![خطر پرتوهای فرابنفش، آلاینده ازون و گرمای بیسابقه | چرا کمیته اضطرار تشکیل نمیشود؟](/files/fa/news/1403/5/5/1236632_213.jpg)
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
گشایش کتاب «اندکی سایه» نوشته شما، با سطرهایی است که در آن راوی پس از سالها دوست خود را میبیند و با آن دوست قدیمی سفری را آغاز میکند. اگر موافق هستید گفتگو را با یک سفر آغاز کنیم، سفری به سالهای دور و با فاصله زیاد بویژه از رمان اندکی سایه و دیگر آثاری که در سالهای اخیر نوشتهاید. میخواهم از نخستین تجربههای نوشتن بگویید.
نخستین داستانم را سال 47 نشریه ادبی فردوسی آن روزگار چاپ کرد؛ اما این اولین داستان در واقع زاده تلاشهای بسیاری بود که از دوران دبیرستان شروع شده بود. در آن زمان آنچه را که نمیدانستم، کتاب خوب و خوب خواندن بود. بعضیها خیلی زود به این دانش میرسند و عمرشان کمتر تلف میشود، من اما تا سالهای نخستین دهه 50، نه تنها در انتخاب کتاب خوب عاجز بودم، بلکه نحوه خوب خواندنم، جای حرف داشت. تا آمدم به کلبه عمو تام برسم یا «سه قطره خون» و حتی «گیله مرد»، اوقات بسیاری را صرف «نادر پسر شمشیر» یا «جاسوسه چشم آبی» و «دلشاد خاتون» کردم. بیانصافی است اگر درباره آثار داستانی جواد فاضل و حسینعلی مستعان و س. سالور یا ارونقی کرمانی، قضاوت عاجل بکنیم. این حق آنهاست که اعتراف کنیم حداقل خواندن و شوق خواندن را به ما آموختند. در واقع با خواندن داستانهایشان چراغی روشن میشد تا راه را خودمان پیدا کنیم.
فکر میکنم آشنایی شما در همان روزگار دور با م.موید هم چندان در کار شما بیتاثیر نبود؟
بله پس از خدمت سربازی به عنوان معلم روستا راهی لاهیجان شدم و خیلی زود با م. موید آشنایی پیدا کردم. این آشناییها ادامه داشت تا شهریور 1360 که دانشکده هنرهای دراماتیک را رها کردم و یزدانشهر نجف آباد را برای ادامه زندگی برگزیدم.
این گزینش، حاصل دگرگونی عمیق اعتقادیام بود در اندیشه و مرام و باید اعتراف کنم که 12 سال وقفه را هم در پی داشت تا سال 1372 و نشست ادبی جمعه که به یاری علی یزدانی، حسن محمودی، سیدرضی آیت تشکیل شد و در این میان شور و شوق از یاد رفته در من بیدار شد که ثمره آن نوشتنهای هفتگیام بود و چاپ مجموعه داستان «من ویران شدهام» در سال 1381 که توسط ناشر اصفهانی و به سفارش محمدرحیم اخوت بود.
در همین چرخه دشوار زندگی و وقفه 12 ساله در نوشتن و تدریس در روستاهای دور، از تمام جزییات ادبی بیخبر ماندم و آنچه نوشتم 3 داستان به هم پیوسته «تابستان» است که در مجموعه «آنای باغ سیب» چاپ شده و دو سه سیاه مشق که اندکی سایه از جمله آنهاست که با چند بازنویسی به سفارش زاون قوکاسیان، نشر خجسته آن را به چاپ رساند و به عنوان بهترین رمان سال 1385 از طرف داوران بیست و چهارمین دوره جایزه کتاب سال برگزیده شد و به این ترتیب درهای آسمان به روی من باز شد و بار سنگین نویسنده بودن بر شانههایم قرار گرفت.
با توجه به سالهای طولانی اقامت در شهری کوچک چقدر با عنوان نویسنده شهرستانی که گاهی برای شما و برخی دوستان به کار میرود، آشنا هستید و این نویسنده شهرستانی بودن چه تفاوتی با نویسنده غیرشهرستانی یا پایتختنشین دارد؟
این عنوان کاملا درست است، حداقل برای سالهای نخستین نویسندگی، وقتی شهرت چندانی نداری و ناچاری روزگارت را در خلوت خودت بگذرانی. فضا اگر صمیمی باشد مثل فضای خوزستان، این تنهایی ناشی از شهرستانی بودن کمتر آزاردهنده است. اما وقتی کسی نیست که با تو صمیمیتی داشته باشد، بدون غرض و بدون بغض، آن وقت این شهرستانی بودن میتواند نویسنده را حتی از نوشتن باز دارد.
در مورد چاپ هم نویسنده شهرستانی با مشکل چاپ و پخش کتاب خیلی بیشتر از تهرانیها مواجه است، مثلا مجموعه داستان «شبی بیرون از خانه» و حتی من ویران شدهام که در سال 81 چاپ شده، با همین مشکل مواجه شدهاند.
حتی در مورد اندکی سایه هم با این همه تبلیغ و طی این 4 سال باید بگویم میتوانست نوبتهای چاپ بیشتر از این که الان دارد، داشته باشد. اگرچه نحوه چاپ، حروفنگاری، صفحهآرایی، بدون غلط بودن و جلد چاپ اول و دوم (که در چاپ سوم گلاسه شد) برای من که شهرستانی هستم، نهایت لطف بود.
شما در کنار نوشتن داستان، فعالیتهایی چون نمایشنامهنویسی برای رادیو و تلویزیون را هم تجربه کردهاید. هنوز هم نمایشنامه مینویسید؟
برای اولین بار سال 1351 برای مدرسه راهنمایی داریوش شوش دانیال نمایشنامهای نوشتم براساس این سروده دیوان شمس: «دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر» که حمید مهرآرا همکار آن سال و رفیق تمام سالهای بعد از آن، برای نخستین بار و با این متن روی صحنه رفت. این اتفاق برای ایشان مقدمهای بود برای این که یکی از بازیگران خوشنام و با سابقه تلویزیون محسوب شوند.
پس از آن و از سال 1352 تا 1361 پیوسته با تلویزیون همکاری داشتهام. حدود ده دوازده نمایشنامه و یک مجموعه 4 قسمتی آیینی مذهبی «مسلم بن عقیل» برای مرکز آبادان نوشتم؛ اما در واقع این نمایشنامه «دالو» بود که سال 1356 باعث شهرت فراوان من شد. نمایشنامهای که با گروه تئاتر اهواز و زیر نظر آقای جعفر والی که از تهران میآمدند، تمرین شد و در آمفی تئاتر دانشکده هنرهای دراماتیک تهران روی صحنه رفت.
به هر حال با همه علاقهای که به کار تئاتر دارم، نوشتن داستان را ترجیح میدهم.
به دانشگاه هنرهای دراماتیک و تحصیل در رشته تئاتر و نمایشنامهنویسی اشاره کردید. فکر میکنم داستاننویسی که تجربه ادبیات نمایشی را دارد و بویژه دیالوگنویسی کرده باشد در مقایسه با دیگران موفقتر است و در کارهای شما هم میبینیم که دیالوگ نقش پر رنگی دارد.
برای پاسخ دادن به این سوالتان باید با من برگردید به 10سالگی و بهامیدیه که بخشی از شهرستان آغاجاری است. برای نوجوانی مثل من که شیفته خلاقیت بودم بهترین خوشی، نشستن پای داستانهای شب رادیو و گاهی نمایشنامههای رادیویی بود. به خاطر این که متن رادیویی را با گوش میشنیدم و با ذهنم تماشا میکردم.
شاید باورتان نشود، اما در سالهای پنجم و ششم دبستان، قصهگوی همکلاسیهای دوره دبستانم بودم. مسیر بسیار طولانی را باید طی میکردیم تا از خانه به مدرسه برسیم. سر راهمان همانطور که در رمان اندکی سایهآمده، دریاچه قیر بود و بعد یک دره و بعد یک محوطه باز بیدرخت.
این راه طولانی را برای همکلاسیهای همسایهام، قصه میگفتم. با آمدن یک تازه وارد، یک شخصیت به داستانم اضافه میکردم و با خارج شدن یکی از بچهها، او را به سفر میفرستادم. دامنه قصهام آنقدر گسترش مییافت که گاهی گفتنش سه چهار ماهی طول میکشید. آنچه از رادیو شنیده و خیال کرده و از دریچه ذهنم دیده بودم را با داستانهای پاورقی مجلاتی که پدرم میخرید درهم میآمیختم و البته رفتن گاه به گاه سینما هم کمکم میکرد تا در پرداخت مکان و فضا و آدمها کم نیاورم.
قصههایم بیشتر شبیه نوشتههای ژول ورن بود. بعد که به دبیرستان رفتم دیگر فاصله دبیرستان تا خانه شرکتیمان را با دوچرخه میرفتم و مجالی هم برای داستانسرایی نبود؛ اما خواندن کتاب بخصوص داستانهای پلیسی و بعد داستانهای عاشقانه، شد خوراک روزانهام. سالهای زیادی کتاب بد خواندم. کتابهای کیلویی که میرفتم آبادان، خیابان امیری، دو سه کیلویی میخریدم و میآوردم امیدیه.
اینها را گفتم برای این که به یک مساله خاص اشاره کنم. نویسندگانی که بازیگر تئاتر بودهاند یا نمایشنامهنویس، هنگام خلق یک اثر داستانی، این توان در آنها بدان حد میرسد که قادرند آنچه را در ذهن دارند به صورت نمایشی و رعایت میزانسن به خوانندهشان منتقل کنند و از تاثیر دیالوگ و میزانسن نهایت بهره را ببرند. وقتی هنری جیمز تاکید میکند: «نشان بده، فقط نشان بده» نویسنده برای نشان دادن از طریق عمل داستانی باید تجربهای در تئاتر یا سینما داشته باشد تا خواننده را در ضمن خواندن، به تماشای آنچه میخواند سوق دهد.
دیالوگ را نباید دستکم گرفت. به مجموعه داستانهای به هم پیوسته «ترس و لرز» ساعدی که نگاه کنیم، درمییابیم محمل روایت تمام داستان ها، گفتگو میان آدمهای داستان است. او حتی از طریق دیالوگ به شخصیتپردازی جامع و کافی میپردازد و فضای داستان را خلق میکند و همراه با زمان آن را چنان نشان میدهد که بیهیچ گمانی، خواننده خود را در موقعیتی وهم انگیز تصور میکند و واقعیت زمانی و مکانی را از یاد میبرد. در این مجموعه زمان، امری مبهم و مکان، معلق در فضای خیالانگیزی هستند که از سایه و ترس لبالب شدهاند. میدانیم که او با امضای گوهر مراد، نمایشنامه مینوشته است. به همین دلیل داستانهایش بخوبی در ذهن، نمایش داده میشود.
حتی «گدا» که یکی از بهترین داستانهای کوتاه اوست بیشتر جنبه روایی دارد تا آن که از عمل داستانی برخوردار باشد، خواننده، همه را از دریچه ذهنش تماشا میکند. به این ترتیب میتوان پذیرفت که تحصیل در رشته ادبیات نمایشی در پرداخت دیالوگ و صحنهپردازی و آرایش آدمهای داستان بسیار موثر است. از طرفی به نظرم زبان غنی و شفاف کسانی همچون جعفر مدرس صادقی یا گلشیری ناشی از تلاشی است که درباره ادبیات گذشته ما انجام دادهاند و بر غنای زبانشان افزودهاند.
پس به نوعی میتوان گفت داستانهای شما مقدار زیادی ریشه در واقعیت دارند تا این که زاییده جهان تخیل و داستانی باشند، البته این پرسش را از آن جهت طرح میکنم که در جایی هم گفته بودید پسربچه رمان اندکی سایه خودم هستم؟
بله واقعا پسر بچه رمان اندکی سایه خودم هستم. هادی و شغلش و مرگش واقعی است. مادرم هم واقعی است. دکتر ایرج آزاده، در بخش سفرمان در حاشیه رودخانه زاینده رود واقعی است. قاعدتا نباید نام کاملش را میآوردم، اما ما با هم دوستیم و دوستیمان از چهارده پانزده سالگی شروع میشود. سفر در حاشیه زاینده رود و الیاس چشم آبی هم واقعی است.
البته تمام قضایا، شرح خاطرات من نیست. بخش عمدهای هم ساخته ذهن خودم است، اگرچه بعد از آن که از طریق همین رمان اندکی سایه با خانواده هادی نیک بر، تصادفا مواجه شدم، دریافتم نازبگم هم واقعی است و منصور نامی هم بوده است. در هر صورت بسیاری از اسامی آدمها و نام مکانها را به عمد واقعی انتخاب میکنم.
یکی دیگر از مهمترین مولفههای آثار شما نثر شاعرانه و زیباست، به گونهای که در کارنامه شما هرچه جلوتر میرویم مثل آنای باغ سیب این نثر شاعرانه پر رنگتر میشود. تا چه اندازه این نثر آگاهانه و عامدانه است و تا چه اندازه غریزی؟
بیشتر شاید غریزی باشد. در داستان «و چشمهای در آینه» که ازجمله داستانهای نخستینام محسوب میشود که حدود 32سال پیش نوشتهام زبان، زبان شاعرانه است؛ هرچند وقتی زبان این داستان را که متعلق به مجموعه شبی بیرون از خانه است، نگاه میکنم میبینم، یکدست و روان نیست و لغزشهایی دارد، اما به قول شما به شعر نزدیک است و در آنای باغ سیب فکر میکنم به کمال میرسد. در واقع این مجموعه، تلاشهای نویسندهای به حساب میآید که میکوشد در ساحت داستاننویسی جایی برای خودش باز کند و به تکنیک و فرمی برسد که پیش از این نبوده. یک جور سرگشتگی و حیرانی، این را هم بگویم که برخلاف تصورم این کتاب غریب افتاد.
در آوای نهنگ و رمان «زمانی برای پنهان شدن» غریزی بودن نثر شاعرانه تا بدان حد برایم مسجل شد که با همه تلاشی که انجام دادم، نتوانستم از حیطه اقتدار آن بگریزم و حالا که دارم رمان «گنجشکها در حیاط» را مینویسم از یاری گرفتن از شعر هیچ ابایی ندارم.
البته من فکر میکنم این نثر شاعرانه به انتقال آن حس قوی نوستالژیک که در آثارتان وجود دارد خیلی کمک میکند یا بهتر است بگویم یک نگرانی پنهانی در داستانهایتان وجود دارد که میخواهم دلیل آن را از خودتان بپرسم؛ آقای بیگدلی چرا این نوع روایت و این نگرانی و حس نوستالژیک در سطرهای شما دیده میشود؟
باور کنید در عین حال که این نکته کاملا برایم روشن و قطعی است، علتش را نمیدانم. فقط حساش میکنم. مثل خوابی که دیدهام و تکههای اصلیاش را فراموش کردهام: رویای نیمه تمام.
سرخط این حس را اگر بخواهم به طور کامل شرح بدهم، طولانی میشود. پس به آنچه باور دارم مختصر اشاره میکنم. این حس قوی نوستالوژیک، به گذشته دور من باز میگردد. اگر قضیه بایزید بسطامی را که درباره ظهور شیخ حسن خرقانی آن هم یکصد سال بعد از خودش با کنیه ابوالحسن به مریدانش وعده میدهد (در مثنوی معنوی شرح کامل آن آمده)، باور داشته باشیم، باید حس من از آن گذشته باخبر باشد، تا اندازهای که: از نیستان چون مرا ببریدهاند، از نفیرم مرد و زن نالیدهاند و من درونیام، تحتتاثیر این حس، احساس دور ماندن و غربت میکند. نمیدانم چرا اغلب اوقات فکر میکنم این من گم شده است.
بعضی وقتها که خواب میبینم، اغلب اوقات خواب کوچه پس کوچههایی را میبینم که در واقعیت ندیدهام. در داستان «ذهن دوم» سعی کردهام به این من گمشده بپردازم و شرحی برایش تهیه کنم. این که میگویید حس قوی نوستالوژیک، درست است. در اغلب آثارم وجود دارد.
در جایی یادم است به تیتر روزنامه ما (جامجم) اشاره کرده بودید که در ارتباط با شما و جایزه کتاب سال بود: نویسندهای که در 63 سالگی به شهرت رسید چقدر این تیتر را قبول دارید و اگر پاسخ مثبت است، فکر میکنید چه عواملی در این دیر به شهرت رسیدن نقش داشته است؟
البته در ابتدای همین گفتگو به نمایش دالو اشاره کردم و گفتم که واقعا با آن شهرت خوبی پیدا کردم. آن موقع زمزمه دالو بالا گرفت و نزدیک بود بالانشینهای آن زمان بیایند و به اصطلاح کارا زیر پر و بال خودشان بگیرند و من نمیخواستم زیر بلیت کسی باشم. از بدنامیاش میترسیدم. شهرت برای یک جوان شهرستانی گاهی بسیار خطرناک است و به هر حال این شد که آن فرصت را از دست دادم و البته واقعا هم متاسف نیستم. تاسفم بابت عمری است که اجازه دادهام بخش بسیار خوبش تلف شود.
وقتی آن تیتر را در روزنامه جامجم خواندم، عمیقا متاثر شدم و به گریه افتادم (کودکیام همیشه همراه من است) واقعیت داشت. تلخ نبود، زیرا عاقبت پیلهام به پروانه تبدیل شد. اما آن 15 سال عمر تلف شدهام را به یاد آوردم و دلم سوخت.
از طرفی هم نمیخواهم تندتند بنویسم و جای خالی کتابهایم را در کتابخانهها پر کنم. اگر میشد که آهسته بنویسم و زیاد بنویسم خوب بود، اما نمیشود.
اعلام نام شما به عنوان برگزیده کتاب سال از سوی برخی، چندان مورد استقبال قرار نگرفت و حتی بعضی کتاب شما را مغرضانه مورد نقد و حمله قرار دادند ؛ به نظر خودتان چرا این موضعگیری رخ داد؟
تاسفبار بوده و هست، همه آن نقدها را دارم. حتی مطلبی که آقای بینام و نشانی تحت عنوان زندگینامه فلانی در سایت گذاشته است. یا نقدی که در «ادبیات داستانی» تحت عنوان نوزاد عجیبالخلقه چاپ شده بود.
بعضیها برای مشق نقد ادبی، دیواری کوتاهتر از من پیدا نمیکنند. حالا بماند که نقد، برای خودش تعریفی دارد، تعریف دقیق و کامل. یکی از آنها حداقلش این است که به متن بپردازد و سوادش را هم داشته باشد و این که به قول آقای محمدرحیم اخوت، حداقل یک زبان زنده دنیا را هم بداند.
از نقدها، رنجیده خاطر نمیشوم، حتی وقتی میبینم نویسنده آن مشق، اسم نداف رمان اندکی سایه را یک اسم یهودی صهیونیستی خیال کرده است، یا وقتی بدون هیچ دلیل منطقی و مستدلی، مرا مقلد بورخس قلمداد میکنند، متاسف میشوم.
حقیقتش این است که دلم از این بابت نمیسوزد، بلکه بیشتر معذب میشوم که چرا خودشان را خسته میکنند و از کلمه به عنوان نیشتر استفاده میکنند نه برای آن که دمل چرکینی را بریده باشند یا برای این که کمکی کرده باشند؛ نه، نیشتر میزنند تا شاید نالهای بشنوند و لابد دلشان خنک شود.
بگذارید راحت بگویم که من، حاصل زحمت نویسندگان پیش از خودم هستم. آنچه میدانم و نیروی خلاقهام از آن ناشی میشود، نتیجه رنجی است که سالیان بسیار هدایت، چوبک، گلشیری، ساعدی، ایوبی و ابوتراب خسروی و دیگران تحمل کردهاند. کتابهای آنها را خواندهام و کتابهای بسیاری از نسل جوانتر از خودم را و هر تکه از جوهر وجود آنها به من منتقل شده و مرا ساخته و استعدادم را به فعلیت در آورده است. مخاطب نویسندگان بسیاری بودهام و هستم؛ حتی بسیاری که زبانشان را هم نمیدانم و از راه ترجمه آثارشان را میخوانم. هر کلمهای که روی کاغذ میگذارم، به انتخاب آنهاست. هیچ روشنفکری مغرض نیست. مگر روشنفکران کارتونی و کاریکاتور روشنفکرانی که چراغشان دیری است خاموش شده است.
خیلی دوست دارم در این گفتگو هرچند کوتاه و گذرا بتوانم به تمام آثار شما بپردازم. پس اجازه دهید درباره زمانی برای پنهان شدن سوال کنم. در این کتاب ما با نویسندهای روبهرو هستیم که خیلی خوب جنگ را حس و تجربه کرده است. این حس نزدیک و تجربی بودن اثر از کجا سرچشمه میگیرد؟
اگر اشتباه نکرده باشم، استیفن کرین نویسنده رمان «نشان سرخ دلیری» که به شهرت هم رسید جنگی را که شرحش به آن خوبی در رمانش آمده، ندیده بود. من هم جز یک دوره 4 ماهه اول خدمت سربازیام، تفنگ را لمس نکردهام. برای من جنگ عراق علیه ایران، همان معنی را دارد که در رمان زمانی برای پنهان شدن آمده است.
یعنی چون خوزستانی بودید باید برای جنگ هم مینوشتید؟
ببینید، این که چرا اصولا با چنین دیدگاهی و نداشتن تجربه البته تجربه شرکت در همین جنگ رمان زمانی برای پنهان شدن را نوشتهام، برای خودش دلیل دارد. نوشتن نه از سر اجبار بود و نه این که میخواستم من هم در رده نویسندگانی قرار بگیرم که ادبیات جنگ، از مجموع نوشتههای آنان فراهم آمده است.
یک جور نیاز باطنی و احساسی بی نام و نشان و شاید خوزستانی بودنم، یا این که در زمینه ادبیات جنگ، داستانی بیشعار و توجیه خلق کرده باشم، مرا وا داشت تا این رمان کوتاه را بنویسم. از طرفی یک جور خود آزمایی هم بود که رمان بعدیام، از اندکی سایه، قویتر و بینقصتر باشد.
به این ترتیب رمان دومم را به جنگ اختصاص دادم و برای این که این جنگ را به مفهوم واقعی اش حس کنم، مراحلی را طی کردم. بار اول که آقای محمدعلی فارسی (باز هم اگر حافظهام گولم نزده باشد) مجموعه فیلمهای آرشیوی را با مستندات بازسازی شده، در هم ادغام کرده و مستندی بسیار عالی از همان روزهای نخستین جنگ پدید آورد که از شبکه دو سیما پخش شد و من آن را ضبط کردم و بارها دیدم و البته خودم هم جغرافیای منطقه را کاملا میشناسم؛ مدتی هم برای بنیاد شهید اصفهان به ویرایش خاطرات آزادگان پرداختم. هدفم درک و درگیر شدن با عینیت تلخی بود که از جنگ و اسارت بر آنها گذشته بود. میخواستم در نوشتن رمان، از تلخی رنج و آنچه بر سربازان دلیر این آب و خاک و آن شور سر باختن، آمده تاحد چشیدن درد، پیش بروم. در پرداختن به طبیعت و توصیف وضعیت هم اندک مهارتی داشتم، در نتیجه اینها همه به هم آمیخته شدند و باورم شد که بودهام.
کتاب آوای نهنگ نوشته شما نامزد دریافت بزرگترین جایزه ادبی کشورشد. جایزهای که هم به لحاظ مالی و هم به لحاظ داشتن نام بزرگی چون جلال آلاحمد گرفتن آن میتواند یک اتفاق برای هر نویسندهای باشد. درباره آوای نهنگ و چگونگی انتشار آن و انگیزهای که باعث نوشتنش شد برای ما بگویید؟
با این سوالتان آن استرس کهنه، که 20 سالی است نیشش را در قلبم فرو میکند، دوباره به سراغم آمد. آیا باید از 39 ماه انتظاری که «آوای نهنگ» برای دریافت مجوز تحمل کرد بگویم؟ و نیت خیر جناب دکتر پرویز معاون فرهنگی وزارت ارشاد که عاقبت شامل حال این مجموعه شد؟ این مجموعه اصلا مشکلی نداشت، چون پس از صدور مجوز اصلاحیهای هم داده نشد. باید اتفاق ناخواسته و پیشبینی نشدهای رخ داده باشد که از آن بیخبرم.
به هر حال کتاب منتشر شد و چشمه در حق آن سعی خودش را کرد. 139 صفحه دارد با طرح روی جلد بسیار خوب. از 18داستانِ این مجموعه میتوانم به داستانهای: قزداستان پری چلگیس، هانریش اولر، آوای نهنگ، ذهن دوم، یک اتفاق خیلی ساده و داستان بسیار کوتاه جنگ، اشاره کنم.
این مجموعه را همراه با مجموعه آنای باغ سیب و رمان کوتاه اندکی سایه، دوست سینماگرم زاون قوکاسیان به 3 ناشر تهرانی سپرد تا حداقل در پخش وضعیت بهتری از دو مجموعه پیشینام پیدا کنند.
اما جایزه آلاحمد؛ همان طور که گفتید، گرفتن آن میتواند یک اتفاق برای هر نویسندهای باشد. برای من هم تمام مزایای این جایزه یک اتفاق بزرگ به حساب میآید که خانوادهام را نیز در برمیگیرد، وقتی میگویم خانوادهام، پاسخ به بزرگواری آنهاست که همه شرایط را برای نوشتنم فراهم میکنند؛ از گذاشتن نوار توی ضبط تا قرصهای روزانه که میآوردند با یک لیوان آب و میماندند تا بخورم و مراقبم هستند تا آسوده بخوابم. اما افسوس که برگزارکنندگان این جایزه هیچ نویسندهای را به عنوان برگزیده معرفی نکردند.
اما به عنوان آخرین پرسش میخواستم درباره جلال آلاحمد بپرسم و نگاه شما به آثار او و اگر هم خاطرهای مشترک از او دارید برای ما بیان کنید؟
نه، خاطره مشترک ندارم. من از آن دسته نویسندگانی هستم که فرصت دیداری با شاعران، نویسندگان و فیلمسازان مورد علاقهام را نداشتهام. آیا باورتان میشود که هرگز تنها سفر نکردهام؟ نه پولش را داشتم و نه رویاش را که بردارم با خانواده راه بیفتم بروم در خانه بیضایی که آنقدر حسرت دیدنش را خوردهام؛ یا همین مرحوم آیتالله بهجت، که میگویند با عالم غیب در ارتباط بود. نه فرصت دیدن هوشنگ گلشیری برایم پیش آمده و نه شاملو که بسیار کسان اهل قلم به دیدنش رفتهاند و از پرتو او، چراغشان روشن شده است.
نه در آن دور و نه در این نزدیکی، به ظاهر، با آلاحمد نبودهام، آلاحمد را با «خسی در میقات» و داستانهایش میشناسم. نویسندهای بشدت رئالیست و صادق؛ آنچه از او و نوشته هایش در من رسوب کرده و باقی است، روراستی با خواننده است و تبعیت از همان خصلت نویسندگانی که میشود نویسندگان دوره هدایت لقب داد: ساده نویس، جامعهگرا و منتقد.
جلال آلاحمد یک ناقد سختگیر جامعه و سیاست است. باج هم نمیدهد. به قول ضربالمثل معروف اگر کج نشسته برای این است که راست بگوید و شیرین بگوید.
بنابراین اگر نه تمام، اما بخش مهمی از نوشتههای جلال، به خاطره مشترک «من» و «نوشتن» برمیگردد.
فکر میکنم رو راستی، بله روراستی در این زمان، دیر باورترین داستان نانوشتهای است که قلم بسیاری کسان آماده غلط گرفتن از آن است.
سینا علیمحمدی
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتوگو با جام جم آنلاین:
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
جواد فروغی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتوگو با جام جم آنلاین: