در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
تصویر جلسات کتابخوانی شما برای کودکان روستاهای محروم مدتی است در فضای مجازی دست به دست میشود. چطور شد به فکر انجام این کار افتادید؟
از وقتی دوباره به شهر خودم یعنی دهدشت برگشتم، یعنی از چهار سال پیش، دیدم نوجوانها و جوانهایی که با آنها برخورد میکنم، خیلی اهل مطالعه نیستند و شوق و ذوقی برای کتاب خواندن ندارند. با خودم گفتم، طبیعتا این که یک نفر را بخواهم در سن جوانی به کتاب علاقهمند کنم، کار سختی است، نه اینکه غیرممکن باشد، اما سخت است. بههمین دلیل تصمیم گرفتم روی نسلهای آینده سرمایهگذاری کنم و بچهها را که در سنین پایینتری هستند، مخاطب قرار دادم، چون پایه رشد و شکوفایی تربیتی همه بچهها از همین دوران کودکی گذاشته میشود. به خاطر همین، اوایل در همین مسجدی که خودم حضور دارم و در شهر دهدشت، یک شب در میان جلسات قصه خوانی، نقاشی و انشانویسی گذاشتم. در همین زمان، هفتهای یک روز میرفتم مدرسه پسرم و از معلمشان اجازه میگرفتم و با بچهها انشا کار میکردم، اما به این شکل که این کلاس را هم با محور کتابخوانی برگزار میکردم و از بچهها میخواستم با الگوگیری از داستانی که شنیدهاند، انشا بنویسند.
چطور شد این فعالیت به روستاهای محروم و بچههای روستایی کشیده شد؟
با دوستانی آشنا شدم که از دسترسی نداشتن بچههای روستایی مناطق محروم به حداقل امکانات صحبت میکردند. دیدم بین این همه مشکل مادی دیگر برای این بچهها کتاب یک کالای فانتزی محسوب میشود و احتمالا کسی به کتاب دسترسی ندارد. به همین دلیل تصمیم گرفتم همین فعالیت کتابخوانی را با بچههای این روستاها داشته باشم. به مرور این کار گستردهتر شد تا جایی که سال گذشته در ماه دوبار، یعنی پنجشنبهها به روستاها میروم و با خودم کتاب میبرم.
تنها میروید؟
ما یک گروه خیریه خودجوش تشکیل دادهایم و وابسته به هیچ نهادی هم نیستیم. در جمع ما یک پزشک جراح حضور دارد که پنجشنبهها بهطور رایگان به مداوای بیماران روستایی میپردازد. یک مشاور و روان شناس هم داریم که بازهم به صورت رایگان به افراد نیازمند مشاوره میدهد. همه ما در کنار هم تصمیم گرفتهایم، قسمتی از وقت و سواد و انرژیمان را به اهالی مناطق محروم اختصاص بدهیم. در این پنجشنبهها، من هم به کمک دوستان طلبه حوزه خواهران برای بچهها قصه میخوانیم و روخوانی متون فارسی را تمرین میکنیم. همینطور برنامه کندوکاو در مفاهیم قصهها را داریم؛ یعنی یک بخش این کار ما کتابخوانی است. بعد از این که کتاب خوانده شد، تازه کار ما شروع میشود و با این هدف که بچهها با تحلیل مفاهیم قصه به رشد فکری برسند، استدلالشان قویتر شود و حتی جرات حرف زدن در جمع را پیدا کنند، داستانهای خوانده شده را با هم مرور میکنیم.
اثرات این جلسهها را هم بین بچهها دیدهاید؟
با گذشت زمان با اثرات مثبت این اتفاق روبهرو شدهام؛ مثلا همین که این کلاسها را اجباری برگزار نمیکنیم، کسی را به زور سر این جلسهها نمیآوریم، اما بچهها همیشه در این جمع حاضر هستند و با شوق و ذوق برای حضور و مشارکت در کتابخوانی، ابراز علاقه میکنند؛ یعنی یک اثر مثبت، اما در بحث انسان سازی و تربیت کودکان نباید عجله داشت. همه آن چیزهایی که امروز در ذهن و جان این بچهها کاشته میشود در آینده به ثمر میرسد.
روستاها را چطور انتخاب میکنید؟
روستاهایی که میرویم به دو شیوه انتخاب میشوند؛ یکی این که فقر مادی داشته باشند و ما از این موضوع به واسطه پزشکانی که با ما همکاری دارند، با خبر میشویم. مثلا میگویند فلان روستا سه ساعت با شهر فاصله دارد و جاده اش صعب العبور است. مردمش هم در وضعیت مادی خوبی نیستند و مثلا اگر بخواهند به شهر بیایند، باید 20 هزار تومان برای رفت و 20هزارتومان برای برگشت هزینه کنند. این یک دلیل برای انتخاب است، دلیل دیگر مناطقی است که از نظر آسیب اجتماعی در وضعیت بحرانی قرار گرفتهاند، همین مناطق حاشیه شهرها. مثلا میشنویم سال گذشته چند مورد خودکشی داشتهاند، یا درگیری و مشاجرات در این روستاها زیاد است. در این موارد این ضرورت را حس میکنیم که با کتابخوان کردن بچهها، ذهن آنها را از مسائل انحرافی دور کنیم.
از نظر مادی هم به بچههای محروم کمک میکنید؟
ما در موارد زیادی کمک خیرین را که مثلا اسباب بازی یا لباس بوده به دست این بچهها رساندهایم، اما اینها در قالب جایزه بوده، نه کمک علنی، چراکه معتقدم اگر به افراد نیازمند به صورت علنی و عمومی کمک کنیم، فقط فقر را گسترش دادهایم و این حرکت خوبی نیست. لذا همین کمکهای خیرین را با شیوههای دیگر مثل جایزه به دست بچهها رساندهایم.
روستاها فاصله زیادی با دهدشت دارد؟
بله، اکثرا در مناطق محروم هستند. خیلی وقتها قبل از اذان صبح حرکت میکنیم و بعد از سه چهارساعت به روستا میرسیم. از جادههای بدمسیر عبور میکنیم، اما دیدن بچههایی که میدانیم منتظر این جلسهها هستند، انگیزه عبور از همه این موانع است.
کار در روستاهای محروم، سختیهای خودش را دارد، شما هم با این سختیها روبهرو شدهاید؟
بله... هنوز هستند روستاهایی که مسجد هم ندارند. به خاطر همین برای انتخاب جایی به عنوان پایگاه کتابخوانی با مشکل مواجه میشویم. البته معدود روستاهایی که مسجد دارند، چندان مجهز نیستند؛ مثلا در سرمای زمستان و در یکی از همین روستاها وارد مسجدی شدم که فرش و وسیله گرمایشی نداشت. در همان سرمای شدید بچهها با شوق و ذوق نشسته بودند و کتاب میخواندند. در روستاهایی که مسجد ندارند، با هماهنگی آموزش و پرورش و در یکی از کلاسهای مدرسه جلسه برگزار میکنیم. اگر این امکان هم وجود نداشت در خانه یکی از اهالی جمع میشویم. اگر نشد،در فضای باز و در دل طبیعت کتاب میخوانیم.
بچهها از قبل ازآمدن شما باخبرند؟
در مواردی که جلسه هفتگی باشد، بله، اماخیلی وقتها وقتی به روستایی میرویم اصلا کسی از آمدن ما خبر ندارد. کوچه به کوچه میرویم در خانهها را میزنیم و بچه هارا جمع میکنیم. با این حال در خیلی از جلسات 70 تا 80 نفر از بچهها حضور دارند.
کتابهایی که برای این جلسهها انتخاب میکنید، ویژگی خاصی دارند؟
بله. اتفاقا روی انتخاب کتابها خیلی حساسیت دارم. طبیعتا هر کتابی را در این جلسات نمیخوانیم. کتابی را انتخاب میکنم که با فرهنگ اسلامی ـ ایرانی ما همخوانی داشته و مغایر با فرهنگ و آداب ما نباشد.
چطور این کتابها را تهیه میکنید؟
بیشتر آنها را دوستان و خیرین به دست من میرسانند. مثلا یک بار یک خیر، پنج میلیون تومان کتاب برای ما خرید. اما چون کتاب کودک استهلاکش خیلی بالاست، الان چیز زیادی باقی نمانده. این کتابها را دوبار که با خودم به روستا میبرم و بین بچهها دست به دست میشود، مستهلک میشود.
شما در فضای مجازی هم در اینستاگرام و هم در تلگرام فعال هستید. چه ضرورتی میبینید که در این فضاها حضور داشته باشید؟
دوست داشتم نشان بدهم که یک طلبه میتواند از منبر پایین بیاید و در جمع بچهها حضور داشته باشد و کارهای متفاوتتری انجام بدهد. این که همیشه روحانیها سخنرانی کنند و بقیه هم پای منبر گوش کنند جواب نمی دهد. ما باید شیوههای تبلیغیمان را تغییر بدهیم. همینطور دوست داشتم به همه نشان بدهم که برای کمک به محرومان میتوان از کوچکترین امکانات استفاده کرد. برای انجام کار خیر کلیشههایی وجود دارد و همه فکر میکنند فقط از همین طریقها کار خیر انجام میشود. نکته بعدی این است که وقتی من تجربیاتم را در این فضا مینویسم، خودم را در معرض نقد شدن قرار میدهم و اتفاقا از این نقد شدن استقبال میکنم چون باعث پیشرفتم شده است.
با تجربهای که در این سالها به دست آوردهاید، چه پیامی برای مسئولان فرهنگی کشور دارید؟
به آنها میگویم، روستاهای ما از نظر فرهنگی کاملا فراموش شده هستند. میگویم تمرکز رویدادهای فرهنگی فقط در شهرهاست. کسی به روستاها کاری ندارد. یکی از سادهترین مشکلاتی که در این مدت بارها با آن مواجه شدهام و آن را ضعف سطح آموزشی در مدارس میدانم، این است که روخوانی بچهها خیلی ضعیف است. بچهها با این که کلاس چهارم هستند هنوز نمیتوانند یک جمله را بدون اشکال بخوانند.
از جلسات کتابخوانی با بچهها در این چهارسال خاطرهای هم دارید که همیشه به یادتان باشد؟
بله، در یکی از سفرهای روستایی،یکی از بچهها علاقه و استعداد خاصی در کتاب خواندن از خودش نشان داد، آنقدر که به او گفتم هر وقت پدرت به شهر آمد، بگو بیاید از من کتاب بگیرد. شماره همراهم را هم به او دادم. مدتی بعد پدرش زنگ زد و گفت پسرم مدام به من اصرار میکند و میگوید چرا شهر نمیروی که از حاجآقا برای من کتاب بگیری. هماهنگ کردیم و بالاخره چند کتاب به دستش رساندم. وقتی این موارد را میبینم، انگیزهام برای ادامه سفرهای روستایی بیشتر میشود. همین که در یک سفر یک مورد مثل این کودک را بتوانم جذب کتابخوانی کنم، نشان از تاثیرگذاری دارد.
حلقه دوستی بچههای روستا زیر باران
در سفری سه روزه به یکی از روستاهای اطراف دهدشت به روستایی رسیدم که دعوا و مشاجرات زیادی بین اهالی اش صورت میگرفت؛ آنجا بین بچهها کتاب قصه «این مال من است» را خواندم. قصه در مورد چند قورباغه است که سر چیزهای مختلف و به بهانههای متفاوت دعوا و مشاجره دارند. بعد از بچهها خواستم سوالاتشان رامطرح کنند، همه سوالات را پای تخته به اسم خودشان یادداشت کردم. درباره سوالات با هم صحبت کردیم و در نهایت ازبچهها خواستم بگویند موقعی که در روستا دعوا میشود، چه احساسی دارند و چه اتفاقی میافتد و در این باره انشا بنویسند. در پایان هم همگی زیر باران حلقه دوستی و صلح تشکیل دادیم و بچهها قول دادند، اگر پدرهایشان دعوا کردند، آنها با هم قهر نکنند.
نقش تشویق در کتابخوان شدن
تشویق و حمایت در ایجاد انگیزه برای یک رفتار بسیار تاثیر گذار است. این دو عامل، انرژی مثبت در فرد مقابل ایجاد میکند. گاهی یک تلنگر، دیدار با شخصی خاص یا یک حادثه در زندگی یک نفر باعث جهت گیری و رشد میشود. برای خود من علاقه به کتابخوانی از سالهای اول دوره ابتدایی به وسیله آقای محمدرضا محبیفر که جوانی مسجدی و اهل مطالعه بود، شروع شد. در دوره راهنمایی هم که به کانون پرورشی میرفتم، مدیر کانون، معلم خوشاخلاقی بود به نام آقای عبدالنبی اجتهادی. یک بار از ایشان خواستم در کتابخانه را باز کند تا من کتاب به امانت بگیرم (کتابخانه غیرفعال بود). با این که من فقط یک بار این درخواست را مطرح کردم، ایشان هروقت من را میدید از من به خاطر کتابخوانی تعریف میکرد. من هم به خاطر این تعریف و تمجیدها و بهواسطه برچسبی که ایشان به من زده بود (نوجوان کتابخوان) کتاب میگرفتم. همه این برخوردها پل ورود من به دنیای کتابخوانی بود.
یکی از وظایف معلم، پیگیری احوال متعلمهاست
در ایام تحصیل طلبگی در قم، در کلاس درس کلام جدید استاد ربانی گلپایگانی شرکت میکردم. چند روز به خاطر مشکلی نتوانستم در این کلاس شرکت کنم. بعد که به کلاس درس رسیدم، استاد از علت غیبت پرسید. با وجود این که درس رسمی حوزه نبود و بیش از صد شرکتکننده داشت، اما از این که استاد به غیبت من در کلاس واقف بود، احساس خوبی پیدا کردم و بعد از آن، همیشه در این کلاس به صورت منظم شرکت میکردم. به واسطه این تجربه، هرگاه یکی از بچههای مسجد چند روزی غیبت میکند، سراغش را میگیرم و علت غیبتش را جویا میشوم. در کتاب آداب متعلمین، نوشته شهید ثانی هم نوشته شده که از وظایف معلم، پیگیری احوال متعلم هاست و یک معلم باید اسم تکتک شاگردانش را بلد باشد و به اسم آنها را صدا بزند چرا که بار عاطفی و روانی دارد.
مینا مولایی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد