب کنم، می توانم خشمم را به احساس دیگری تبدیل کنم، شاید نفسی عمیق بکشم، صدای موسیقی را بلندتر کنم و با توجه به این که در ترافیک هستم چند لحظه چشم هایم را ببندم و به این فکر کنم که من هم پس از او از گره ترافیکی بیرون می آیم، اما من انتخاب دیگری هم دارم.
اگر نخواهم حس بدم را کنترل کنم، خشمم را با فحاشی به راننده متخلف آشکار کنم. شاید هم نمایش خشمم از این حد فراتر برود و از خودرو پیاده شوم و با طرف مقابل گلاویز شوم.
اصلا از دیدگاه شما آیا آدم ها حق دارند گاهی حس بدی داشته باشند یا به طور کلی انسان سالم از نظر روانی نباید به هیچ وجه حس بد داشته باشد؟
هر انسانی ممکن است گاهی حسی بد را تجربه کند. نکته این است که ما آدم ها چقدر تخصص داریم با حس های بدی که در درون مان به هر بهانه ای ایجاد می شود مقابله کنیم.
گویا توافق نانوشته ای وجود دارد که ما نباید هیچ حس بدی را تجربه کنیم. به خودمان می گوییم هیچ کس نباید به من بدی کند، هیچ کس نباید حق مرا ضایع کند، هیچ کس نباید با من مخالفت کند، هیچ کس نباید با من غیرمنطقی رفتار کند. همه باید با من، منطقی و ملایم و عادلانه برخورد کنند و خلاصه این که مطابق امیال من رفتار کنند. گزاره های اینچنینی در فرهنگ ما به صورت نانوشته تا حدی وجود دارد. در حالی که در دنیای واقعی، این بایدها رعایت نمی شود و ما باید یاد بگیریم اگر نمی توانیم شرایط را تغییر بدهیم با آن کنار بیاییم.
منظورتان این است که ایده آل گرایی بیش از حدمان باعث خشم، نارضایتی و پرخاشگری مان می شود؟
بله، به نظر می آید ما نمی خواهیم حتی آب توی دلمان تکان بخورد. انتظار ما برای ایده آل بودن همه چیز باعث می شود در مواجهه با دنیای واقعی که در آن همه چیز ایده آل نیست، خشمگین شویم و آن وقت چون نمی توانیم خشم را مدیریت کنیم به خشونت کلامی یا فیزیکی دست بزنیم.
در واقع ما می خواهیم همه چیز آن گونه که خودمان مایلیم، باشد و یاد گرفته ایم در غیر این صورت، واکنش منفی نشان بدهیم. ما هنوز یاد نگرفته ایم قرار نیست همیشه از همه چیز و همه کس راضی باشیم و متقابلا قرار نیست همه از ما راضی باشند. چرا انتظار نداریم کسی ما را دلخور کند؟ چرا خیال کرده ایم همه باید دوست مان داشته باشند یا تائیدمان کنند؟ وقتی باورهای ما نسبت به دنیای اطراف مان و بویژه روابط بین فردی مان نادرست باشد، آدم ها بیشتر از هم دلخور می شوند و درباره این مسائل حرف می زنند.
گرچه شما می گویید خیلی ها نمی توانند بین گزینه های مختلف رفتاری در شرایط بد کدام را انتخاب کنند، من معتقدم برخی مردم به طور کلی از انواع راه ها برای ابراز ناخرسندی بی خبرند و فقط یک راه را یاد گرفته اند. برای مثال همسری که فحاشی می کند، شاید اصلا الگویی نداشته است تا یاد بگیرد که می تواند در صورت نارضایتی از روش دیگری استفاده کند. شما تا چه حد آموزش را برای پیشگیری از خشونت کلامی موثر می دانید؟
شاید بخشی از راه های مهار خشونت کلامی با آموزش باشد، یعنی به آنها یاد بدهیم نارضایتی شان را به شکل مخرب نشان ندهند، اما توجه داشته باشید که خشونت با استرس ارتباط دارد. استرس سطح تحمل آدم ها را پایین می آورد و در این حالت فرد وقتی تحت فشار بیشتر قرار می گیرد، ظرف صبرش پر و لبریز می شود. فرد دیگر توانایی نگهداشتن حس های بد را ندارد و آنها را در قالب بددهنی یا حتی خشونت فیزیکی بیرون می ریزد.
استرس، توانایی آدم ها را برای بررسی گزینه های مختلف در شرایط بحران محدود می کند، یعنی باعث می شود فرد در شرایط ناخوشایند نتواند از توانایی ذهنی اش برای انتخاب گزینه درست تر استفاده کند؛ بنابراین در حالی که او می تواند مساله را راحت تر حل کند، بد و بیراه گفتن را انتخاب می کند. پس استرس بر توانایی حل مساله اثر می گذارد و باعث می شود فرد گزینه غیرسازنده را انتخاب کند که مسئولیت عواقبش سنگین تر است. در حالی که اگر استرس نباشد، همان آدم در آن شرایط می تواند گزینه بهتری انتخاب کند.
این شرایط بویژه در درگیری های خانوادگی بیشتر دیده می شود. همسری که با استرس بیرون از خانه به خانه برگشته است، وقتی در خانه هم با شرایط بحرانی مواجه می شود حرف هایی را به زبان می آورد که بعدتر وقتی آرام می شود، آرزو می کند کاش آنها را به زبان نیاورده بود. بدتر این است که این رفتار گاهی منشا یک خشونت عریان فیزیکی می شود.
از دیدگاه من، مردم ما می توانند رفتار صحیح را انتخاب کنند، اما عواملی وجود دارد که انتخاب را محدود می کند. برای مثال، استرس که شاید بخشی از آن قابل حل باشد یعنی فرد بتواند بخشی از استرسش را که مربوط به مسائل شخصی است کم کند، اما بخشی از مسئولیت مهار استرس هم در سطح کلان است و جنبه های جامعه شناختی دارد. برخی مشکلات اجتماعی مانند بیکاری و مسائل اقتصادی باید حل شود تا بتوانیم از استرس حاکم بر جامعه بکاهیم و به نظر می آید برنامه ریزی های بزرگ اقتصادی و اجتماعی برای تغییرشان لازم است.
من بیشتر مایلم درباره آن تکنیک های فردی باهم صحبت کنیم، چون مخاطب ما مردم هستند و تغییر در سیاست های کلان جامعه از توانایی آنها خارج است. چندی پیش از راننده ای که با دیدن خطای هر راننده دیگری فحاشی می کرد، استدلال عجیبی شنیدم. او گفت چرا باید از راه هایی برای کنترل خشمم استفاده کنم در حالی که اگر خشمم را بیرون بریزم آرام تر می شوم.
او صادقانه ابراز نظر کرده است، اما صادقانه بودن این ابراز نظر به معنای درست بودنش نیست. در نگاه اول شاید واقعا همین طور باشد؛ یعنی بیرون ریختن ناگهانی خشم در کوتاه مدت از طریق راهی مثل فحاشی کردن شاید باعث شود فرد احساس لذت لحظه ای کند، اما در درازمدت نتیجه چیست؟ این نوع آدم ها که یاد گرفته اند ناگهان خشم شان را در قالب کلمات بیرون بریزند، به نتیجه رسیده اند خشم بهترین پاسخ به هر کنشی است که ایده آل آنها نیست.
آنها خیال می کنند اگر بددهنی نکنند، طرف مقابل جری تر می شود و به نتیجه رسیده اند پاسخ یک عمل خشونت آمیز خشونت است، اما موضوع به همین جا ختم نمی شود، خشونت آنها هم پاسخی از جنس خشونت دارد و به این ترتیب خشونت مثل حلقه های زنجیر به هم متصل می شود.
این آدم ها خیال می کنند خودشان هرگز قربانی سیکل معیوب خشونت نمی شوند، در حالی که خشونت سرانجام خشونت می آورد؛ یعنی ناسزا یا به ناسزا می رسد یا به ضرب جرح یا حتی قتل.
از سوی دیگر مساله این است که فرد پس از مدتی دیگر مثل گذشته پس از ناسزاگفتن آرام نمی شود و در نتیجه مقدارش را بیشتر می کند، مثلا حرف های رکیک تری می زند یا تعداد کلمات ناپسندی را که می گوید زیاد می کند، اما پس از مدتی اینها هم آرامش نمی کند و آنقدر این افزایش را ادامه می دهد که بددهنی عادتش می شود و به وجهه اجتماعی اش آسیب می زند و علاوه بر این خودش هم چون راه درست برای آرام کردن خودش را انتخاب نکرده است، هیچ وقت به احساس آرامش و رضایت واقعی نمی رسد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد