جزئیات یک جنایت فجیع از زبان مردی معتاد

اعتیاد باعث ‌شد ‌پسرم را بکشم

ضجه‌های زنی داغدار، اندوه هیات قضات و ماتم نماینده دادستان؛ این همه توصیف جلسه محاکمه مردی است که کودک 6 ساله خود را به دار آویخت. محمود پسرش را قربانی اعتیاد خود کرد و حالا دیگر کلمه متاسفم هیچ دردی را درمان نمی‌کند و جبران آن جنایت دلخراش نمی‌شود.
کد خبر: ۲۱۸۱۲۸

محمود که بعد از محاکمه در شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران به 10 سال حبس، تبعید و پرداخت دیه به همسرش محکوم شد ماجرای قتل را توضیح می‌دهد. جملاتش به حدی دردناک و تکان‌دهنده است که گاه امکان فکر کردن به سوال بعدی را سلب می‌کند.

«من محمود، 33 ساله، شغل آزاد، سابقه‌دار و متهم به کشتن پسرم امید هستم. از این که چنین کاری کردم پشیمانم.» متهم این‌ها را در معرفی خودش می‌گوید و توضیح می‌دهد به غیر از امید، فرزند دیگری نیز دارد: «دخترم 2 سال کوچکتر از امید است و الان با مادرش زندگی می‌کند.»

وقتی از او می‌خواهم به نقطه آغاز این جنایت، زمانی که نطفه قتل شکل گرفت، برگردد، به فکر فرو‌می‌رود و در حالی که دستش را روی چانه‌اش می‌کشد، می‌گوید: «تقصیر همسرم بود. او قهر کرد و رفت و باعث شد همه زندگی‌مان بهم بریزد. زنم همیشه ناسازگاری می‌کرد. بعد از این که زنم قهر کرد چند بار سعی کردم آشتی کند ولی راضی نشد.»

اختلافات محمود و همسرش از مدت‌ها پیش از این ماجرا آغاز شده بود، زمانی که هنوز نه امید و نه خواهرش متولد نشده بودند محمود می‌گوید: «مدت زیادی از ازدواجمان نگذشته بود که همسرم گفت طلاق می‌خواهد. البته آن دفعه کار به جدایی نکشید.» متهم می‌خواهد بیشتر توضیح دهد و توجیه کند که همسرش مسبب آشفتگی زندگی‌شان شد اما وسط حرفش می‌پرم و از او علت اختلافات را می‌پرسم، سرش را پایین می‌اندازد. مکثی می‌کند تا شاید بتواند جوابی مناسب پیدا کند، اما راهی برای فرار از واقعیت وجود ندارد: «من معتاد بودم. زنم هم به همین دلیل طلاق می‌خواست. حتی کارمان به دادگاه کشید، ولی من که می‌خواستم زندگی‌مان را حفظ کنم در دادگاه گفتم قصد دارم ترک کنم.»

محمود اما هرگز به تعهدش عمل نکرد و همچنان به مصرف مواد مخدر ادامه داد و تولد امید و خواهرش هم تغییری در رفتارش ایجاد نکرد: «بالاخره دعواها آنقدر زیاد شد که زنم قهر کرد و رفت. البته بچه‌ها را هم با خودش برد ولی من نمی‌خواستم بچه‌ها پیش زنم باشند.»

موضوع حضانت بچه‌ها به درگیری شدیدی بین زن و شوهر تبدیل شد. از محمود می‌پرسم: همسرت می‌گوید کار به کتک‌کاری هم رسیده بود، این را قبول داری؟

«موضوع سر بچه‌ها بود زنم اصرار داشت آنها را پیش خودش ببرد من هم مخالف بودم یک روز آمد جلوی در خانه‌مان که بچه‌ها را با خودش ببرد من اجازه ندادم. اصرار کرد، مقاومت کردم و خلاصه درگیری ایجاد شد. قبل از آن بچه‌ها 4 ماه در خانه پدرزنم بودند.»

سکوت و پایین انداختن سر ، پاسخ محمود به این سوال است که چرا در شرایطی که وضع مالی خوبی نداشتی، معتاد و عصبی بودی و مشکلاتت هر روز بیشتر می‌شد، اصرار می‌کردی بچه‌ها پیش تو باشند. بعد از این سوال و سکوت متهم، نوبت بخش دیگری از پرونده می‌رسد، پیشنهاد خودکشی دسته‌جمعی. محمود در این‌باره توضیح می‌دهد: «وضع‌مان خیلی بد و اسفبار بود. دیگر نمی‌توانستم تحمل کنم. پیشنهاد دادم با گاز خودمان را خفه کنیم تا از این فلاکت دربـیـایـیـم امـا زنـم قـبـول نـکرد. گفت او و بچه‌ها می‌خواهند زنده بمانند.»

پیشنهاد خودکشی تنها پیشنهاد محمود به همسرش نبود. به گفته زن جوان شوهرش اصرار داشت او هم مواد مصرف و کودکشان را هم معتاد کند، اما مادر امید با این حرف بشدت مخالفت کرد با این وجود پزشکی قانونی اعلام کرد در نسوج مقتول 6 ساله مرفین پیدا شده است. محمود این‌بار هم سعی می‌کند با سکوت به سوالات پاسخ دهد او فقط درباره این موضوع که پسرش چطور مواد مصرف کرده بود، می‌گوید: «امید بـیشتر پیش مادرش بود من جواب این سوال را نمی‌دانم.»

محمود مصرانه می‌خواهد پیکان اتهام را به سوی همسرش نشانه بگیرد اما اکنون او است که در جایگاه متهم به قتل نشسته و اعتیادش این جنایت را رقم زده است. آخرین بار امید و خواهرش چرا به خانه پدر رفتند؟ محمود توضیح می‌دهد: «می‌خواستم بچه‌ها را ببینم قرار بود همسرم امید را در مدرسه ثبت‌نام کند باید او را به آرایشگاه می‌بردم. عکس پرسنلی هم از او می‌گرفتم. مشکل خاصی نبود. حتی آن شب بچه‌ها را برای تفریح به پارک بردم که آن اتفاق افتد.»

حــالا مـی‌رسـیـم بـه فـجـیـع‌تـریـن بـخـش مـاجـرا، صحنه‌های قتل پسرک 6 ساله و اول این سوال که او را چرا کشتی؟ پدر امید سرش را دوباره پایین می‌اندازد، اما در مورد او نه اثری از اشک است و نه صدایش می‌لرزد: «واقعا نمی‌دانم چرا. مواد کشیده بودم. تحت تاثیر مخدر بودم، اصلا نفهمیدم چطور شد که این کار را کردم. بعد از این که طناب را دور گردنش انداختم پشیمان شدم. خودم او را به بیمارستان رساندم اما دیگر دیر شده بود.»

محمود همان‌طور که سرش را بین دو دست گرفته است به دقایقی قبل از قتل برمی‌گردد و آن صحنه‌ها پیش چشمش زنده می‌شود: «امید و خواهرش را به پارک بردم. می‌‌خواستم بچه‌ها کمی بازی و تفریح کنند. مدتی پیاده‌روی کردیم. بعد برایشان ساندویچ خریدم. اصلا حالم خوب نبود. همان‌طور که قدم‌زنان به نقطه خلوتی از پارک رسیدیم یکدفعه تعادلم را از دست دادم. نمی‌دانم چه اتفاقی برایم افتاد. هنوز هم هر چه فکر می‌کنم جواب این سوال را پیدا نمی‌کنم. چرا به فکر کشتن پسرم افتادم. طناب را حلقه کردم امید به گریه افتاد. ترسیده بود. دخترم هم. امید از من خواست کاری به کارش نداشته باشم، می‌گفت بابا منو نکش قول می‌دهم پسر خوبی باشم. دخترم هم التماس می‌کرد امید را رها کنم...»

جملات تکاندهنده متهم، ناتمام می‌‌ماند. کمی مکث. او غرق در فکر می‌شود و بدون آن که توان پرسش سوال بعدی را داشته باشم صبر می‌کنم تا خودش ماجرا را ادامه دهد. این سوال در ذهنم تکرار می‌شود که حالا او چه خواهد گفت.

«طناب را دور گردنش انداختم. آن لحظات به گریه‌های امید و خواهرش توجهی نداشتم اصلا انگار در این دنیا نبودم، طناب را فشار دادم. پسرم بدحال شد. صورتش کبود شده بود. یک لحظه به خودم آمدم. امید داشت جان می‌داد. دوان دوان او را به یک درمانگاه رساندم از من پرسید چه اتفاقی افتاده است داستانی سر هم کردم و گفتم. امیدوار بودم پسرم زنده بماند.»

اما امید پدر بیهوده بود. او پسرش را، امید 6 ساله را به قتل رسانده بود. دقایقی بعد مسوولان درمانگاه با پلیس تماس می‌گیرند و پس از آن هم بازپرس ویژه قتل از ماجرا مطلع و تحقیقات آغاز و یکی از فجیع‌ترین پرونده‌‌های جنایی سال‌‌های اخیر تشکیل شد. محمود می‌گوید: «بازپرس پرونده آقای اصغرزاده بود همان اول کار‌،  بازداشت شدم. دخترم هنوز گریه می‌کرد. قتل را من انجام داده بودم و همه شواهد و مدارک علیه‌ام بود. به همین دلیل قتل را گردن گرفتم. بعد هم به زندان افتادم. روزهای سختی بود که هنوز هم ادامه دارد. ای کاش آن کار را انجام نمی‌دادم. می‌دانم پسرم گناهی نداشت.»

محمود از ندامت و پشیمانی می‌گوید و بعد درباره این که چه سرنوشتی در انتظارش خواهد بود، توضیح می‌دهد: «همسرم در دادگاه برایم درخواست قصاص کرد ولی قاضی توضیح داد که اگر پدری بچه‌اش را بکشد اعدام نمی‌شود. به همین خاطر تقاضای دیه کرد. حالا باید به زنم دیه بدهم. 10 سال زندان هم دارم که می‌گویند به خاطر جنبه عمومی جرم است البته مرا به تبعید هم محکوم کرده‌اند. زندگی‌ام دیگر نابود شده و از بین رفته است.
باز هم می‌گویم نمی‌دانم چرا بچه‌ام را کـشـتـم. اگـر زنـم مـرا ترک نمی‌کرد، این اتفاق نمی‌افتاد.»

متهم دوباره سعی می‌کند تقصیر را گردن دیگران بیندازد تا شاید بتواند گناهش را سبک‌تر کند اما گفته‌های او حقایق را تغییر نخواهد داد و او خود می‌داند چه جنایتی مرتکب شده است. به همین دلیل وقتی در برابر این سوال قرار می‌گیرد که عامل اصلی قتل امید به دست او چه بود فقط یک کلمه جواب می‌دهد: «اعتیاد» و همین یک کلمه، مسبب بسیاری از جنایات و فجایع است به همین خاطر از محمود می‌خواهم بیشتر توضیح دهد: «اعتیاد آدم را بیچاره می‌کند. عقل آدم را می‌گیرد. وقتی معتاد شدی دیگر نه خانواده برایت معنی دارد نه بچه نه هیچ چیز دیگر.
وقتی مواد می‌کشی یک‌جور از خود بی‌خود می‌شوی وقتی نمی‌کشی یک جور دیگر. همه فکر و ذکرت می‌شود این لعنتی. ضمن این که کسی دیگر به آدم معتاد کار نمی‌دهد یا اگر هم شغلی باشد خود معتاد دیگر نمی‌تواند کار کند. این‌طوری به مشکل مالی هم برمی‌خورد. جدای از این‌ها همیشه باید با همه خانواده دعوا کنی. توبیخ می‌شوی که چرا مواد می‌کشی و تو مجبوری کار را به جنجال بکشانی چون اعصابت بهم ریخته و مغزت کار نمی‌کند. آدم که معتاد شد بدبخت می‌شود. خاکسترنشین. هرچه بگویم کم گفتم. همه چیز از وقتی شروع می‌شود که اولین بار سراغ مواد می‌روی این حرف‌ها که فقط همین یکبار است، فقط می‌خواهم تجربه کنم یا این که تفریحی می‌کشم همه‌اش دروغ است. آدم با این جمله‌ها خودش را گول می‌زند و وقتی متوجه می‌شود که دیگر کار از کار گذشته و به حال و روز من افتاده است.»

مامور زندان محمود را از جا بلند می‌کند. یکبار دیگر وقت بازگشت به زندان است. او می‌رود اما صدایش در گوشم هنوز می‌پیچد و صحنه‌های آن جنایت تکان‌دهنده همچنان در ذهنم باقی مانده است.

 داوود ابوالحسنی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها