نگاهی به فیلم معجزه خنده به مناسبت پخش از شبکه اول سیما

اگر اغراق نکرده باشیم شاید نام یدالله صمدی را باید در ردیف سردمداران سینمای کمدی در ذهن خود داشته باشیم. سینمای کمدی ، پس از انقلاب به واقع
کد خبر: ۳۸۸۶۸
می توان گفت با نام یدالله صمدی و آثاری که ساخته است برایمان تداعی می شود.
اولین ساخته او یعنی «مردی که زیاد می دانست » {با کنایه ای به فیلمی به همین نام اثر هیچکاک} که برداشتی بود از یکی از آثار فیلمساز برجسته فرانسوی یعنی رنه کلر در شمار نخستین آثار کمدی سینمای پس از انقلاب ، همچنان اثری است جذاب در کارنامه فیلمسازی صمدی.
فیلم بعدی او یعنی اتوبوس که سالها از ساخت آن می گذرد؛ بهترین اثر او باشد، فیلمی بسیار شلوغ به لحاظ تعداد شخصیت ها با دستمایه ای طنزآمیز و بر اساس اختلاف حیدری نعمتی که صمدی بخوبی توانست فیلم را اداره کند و به ثمر برساند.
پس از آن صمدی به سراغ یک فیلم پر تعلیق رفت.
«ایستگاه» با بازی پرویز پورحسینی حکایت نابغه ای را روایت می کند که دچار بیماری روانی است و بمبی ساخته که هر لحظه امکان منفجر شدن آن وجود دارد؛ فیلمی است که نشان می دهد مایه های روانکاوی و پرداختن به شخصیت هایی که دچار اختلال روانی هستند، از مایه های مورد علاقه صمدی است ؛ هر چند بعدها صمدی همچنان به مایه های کمیک بازگشت و مثلا «دو نفر و نصفی» را ساخت و به جنبه های فولکلوریک قصه های کهن مثلا در «افسانه دمرل» نیز پرداخت ؛ اما همچنان پرداختن به معضلات روحی و روانی آدمها برای او جذابیت داشته است و نشانه این چنین رویکردی را می توان حتی در واپسین ساخته اش یعنی «بانوی من» مشاهده کرد.
«معجزه خنده» با بازی مهدی هاشمی و فقیهه سلطانی نیز چنین فیلمی است.
فیلمی که به داستان آدمهایی می پردازد که دست تقدیر آنها را به مکانی رهنمون کرده که در تداول عامه به آنجا «تیمارستان» گفته می شود.

برخی فضاها و فضاسازی ها اصولا در سینمای ایران نمی تواند به اصطلاح مخاطب پسند باشد.
شاید «دیوانه ای از قفس پرید» ساخته میلوش فورمن یک استثنا در این میان باشد

معجزه خنده ، داستان دکتر اشکوری است که تحصیلکرده خارج است و در یک بیمارستان روانی مشغول به کار می شود.
او به روش خنده درمانی اعتقاد دارد و همه را به شاد بودن فرا می خواند.
او روش خود را بر 2 جوان متمرکز می کند. یکی نرگس است که شوهرش پس از ازدواج او را ترک کرده و به دلیل علاقه زیادی که به شوهرش داشته تعادل روانی خود را از دست داده است.
دیگری سیروس است که همسر و فرزند خردسالش در یک تصادف رانندگی از میان رفته اند و او خود را مقصر می داند.
دکتر اشکوری این دو را به گونه ای پنهانی هدایت می کند و باعث آشنایی آنها می شود.
سرانجام دکتر اشکوری هنگام اجرای یک نمایش ، ترتیبی می دهد تا نرگس و سیروس روی صحنه بروند و در حضور خانواده هایشان و دیگر افراد حاضر درآسایشگاه ، تمایل خود را به ازدواج با یکدیگر ابراز کنند.
درنگاهی دوباره به این فیلم ، 2 نکته کلیدی به ذهن متبادر می شود که همچنان در بحث پیرامون رابطه متقابل و تعاملی است که سینما و مخاطب با یکدیگر دارند.
نکته اول که به نوعی به رویکرد صمدی به قصه این فیلم و فیلم بعدی او یعنی «بانوی من» برمی گردد، رویکرد فیلمنامه ای است.
هم معجزه خنده و هم بانوی من از یک نکته مشترک آسیب دیده اند. یعنی فیلم با رویکردی طنزآمیز آغاز می شود اما بتدریج بعد و وجه تراژیک آن غلبه و سنگینی پیدا می کند.
معجزه خنده با چنین رویکردی آغاز می شود. حضور دکتر اشکوری (مهدی هاشمی) و مواجهه ای که با بیمارانش دارد، نوید یک اثر کمدی را به تماشاگر می دهد.
به زبان دیگر تماشاگر خود را آماده می کند که بر اساس بنیان هایی که فیلم و به تبع اولی فیلمنامه بنا می کند با اثری کمیک رو به رو ببیند؛ اما این انتظار دیری نمی پاید که رنگ می بازد و فیلم به راهی دیگر می رود. در بانوی من نیز چنین است.
در ابتدا شخصیت اصلی فیلم و درگیری هایی که برای ازدواج دارد این نوید را به تماشاگر می دهد که با اثری کمدی رو به رو خواهد بود، اما در انتها کار او به تیمارستان کشیده می شود و پایان فیلم تلخ و تراژیک جلوه می کند.
اگرچه نرگس و سیروس در انتها پی می برند که عاشق یکدیگرند اما مسیری که آنها از ابتدای فیلم حرکت خویش را آغاز می کنند همانی نیست که در انتها شاهد آن هستیم.
نکته دیگری که در بحث پیرامون معجزه خنده نکته ای کلیدی است ، این است که برخی فضاها و فضاسازی ها اصولا در سینمای ایران نمی تواند به اصطلاح مخاطب پسند باشد.
یکی از این فضاها، فضای یک بیمارستان روانی و آدمهایی است که آنجا بستری می شوند.
برای نمونه می توان به فیلم «عشق فیلم» ساخته ابراهیم وحیدزاده نگاه کنیم که همچنان نتوانست اقبال تماشاگر را به دنبال داشته باشد.
شاید «دیوانه ای از قفس پرید» ساخته میلوش فورمن یک استثنا در این میان باشد. استثنایی که همواره قاعده نیست.
در واقع می خواهیم بگوییم که فضای یک بیمارستان روانی فضایی آشنایی زدا برای مخاطب اینجایی است.
از آن گذشته ، به تصویر کشیدن ذهنیات یک بیمار روانی و پرداخت تصویری از آنها اصولا کاری است دشوار؛ بنابراین بسیار طبیعی است که مثلا در معجزه خنده بیش از آن که شاهد پرداخت درونیات شخصیت ها باشیم به دنیای بیرونی آنها توجه کنیم.
حتی بازیهایی که در بازی آنها شکل می گیرد نمی تواند به درستی نقبی به درون آنها بزند و درون یک ذهن پریشان ، همچنان ناشناخته باقی می ماند.
مضمون و درونمایه ای که فیلم بر آن تاکید دارد عشق است یا به تعبیری عشق درمانی.
فیلم می خواهد بگوید عشقی که در دل نرگس و سیروس جوانه می زند، دست آخر باعث شفای آن دو می شود.
فیلم ، جابه جا و در صحنه های مختلفی به این نکته اشاره دارد که عشق یا به تعبیر افلاطون ، جنون الهی می تواند مترادف دیوانگی باشد. به یاد بیاوریم آواز آن دیوانه ای که می خواند «عاشقم... دیوانه ام».
اما فیلم می خواهد به تماشاگر بگوید که این زهر (عشق)، تریاقی هم دارد که خود آن (عشق) است.
به واقع باید گفت که این تاویل ماست که از لابلای پراکنده گویی های فیلم به آن دست می یابیم.
فیلم در ارائه این درونمایه اگر نگوییم ناتوان ، دست کم کم توان است.
نگاه شتابزده فیلم برای آن که هر چه زودتر به این نتیجه گیری برسد مزید بر علت می شود.
فیلم اصرار دارد که همه چیز در صحنه پایانی به انتهای خود برسد.
فیلم مایل است که تماشاگر حفره های فیلمنامه ای را نادیده بگیرد و بپذیرد که نرگس و سیروس می توانند کنار هم به آرامش برسند.
در واقع فیلم مانند بسیاری از آثار دیگر سینمایی دچار یک تناقض می شود.
فیلم مایل است که مخاطب خود را از دست ندهد، اما هیچ کاری انجام نمی دهد که مخاطب را نگه دارد. در نتیجه شاهد این هستیم که همان اتفاق کلیشه ای رخ می دهد که بارها شاهد آن بوده ایم.
فیلم برای خودش روی پرده جریان دارد و تماشاگر برای خودش در سالن نشسته است.
به خاطر داریم که این فیلم در نمایش عمومی نتوانست اقبالی همه گیر به دست آورد.
صمدی در ساختن این فیلم اگر مثلا به جمله قصاری که جورج برنارد شاو، نمایشنامه نویس شهیر بر زبان آورده ؛ می پرداخت چه بسا معجزه خنده فیلم بهتری از آب در می آمد. برنارد شاو می گوید: «دیوانه همه جا پیدا می شود، حتی در تیمارستان ».

شاپور عظیمی
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها