گفتگو با حجت‌الاسلام محمدحسن راستگو

... پس زبان کودکی باید گشاد

خبر آمدن دوباره‌اش کمی غافلگیر و شاید هیجان‌زده‌مان کرد و مستقیم بردمان به لحظه‌های بی‌خیال کودکی روزهای ساده و ملتهب دهه 60 که جغرافیای کوچک ذهنمان پر بود از زلال رویایی رویارویی با آشناترینی که همراه گچ و تخته معروفش، چهره محبوب نسل ما ماند. حاج آقای صمیمی و مهربانی که انگار در این شلوغ بازار عصر جدید، گمش کرده بودیم. حاج آقای خوش‌بیانی که برخلاف ما خیلی گذشته‌باز نیست و بزنیم به تخته! همچنان سرحال و جوان و امروزی. به دقیقه اکنون جلو می‌آید و آمده تا در این روزهای پرریحانی که اصلا هم اینجایی و تکراری نیستند از دریچه شبکه 2 سیما مهمان پروانه‌ها باشد. جلب رضایت حجت‌الاسلام محمدحسن راستگو برای سر زدن به آن روزگار مانا و خاطره‌ساز، کار آسانی نبود، اما سماجت خبرنگاری ما جایی برای اما و اگر باقی نگذاشت تا پای سفره کلام گرم و شیرین این روحانی باصفای مشهدی به مرور خاطرات بنشینیم.
کد خبر: ۳۵۰۱۹۳

چند سال است پای تخته سیاه ایستاده‌اید؟

هر چه فکر می‌کنم به یاد نمی‌آورم. تخته بعدا وارد کار من شد.

اصلا چه شد که از منبر به تخته و گچ و نمایش و بازی عبور کردید؟

از منبر شروع نکردم که بخواهم از آن عبور کنم. البته من نیز مانند سایر روحانیون منبر می‌روم، روضه می‌خوانم، گریه می‌کنم و می‌گریانم. در تمام این سال‌ها هم سعی کرده‌ام حداقل دهه اول محرم را به عنوان یکی از کوچک‌ترین نوکران امام حسین(ع)‌ از منبر جدا نشوم و آن تبلیغ سنتی را داشته باشم، اما درباره ایده بازی با کلمات باید بگویم که من از همان دوران کودکی با تمام توان در کار تبلیغ کودک و نوجوان بودم.

چگونه؟

برای پاسخ به این پرسش باید به گذشته برگردیم. من سال 1332 در مشهد مقدس به دنیا آمدم، اما دیری نپایید که به دلیل وضع نامناسب اقتصادی و معیشتی مجبور به ترک مشهد و اقامت در روستای سعدآباد شدیم. پدرم روحانی و امام جماعت مسجد محل بود و شب‌ها بعد از نماز عشا حلقه قرائت قرآن تشکیل می‌داد و گاهی هم سخنرانی و مسائل فقهی را بیان می‌کرد. من نیز تعدادی از کودکان هم‌سن و سال خود را در گوشه مسجد، گرد هم جمع می‌کردم و راجع به اصول و فروع دین، اسامی و محل دفن ائمه علیهم‌السلام و سایر اطلاعات اولیه‌ای که فرزند یک پیشنماز می‌تواند داشته باشد، برایشان صحبت می‌کردم و هر 3 روز یکبار با پول‌های توجیبی‌ام، دستمال‌های تزیینی مخصوص جیب کت یا قاب‌های تصویری 7×10 حرم امام‌ رضا(ع) را‌ می‌خریدم و به عنوان جایزه جواب‌های درست سوال‌هایی که می‌پرسیدم به بچه‌ها هدیه می‌دادم. در واقع نخستین گام‌های من در حوزه تبلیغ دینی برای کودکان از اینجا برداشته شد.

آن زمان چند ساله بودید؟

این ماجرا به سال‌های
41 ـ 40 یا کمتر برمی‌گردد. ناگفته نماند که مشوق اصلی من در کارهای تبلیغی، پدرم بود؛ لذا بعد از مدتی به ایشان گفتم می‌خواهم کتابخانه‌ای درست کنم تا بچه‌ها از آن استفاده کنند. طرح ایجاد کتابخانه را هم از کتابخانه پدرم الگو گرفتم که کتاب‌های سنگینی مثل جامع‌الاخبار و دیگر کتاب‌های درسی عربی نظیر جامع‌المقدمات و... داشت و فهمش برای ما خیلی دشوار بود و اصلا سردر نمی‌آوردیم.

پدرم که از کارم خوشش آمده بود، 500 تومان به من داد. این مبلغ آن زمان خیلی زیاد بود و اگر خودم می‌خواستم چنین پولی پس‌انداز کنم باید 5000 روز یک ریال یک ریال پول‌های توجیبی‌ام را جمع می‌کردم. به هر حال با این پول، 100 جلد کتاب، تعدادی دفتر برای یادداشت‌برداری و فهرست‌نگاری و یک تابلو با عنوان انجمن دانش‌آموزان اسلامی‌ تهیه کردم و تشکیلاتی در خانه خودمان به راه انداختم. یک آقای ملاک و زمین‌داری هم در محل ما زندگی می‌کرد که پس از مشاهده شور و اشتیاق بچه‌های محروم روستا مرا سوار ماشین کرد و به کتابفروشی‌های شهر برد و گفت هر کتابی می‌خواهی بخر و به پولش هم هیچ فکر نکن. نصف روز گشتیم و 500 تومان دیگر کتاب خریدیم... آن کتابخانه بحمدالله تا امروز در همان مسجد، سرپا و پربرکت است. بعدها نیز همان انجمن اسلامی دانش‌آموزان را با 3 شعبه در مشهد مقدس راه‌اندازی کردیم. آنجا برای بچه‌ها قرآن و حدیث می‌خواندیم. مسابقه برگزار می‌کردیم و گاهی هم قصه می‌گفتیم البته به صورت کاملا آماتوری، زیرا کسی نبود که اینها را به من یاد بدهد و استادی نداشتم، بنابراین دائم سعی می‌کردم بر تجربیاتم بیفزایم تا این که با اتمام سال دوم دبیرستان وارد حوزه علمیه مشهد شدم و به طور همزمان کار کودک و نوجوان را در 3 مدرسه ملی (غیردولتی)‌ که توسط متدینین اداره می‌شد به صورت کلاسیک و حساب شده ادامه دادم. عمده تجربیاتم در همان مدارس پایه‌ریزی شد. در ادامه هم با بعضی موسسات تبلیغی ازجمله کانون بحث و انتقاد دینی که مرحوم شهید هاشمی‌نژاد و دیگر مبارزان به آنجا رفت و آمد داشتند، آشنا شدم و همان جا برای نخستین بار خدمت شهید بهشتی که تازه از هامبورگ بازگشته و برای زیارت امام رضا(ع)‌ به مشهد مشرف شده بود، رسیدم. آشنایی با شهید مظلوم دکتر بهشتی برای من بسیار جالب و موثر بود. تا آنجا که وقتی به تهران آمدم مستقیم خدمت ایشان رفتم و خیلی از محضرشان بهره بردم. ایشان گاهی اوقات بزرگواری می‌کرد و با ماشین خودش مرا به محل اجرای برنامه می‌برد و تا پایان به تماشای کار ما می‌نشست و نقدها و نظراتشان را درباره اجراهایم بیان می‌کرد.

چون برنامه ما حالت ابتکاری و نوآورانه داشت، این بزرگواران با تشویق خود موجبات رشد و بالندگی ما را فراهم می‌کردند.

این برنامه‌ها به فضل پروردگار هنوز هم با کارایی بسیار بالا وموثر توسط آموزش دیدگان مرکز تربیت مربی در داخل و خارج کشور مورد استفاده قرار می‌گیرد.

خب چگونه از تلویزیون سر در آوردید؟

قبل از پیروزی انقلاب بنا به ضرورت کارم، گاهی برنامه‌های کودک رادیو و تلویزیون را گوش می‌کردم و می‌دیدم، البته از آنجا که در روستا فقط از ساعت 16‌تا 23 برق داشتیم، رادیو و تلویزیون در دسترس نبود، از این رو بعضی اوقات که به شهر می‌آمدم در منزل برخی دوستان و اقوام، برنامه‌ها را دنبال می‌کردم و تاثیر آن را بر بچه‌ها شاهد بودم، به همین دلیل سعی می‌کردم با الهام از آن برنامه‌ها و مجریانشان، ابتکاراتی را در کار خودم به وجود آورم. به عنوان نمونه شعری از رادیوی آن زمان پخش می‌شد که می‌گفت: «آفتاب در اومد بچه‌جون پاشوپاشو»‌ من با خودم گفتم اگر آفتاب در اومد پس چرا به نماز صبح اشاره‌ای نشده است، بنابراین با ریتم همان شعر این‌گونه سرودم: ای کودک رعنا‌/‌ زودتر پاشو از جا‌/‌ حرف منو گوش کن‌/‌ خوابو فراموش کن‌/‌ وضو بگیر فوری‌/‌ هیچ نمی‌شه طوری‌/‌ نماز تو بخون‌/‌ تابشی شادمون... این شعر سال‌ها در مدارس و مساجد مورد استفاده قرار می‌گرفت و یکی از مشهورترین شعرهای کودکانه بعد از انقلاب شد. در برنامه‌ «مهمانی پروانه‌ها»‌ هم به عنوان یادآوری آن دوران، دوباره این شعر را خواندم که البته چون دائم بین قم و تهران در تردد هستم و فرصت تماشای برنامه‌ها را ندارم نمی‌دانم پخش شده یا نه.

در حوزه اجرا و قصه‌گویی نیز یادم هست یکی از قصه‌گوهای معروف آن روزهای رادیو، خانم عاطفی بود که لحن نرم و پرکشش او تاثیر زیادی در روش قصه‌گویی من گذاشت و بعضی از قصه‌هایم را با الهام از ایشان می‌گفتم. ناگفته نماند که یک بار هم در مشهد خدمت شهید‌ هاشمی‌نژاد عرض کردم صلاح می‌دانید بعد از انقلاب من به تلویزیون بروم و ایشان گفت: «خیلی عالی است. اگر تو نروی چه کسی برود؟» در این میان نقش مرحوم نیرزاده که اوایل انقلاب در شبکه 2 برنامه آموزش الفبا برای بچه‌ها اجرا می‌کرد را هم نباید نادیده گرفت. من در کلاس‌های ایشان حضور یافتم و از نزدیک با سیستم کارش آشنا شدم. خلاصه همه اینها دست به دست هم داد تا همان اوایل انقلاب به سراغ رئیس وقت صدا و سیما بروم و درخواستم را برای اجرای برنامه در تلویزیون مطرح کنم. آن موقع همراه فرزند شهید شاه‌آبادی از سوی دفتر حضرت امام‌(ره)‌ در پایگاه یکم شکاری تهران مشغول فعالیت بودیم و سرمان خیلی شلوغ بود. به دلیل شرایط خاص آن روزها و تحرکات ضد انقلاب و... حتی فرصت رسیدگی به وضع ظاهری‌مان را هم نداشتیم لذا وقتی به قطب‌زاده گفتم می‌‌خواهم در تلویزیون برنامه اجرا کنم، نگاهی به موهای بلند و سر و وضع کثیف و ژولیده‌‌ام انداخت و با همان لحن خاص خودش گفت: «شما بهتر است در رادیو برنامه اجرا کنی تا کسی قیافه‌ات را نبیند.» گفتم برنامه من به درد رادیو نمی‌خورد، تلویزیونی است. گفت نمونه ضبط شده کارت را بیاور تا ببینم. بلافاصله به حسینیه شهید محلاتی رفتم تا نوار برنامه‌ای که برایشان اجرا کرده بودم را بگیرم و ارائه کنم. نوار را پیدا کردیم، ‌اما هر چه از اول تا آخرش را گشتیم چیزی از آن برنامه نیافتیم. روی برنامه ما فوتبال ضبط کرده بودند! دوباره نزد قطب‌زاده برگشتم و گفتم نوار را پیدا نکردم، اما حاضرم برنامه دیگری برای شما اجرا کنم. اگر هم مورد پسند نبود، غرامتش را پرداخت می‌کنم. قبول کرد و یک فیلمبردار پرتابل را به مدرسه مفید تهران فرستاد و من بنا به درخواست خودشان با لباس شخصی و بدون دکور، نورپردازی و... اجرا کردم. این را هم در پرانتز اضافه کنم که یک روحانی وقتی مجبور شود لباس شخصی بپوشد، حالت خاصی پیدا می‌کند و شاید اصلا خودش را هم گم کند و نداند چه می‌خواهد بگوید. به هر حال با همین وضعیت، اولین برنامه رسمی من که همان بازی با کلمات‌ معروف بود، ضبط شد و پس از پخش آزمایشی با استقبال گسترده‌ای مواجه گردید. با این همه گفتم فعلا می‌خواهم با لباس شخصی اجرا کنم تا اگر دچار مشکل شدیم و برنامه نگرفت به جایگاه روحانیت خدشه‌ وارد نشود، اما در صورت موفقیت، با لباس روحانی جلوی دوربین حاضر می‌شوم و این‌گونه شد که برنامه بازی با کلمات‌ ما که هر هفته ساعت 2?بعدازظهر جمعه از شبکه اول سیما پخش می‌شد تا 15 سال در برنامه‌های کودک و نوجوان حرفی برای گفتن داشت. آن موقع می‌گفتند 3 برنامه فرمایشات حضرت امام‌(ره)‌، درس‌هایی از قرآن حجت‌الاسلام قرائتی و برنامه ما، جزو پربیننده‌ترین برنامه‌های تلویزیون هستند.

با توجه به اقبال گسترده کودکان و نوجوانان از شیوه نو و قابل هضمی که ارائه کردید چرا برنامه شما مانند درس‌هایی از قرآن‌ دوام و حضور مستمری در رسانه نداشت؟

از آنجا که در کار تقلید صدا، محدودیتی برای خود قائل نبودم، در یکی از برنامه‌هایم صدای تنسی‌تاکسیدو، چاملی و... که از شخصیت‌های کارتون پرطرفدار آن زمان بودند را تقلید کردم. همین موضوع باعث شد تا به رئیس وقت سازمان گزارش اشتباه بدهند! آن زمان به آقای محمد هاشمی گفتم کار من، تربیتی است لذا اگر صلاح بدانم برای پیشبرد برنامه و تاثیر بیشتر روی بچه‌ها باید صدای شخصیت‌های کارتونی مورد علاقه‌شان را هم تقلید کنم دریغ نمی‌کنم؛ اما هیچ گاه شان روحانیت را با آنچه به شما گفته‌اند، مخدوش نخواهم کرد.

خلاصه ایشان نپذیرفت و همین سوءتفاهم ساده برای مدتی برنامه ما را متوقف کرد. بعد‌ها هم که شبکه 3 سیما راه‌اندازی شد، برنامه ما را به شبکه 2 که آن زمان به شبکه تبعیدی‌ها معروف بود، منتقل کردند تا فرعی محسوب شود، البته من ناراحت نبودم زیرا اعتقاد داشته و دارم که تاثیر را خدا می‌دهد و اگر حتی یک آدم از طریق حرف‌های ما هدایت شود ارزشش از همه چیز بیشتر است.

البته در این سال‌ها برنامه‌های فراوانی نظیر سرباز?گمنام اسلام، راز دایره، عمو و بچه‌ها، بر کرانه قرآن و?... را در شبکه‌های 3، آموزش، قرآن و ... داشته‌ایم و این‌گونه نبوده که ارتباطمان با رسانه قطع باشد، منتها چون برخلاف درس‌هایی از قرآن،‌ از آن حالت ثابت و روتین دور ماندیم، مخاطب انبوه و مستمرمان را از دست دادیم.

بازگشت مجددتان باعث شده بسیاری از مخاطبان آن سال‌های برنامه‌های شما با تعجب بپرسند حاج آقا راستگوی اوایل دهه 60 و اجرای مجدد در اواخر دهه 80؟!

(می‌خندد)‌ طبعا اگر قرار بر حضور مستمر باشد، دائم باید خودمان را به روز کنیم، البته ممکن است هیچ کس این را نداند که یکی از افراد پیشتاز در زمینه استفاده از رایانه، اینترنت، وبلاگ، نرم‌افزارهای آموزشی و تربیتی و ... بنده بوده و هستم. الان هم در برنامه‌های مختلفی که برای بچه‌ها اجرا می‌کنیم بیشتر سر و کارمان با ویدئوپروجکشن، نت‌بوک، پاور?پوینت و ... است و بسیاری از حرف‌هایمان را با استفاده از ابزار روزآمد و نوین در اختیار نسل امروز قرار می‌دهیم. درباره برنامه مهمانی پروانه‌ها‌ که این روزها به همان شیوه سنتی از شبکه 2 سیما پخش می‌شود هم جناب حجت‌الاسلام رنجبر، مدیر فرهنگی مجتمع فرهنگی بلال سازمان صدا و سیما‌ پیشنهاد کرد برنامه را با همان حال و هوای روزهای اول انقلاب و به شیوه گچ و تخته اجرا کنیم تا خاطره آن دوران تداعی گردد وگرنه من دیگر استفاده از سیستم تخته را قبول ندارم و حتی وایت‌برد را هم نیمه‌دمده می‌دانم. البته این را هم نباید از نظر دور داشت که مخاطب امروز ما صفر کیلومتر است و هیچ یک از برنامه‌های آن زمان ما را ندیده است، لذا برای نسل جدید، تکراری نیست حتی بسیاری از پدر و مادرها هم آیتم‌های ما را به یاد ندارند، چون خیلی کم آنها را تکرار می‌کنیم. ما امروز 15 آیتم و قالب داریم که به وسیله آنها برنامه‌هایمان را متنوع می‌کنیم.

فکر می‌کنید مورد قبول کودک نوجوی امروز که بسته بزرگ و متنوعی از سرگرمی‌‌ها را در اختیار دارد، قرار گیرید؟

جذابیت به نحوه اجرا، فضای برنامه و مخاطب برمی‌گردد. قطعا اگر من نرم‌افزاری ارائه کنم که کیفیتش از سایر نرم‌افزارهای موجود پایین‌تر باشد، بچه نمی‌پذیرد.

در حال حاضر مشابه برنامه ما در تلویزیون وجود ندارد، لذا مهمانی پروانه‌ها همچنان می‌تواند مورد توجه نسل سوم و چهارمی‌ها قرار گیرد

اما در حال حاضر مشابه برنامه ما در تلویزیون وجود ندارد، لذا مهمانی پروانه‌ها همچنان می‌تواند مورد توجه نسل سوم و چهارمی‌ها قرار گیرد و برایشان جذاب باشد.

به کودک درون اعتقاد دارید؟

تعبیر خاص کودک درون‌ یک اصطلاح روان‌شناسی است و بار معنایی خاص خود را دارد، لذا این اصطلاحات وارداتی که گاهی ممکن است با فرهنگ ما نیز تمایزات و مغایراتی داشته باشد را به کار نمی‌گیرم، اما معتقدم

چون سر و کار تو با کودک فتاد

پس زبان کودکی باید گشاد

من و بچه در کلاس برنامه، یک واقعیتم و برنامه‌مان هم کاملا واقعی است. هیچ چیز ساختگی و ازپیش‌تعیین‌ شده‌ای نداریم و فیلم بازی نمی‌‌کنیم. حتی در توضیحات مقدماتی که پیش از شروع برنامه برای حاضران در سالن یا استودیو داریم هم بر این نکته تاکید می‌کنیم که در پاسخ به سوالات و معماها هر جور دوست دارید، جواب دهید و اصلا نگران نباشید. اگر پاسختان خیلی بد بود و باعث آبروریزی شد برای این که جلوی پدر و مادرتان خراب نشوید، در بازبینی و تدوین حذفش می‌کنیم. معتقدم همین واقعیت است که می‌تواند ارتباط لازم را برقرار کند.

فوت کوزه‌گری که سبب شد برنامه‌های ساده و بی‌پیرایه حجت‌الاسلام راستگو در مقایسه با بسیاری از مجریان محبوب و هنرپیشه‌های باسابقه آن زمان، بیشتر به چشم آید، در ذهن‌ها بماند و به نوستالژی یک نسل تبدیل شود را به ما یاد می‌دهید؟

اول، توسل به حضرت فاطمه زهرا(س)‌. الهام من در زمینه کار بازی با کلمات هم از حضرت زهرا(س)‌ بود و قصه مفصلی دارد که شاید بعدا خدمتتان بگویم. دوم، همذات‌پنداری با مخاطب کودک. همواره خود را جای بچه‌ها می‌گذارم و به دنیای تخیلشان وارد می‌شوم و از زاویه دید آنها به قضایا نگاه می‌کنم تا بتوانم حرف دلشان را غیرمستقیم به خودشان بازگردانم و ارتباط لازم و موثر را برقرار کنم. سوم هم ارزیابی مستمر و مداوم کار از طریق بررسی دقیق نقدها، اعتراض‌‌ها و گلایه‌ها.

نگاه کودک و نوجوان ما به یک روحانی در زندگی واقعی، آن‌گونه که به حجت‌الاسلام راستگوی برنامه تلویزیونی‌اش می‌نگرد، نیست. در واقع ورود شما به دنیای کودکان، یک ورود رسانه‌ای است که توسط تلویزیون مدیریت می‌شود. این تفاوت بین شما و دیگر روحانیون، مخاطب کودک را در آینده اجتماعی‌اش دچار تناقض نمی‌کند؟

با شما موافقم. حتی خود من هم وقتی در کوچه و خیابان، جدی برخورد می‌کنم بلافاصله مورد انتقاد قرار می‌گیرم که حاج‌آقا شما در تلویزیون خیلی خوشروتر هستید. لذا خواه ناخواه این مقایسه و توقع ایجاد می‌شود و چقدر خوب است که همه ما اعم از پدر و مادر، روحانی، مسوول، مدیر و ... به فرمایش و دستور پیامبر(ص)‌ عمل کنیم و با بچه‌ها مهربان باشیم. البته من خیلی به خودم فشار می‌آ‌ورم که در برخوردهای بیرونی با مردم و بچه‌ها مهربان باشم. این ایراد را هم قبول دارم که گاهی ممکن است نتوانم با همان مهربانی داخل تلویزیون برخورد کنم. بعضی وقت‌ها مشغله‌های جدی علمی، اجتماعی و اداری، ما را خشن و پرخاشگر و دوشخصیتی می‌کند که البته قابل اصلاح است.

اولین ماه رمضانی که مهمان پروانه‌ها شدید؟

من از هفت هشت سالگی علاقه زیادی به روزه گرفتن داشتم، منتها چون به سن تکلیف نرسیده بودم، بیدارم نمی‌کردند خودم هم هر چه تلاش می‌کردم بعد از اذان صبح بیدار می‌شدم و بشدت گریه و زاری راه می‌انداختم که چرا بیدارم نمی‌کنید. خلاصه آنقدر خواهش و تمنا کردم تا پدر و مادرم ـ خد ا رحمتشان کند ـ بیدارم کردند. سحری را خوردم و روزه گرفتم منتها تا بعدازظهر بیشتر طاقت نیاوردم و بهانه‌گیری را شروع کردم که گرسنه‌ام. مادرم گفت بیا برویم حرم. سوار اتوبوس شدیم و از روستا به شهر آمدیم و به حرم امام رضا(ع)‌ مشرف شدیم. در آن حالت روزه، حرم خیلی خیلی برایم زیبا شده بود، طوری که حلاوت آن زیارت را هرگز فراموش نمی‌کنم. القصه، در برگشت کم‌کم داشتم می‌خوابیدم که مادرم گفت این پایه‌های برق کنار جاده را بشمار تا به خانه برسیم. نزدیکی‌های افطار رسیدیم. من کنار ساعت نشسته بودم و تک‌تک ثانیه‌ها را می‌شمردم و با عصبانیت می‌گفتم چرا یواش‌یواش جلو می‌روید. بالاخره اذان را گفتند، اما برخلاف آن گرسنگی قبل از افطار، میل به غذا خوردن نداشتم. پدرم فکر کرد من منتظر هدیه اولیه روزه‌ام هستم لذا پول زیادی کنار سفره گذاشت. این صحنه را که دیدم گفتم من برای پول روزه نگرفته‌ام. همه خندیدند و ایشان گفت می‌دانم. این هدیه است. بعد هم با صلواتی مرا به افطار دعوت کرد.

با توجه به این که یکی از بهترین فرصت‌ها برای تقویت روحیه و ارتقای سرمایه دینی جامعه، ماه مبارک رمضان است، سهم مخاطب کودک در تولیدات رسانه‌ای این ماه تا چه حد باید جدی گرفته شود؟

امروزه به هزار دلیل باید اقدامات بیشتری انجام دهیم. فطرت پاک بچه‌ها، رویکرد خوبی دارد اما برخورد و عملکرد بد ما که معمولا ناشی از ناآگاهی است سبب پس‌زدن می‌شود، بنابراین ضروری است تا خانواده‌‌ها، مسوولان، رسانه‌ها و... با ایجاد فضای لازم و ارائه آگاهی به بچه‌ها راهگشا باشند و تولیدات رسانه‌ای نیز شیرین‌تر، بهتر و خلاقانه‌تر ارائه شوند.

شیما و میلاد کریمی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها