در نوروزآباد، جایی که خیلی‌ها نان را هم نسیه می‌خرند، خبری از سور و سات یلدا نیست

حسرت آجیل می‌خورند

نوروزآباد روی نقشه تهران، یک نقطه است در انتهای جنوب غربی منطقه 18 پایتخت. از خیابان خلیج‌فارس به بعد، نشانی محله را از هرکسی بپرسی، یک جمله را برایت تکرار می‌کند: بعد از ساختمان بزرگ هلال‌احمر، بپیچ سمت راست و تا انتهای خیابان برو. همین نشانی سرراست ما را می‌رساند به نوروزآباد که شاید خیلی‌ها اسمش را به‌خاطر باشگاه سوارکاری معروفش شنیده باشند و ندانند چند وجب آن‌طرف‌تر از دنیای اشرافی و گرانقیمت اسب‌ها، جمعیتی مهاجر از شهرهای مختلف کشور دور هم جمع شده و چراغ نوروز آباد را به سختی روشن نگه داشته‌اند.
کد خبر: ۱۱۸۷۶۴۳

کوچه‌های نوروزآباد خاکی نیست، شبیه کوچه و خیابان‌های دیگر تهران است، خانه‌ها هم همانند خانه‌های منطقه 10، منطقه 20، منطقه 15، خانه‌های نوسازترش هم که آپارتمان‌هایی آسانسوردار با سنگ نماهایی شیک و تروتمیزند، مثل آپارتمان‌های بقیه منطقه‌های تهرانند، مثل منطقه 6 ، 4 و حتی 2. این اما حکایت ظاهر خانه‌هاست، داخل تعدادی از این خانه‌های بزرگ و کوچک اما زندگی مدت‌هاست یک جور دیگری جریان دارد.
این جریان حالا که به یلدای 97 رسیده، به آجیل کیلویی 180 هزارتومان و پسته بالای 200 هزارتومان و گردوی بالای 140 هزارتومان، آجیل را از بساط شب یلدای خیلی از این خانواده‌ها حذف کرده؛ آن‌قدر که بگویند اینجا امسال کسی یلدا ندارد، که نه همه اهالی اما خیلی‌هایشان امسال دیگر توان خرید آجیل را ندارند و دورهمی بلندترین شب سال شان را باید با همان میوه و تخمه و هندوانه البته اگر وسع‌شان برسد، بگذرانند.
اینجا در کوچه‌های منتهی به آخرین مرزهای پایتخت، پشت دیوار خانه‌هایی ساده که سقف یک خانواده چند نفره شده‌اند، حکایت یلدا، حکایت دیگری است، حکایت آدم‌هایی است که سال به سال که می‌گذرد، خیلی چیزها برایشان خاطره می‌شود، خاطره‌ای دور از ایامی که حالا مدت‌هاست بر وفق مرادشان نیست.
روزگاری که آقای قاسمی، بقال محله بیشتر از هرکسی یادش است؛ آن‌قدر که به ما بگوید: اینجا آجیل و خشکبار فروشی که نداشتیم، دو سال پیش یکی باز شد که زود هم جمع کرد رفت و الان تابلویش مانده. اما تا بوده همیشه من و بقال‌های دیگر خودمان نزدیک یلدا که می‌شد 20 کیلو آجیل می‌‌آوردیم، امسال واقعتیش همان را نیاوردیم، چون می‌دانیم گران است کسی نمی‌خرد، چرا بیاوریم؟!
گوشه مغازه آقای قاسمی، یک کیسه پسته 70 هزارتومانی است که می‌گوید از عید فطر مانده و هنوز کسی نخریده ؛ اتفاقی که از نظر او عجیب نیست: «اینجا خیلی‌ها حساب دفتری دارند، مایحتاج روزانه‌شان را با حساب دفتری می‌برند، چطور بیایند آجیل بخرند؟! همین بستنی ساده وقتی 500 تومان بود، همه می‌خریدند الان از وقتی شده هزارتومان و بیشتر، باورکنید خیلی‌ها دیگر همین بستنی را هم برای بچه‌هایشان نمی‌خرند!»
حرف‌های او را یکی دیگر از مغازه‌دارهای محله هم تایید می‌کند، او هم که از چهار سال قبل اینجا یک مغازه 30 متری را برای سوپرمارکت اجاره کرده، می‌گوید حالا مدت‌هاست دخل و خرجش جور در نمی‌آید، چرا؟ چون خیلی‌ها با حساب دفتری جنس می‌برند و حتی سربرج هم نمی‌توانند حسابشان را تسویه کنند.

حسرت برای همه چیز
به نوروزآباد که می‌رسیم از صبح کمی گذشته و تا ظهر کمی مانده، فهیمه خانم با چادری که دور کمرش بسته بیرون در خانه‌اش روی سکو نشسته، پیش پایش دو کپه اسفناج است، تازه و سبز؛ اسفناج‌هایی که قرار است ناهار امروز بچه‌های خانه بشوند. کمی مانده به ساعت 12، در روغن تفت بخورند و جمع و جور که شدند، فهیمه خانم سه تا تخم‌مرغ بشکند وسط آنها و نیمروی اسفناج بشود، ناهار امروز علیرضا و امیررضا و ستایش که حالا مدرسه‌اند. فهیمه اما یادش نرفته همین چند روز پیش، هوای جوجه کباب بدجور به سر علیرضای هفت ساله‌اش زده بود، آن‌قدر که بغضش بترکد و پسرک قهر کند و از سر سفره‌ای که غذایش سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آب‌پز بوده بلند شود.
همسایه فهیمه خانم، زن سرپرست خانوار است، اسمش را نمی‌گوید، اما می‌گوید مرد خانه‌اش تصادف کرده و عمرش را داده به ما. سه سال پیش، یک شب هرچقدر او بیدار نشسته، همسرش نیامده، بعد خبرش را آورده‌اند که موقع برگشتن تصادف کرده و از دنیا رفته. حالا او، تنها سرپرست دو تا بچه‌اش است و با حقوق یک میلیون و 270هزارتومانی که بعد از مرگ همسرش بیمه به او می‌دهد، روزگار می‌گذراند.
او و همسرش، در همه سال‌های بعد از ازدواجشان مستاجر بوده‌اند، همین‌جا در نوروزآباد و حالا که همسرش نیست، این زن هنوز همین‌جاست و از صاحبخانه ممنون است که اسباب و اثاثیه‌اش را بیرون نریخته و گذاشته او با همان پول پیش سه‌سال پیش اینجا زندگی کند و فقط اجاره‌اش را یک کمی بالاتر برده. دل زن همسایه اما پر از گلایه است، آنقدر که بگوید: وا... پسته را سال گذشته هم که کیلویی سی چهل هزار تومان بود ما نمی‌توانستیم بخریم، الان که می‌گویند رفته بالای 200 هزار تومان چطور بخریم؟! اصلا شما آجیل را دیدی سلام ما را هم برسان . وا... درامد ما که بیشتر نشده فقط قیمت‌ها بالاتر رفته و حسرت همه چیز به دل بچه‌های ما مانده...
زن این را که می‌گوید به ترکی برمی گردد رو به فهیمه خانم و می‌گوید: سن بیلیرَی دا، بوردا بیزیم اوشاقلار هامیزدان حسرت چکیللر... که یعنی تو می‌دانی دیگر، بچه‌های ما اینجا حسرت همه چیز را دارند.
حکایت نان‌های نسیه
بچه‌ها اما شور زندگی در همین کوچه و خیابان‌های ساده محله هستند، صدای بازی و خنده شان از صبح تا نزدیکی‌های غروب در کوچه‌ها شنیده می‌شود. آنها البته از گرانی شب یلدا خبر ندارند، پسته 200 هزارتومانی نمی‌فهمند و فقط دلشان می‌خواهد شب یلدا تا دیروقت بیدار بمانند. صدای بازی چندنفرشان جلوی نانوایی شاطر جعفری بلند است.
او اما می‌گوید چندماهی است بربری 700 و هزار تومانی نانوایی‌اش را هم کمتر کسی می‌برد: من ده سال است در این محله نانوایی دارم، امسال اما باورکنید فروشمان کمتر شده، خیلی‌ها نان نسیه می‌برند، هزینه نان خیلی‌ها را هم خیرین حساب می‌کنند؛ بالاخره اینجا مردم ضعیف هستند.
یک کوچه آن‌طرف‌تر، شاطر رسولی هم نانوای دیگری است که حرف‌های او را تایید می‌کند، او هم می‌گوید امسال فروش نانوایی‌اش کمتر شده و اهالی حساب شده‌تر نان می‌خرند و شاید دورریز نان‌شان را کمتر کرده‌اند. «قبلا اگر می‌آمدند 20 تا نان لواش می‌خریدند الان هردفعه پنج تا می‌خرند، می‌روند.
شاطر رسولی در نانوایی‌اش حساب دفتری ندارد: حسابش دستم نیست که چند نفر پول نان‌شان را می‌دهند و چند نفر نمی‌دهند. اینجا بالاخره کارگرنشین است، دخل زندگی کارگری هم که با این قیمت‌ها با خرج زندگی نمی‌خواند. خیلی‌ها نان می‌برند بعد سر برج می‌آیند حساب می‌کنند، من حساب دفتری برای کسی ندارم، اگر آوردند که آوردند، نیاوردند هم باز حرفی نمی‌زنم، لابد نداشته‌اند.
آجیل و شیرینی نمی‌خریم!
زندگی، این طرف شهر هم مثل خیلی جاهای تهران سخت می‌گذرد، خانواده‌ها هرطور حساب و کتاب می‌کنند، درآمدشان با هزینه‌های ماهانه جور درنمی‌آید، انگار سال به سال، هیچِ توی دست‌شان هی بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود.
«الان جمعه شب یلداست، حضرت عباسی آجیل و شیرینی نمی‌خریم، یعنی اصلا توانش را نداریم که بخریم، نهایت بتوانیم دو کیلو میوه بخریم که خیلی‌ها همین را هم نمی‌خرند.»
این حرف‌های آقای علیمردانی است، ساکن پلاک ... کوچه ده متری اول، مردی که از 34سال پیش گذرش به نوروزآباد تهران افتاده و همین‌جا مانده، خانه‌اش آن روزها آخرین خانه منطقه بوده و در این چندسال دوروبرش را ساخته‌اند. پیرمرد بازنشسته است با ماهی یک و نیم میلیون تومان حقوق. می‌گوید: اینجا از هر صدتا خانه شاید دست یکی به دهانش برسد، خرجی خود ما تا آخر برج هم دوام نمی‌آورد، بعد از آن همه‌اش قرض می‌کنیم و می‌خوریم. سال به سال اوضاعمان بدتر می‌شود، نه بهتر.
همسایه مرد، زنی است که می‌گوید: ما اصلا چله نمی‌بینیم خانم... شب یلدا می‌آید همین‌طوری دور هم جمع می‌شویم اگر داشته باشیم تخمه و میوه می‌خریم، گرانی است دیگر بقیه چیزها را اصلا نمی‌خریم. شما خودت بیا ببین با یک میلیون تومان می‌توانی هم خرجی خانه‌ات را بدهی هم این چیزها را بخری؟
حرف که می‌زنیم یکی دیگر از همسایه‌ها هم به جمع ما اضافه می‌شود، وقتی می‌بیند بحث آجیل شب یلداست، می‌گوید: وا... که پسته نخریدیم. نمی‌دانیم چند است اما می‌گویند رفته بالای 200هزارتومان! اما مگر قیمت پسته به دلار است؟ چرا امسال این‌طوری شده؟ دولت چرا فکری به حال ما نمی‌کند؟ چرا فقط بالاشهری‌ها را می‌بیند؟ ما پایین شهری‌ها را به حال خودمان رها کرده، نمی‌بیند با این گرانی‌ها چطور زندگی می‌کنیم؟ شوهر زن، یک کارگرساده شهرداری است با یک میلیون و 300 هزارتومان حقوق و پنج سر عائله.

اینجا هنوز مدرسه نداریم

برای بیت‌ا... جمشیدلو، عضو شورایاری محله نوروزآباد که یکی از اعضای کارگروه فرهنگی-اجتماعی منطقه 18 هم هست، روایت مشکلات زندگی مردم منطقه‌اش، تکرار مکررات است.
او که از کودکی در کوچه پس‌کوچه‌های همین محله بزرگ شده و قد کشیده، بیشتر از خیلی‌های دیگر با مشکلات مردم محله‌اش آشناست. او به ما می‌گوید: نوروزآباد در حال حاضر جمعیتی بین 70 تا 80 هزار نفر دارد و با این جمعیت زیاد بازهم مردم این منطقه با مشکلات زیادی درگیر هستند.
برای مثال در این محله که قدمتش به 40 سال پیش می‌رسد هنوز هیچ مدرسه‌ای ساخته نشده و خانواده‌ها مجبورند بچه هایشان را با سرویس به محله‌های دیگر بفرستند. به‌جز مدرسه، کتابخانه و مجتمع آموزشی، ورزشی و تفریحی هم نداریم و جوان‌ها و نوجوان‌های محله اصلا سرگرمی ندارند.
این کمبودها اما به گفته جمشیدلو در کنار ضعف مالی تعداد زیادی از مردم محله، رنج مضاعفی شده اند بر دوش محله: اینجا بیشتر مردم قشر کارگر و ضعیف جامعه هستند، البته آدم‌هایی را هم داریم که دستشان به دهانشان می‌رسد اما جمعیت ضعیف بیشتر است.
خیلی‌هایشان به نان شب هم محتاجند، برای مثال در همین محله حدود 140خانواده بی بضاعت را شناسایی کردیم و تحت پوشش سرای محله داریم. خیلی از اینها را به کمیته امداد و بهزیستی و حتی خیرین معرفی کردیم اما این کمک‌ها جوابگوی تعدادشان نیست.
برای جمشیدلو حکایت کمک‌های برخی خیرین به مردم محله‌اش، حکایت یک ضرب‌المثل قدیمی است؛ این‌که چاه باید خودش آب داشته باشد و با آب‌ریختن هیچ چاهی پر نمی‌شود!

مینا مولایی
جامعه

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها