مردم

رنــج عادت به کودکـی نکردن

بی‌حوصله، تندخو و کلافه است. باطری، هندزفری، کفی کفش، تیغ، خمیر دندان و مسواک دارد. به زحمت 14 سالش است. مدرسه نمی‌رود و حوصله درس خواندن ندارد. مثل آدم‌بزرگ‌ها حرف می‌زند. سر تا پا سبز پوشیده، با صورتی آفتاب‌سوخته و دست‌های پینه‌بسته. همه چیز برایش تاریک است. شک دارم کنارش بنشینم.
کد خبر: ۹۶۹۰۲۱

چند دقیقه پیش با یکی از همقطارانش دعوا می‌کرد و فحشی بود که مثل نقل و نبات در واگن مترو پخش می‌کردند. همه ما با این فروشنده‌ها آشناییم و چند باری با آنها هم‌صحبت شدیم. پیر و جوان ندارد. از هر سن و سالی به این کار جذب شده‌اند و هر چیه بخواهید، پیدا می‌کنید. چند قلم جنس به یکی از مسافران می‌فروشد و نگاهمان به هم می‌خورد. صدایش می‌کنم. بدون این‌که چیزی بگویم می‌نشیند کف مترو. سفره دل این افراد خود به خود باز است و انگار نیازی برای باز کردن سر صحبت وجود ندارد. اهل تهران نیست. لهجه خاصی دارد، وقتی می‌پرسم اهل کجاست؟ می‌گوید: چه فرقی می‌کند، این شهر برای همه جا دارد. جا می‌خورم. خیلی راحت حرف می‌زند. احساس کردم دیگر چیزی وجود ندارد که برای او مهم باشد. شاید صحبت کردن از این بچه‌ها موضوع تکراری و دم‌دستی باشد، اما آنها بین ما زندگی می‌کنند و با مفاهیم بچه‌گانه فاصله زیادی دارند.

روزی چند ساعت کار می‌کنی؟

بستگی به روزش دارد، چهارصد پونصد روز عادی، روز خوبش هم به هشتصد برسد کلاهم را میندازم هوا.

وقت بازی کردن هم داری؟

بازی؟ بعضی روزها با چندتا از بچه‌ها تو یک ایستگاه فوتبال بازی می‌کنیم یا دنبال هم می‌دویم. ولی اگه تو پناهگاه دنبال بازی و وقت گذرانی باشیم، کتک می‌خوریم.

پناهگاه کجاست؟

همه فروشنده‌های جنوب تهران، یک جایی جمع می‌شویم و جنس تحویل می‌گیریم و تحویل می‌دهیم. بهش میگیم پناهگاه. جا خواب و یک وعده غذا. هر چقدر جنس اضافه بیاریم می‌ماند برای فردا.

از کی کتک می‌خورید؟ چطوری کتک می‌زند.

شریفه خانم رئیس بچه‌هاست. عصمت و امینه مسئول بزرگترها. اگر زمانی بخواهیم بازی کنیم یا وقتمان را هدر بدهیم چه تو پناهگاه چه تو ایستگاه‌ها اگه ببینه می‌زند. دیگه فرقی نمی‌کند با چی. اون می‌زند معمولاً با دست یا پا. کتک خوردم یعنی زیاد خوردم. اگه تو پناهگاه باشه با شیلنگ یا چوب. البته شیلنگ چون خیلی درد دارد فقط برای وقت‌هایی است که کاری خیلی خاصی کرده باشیم، ولی می‌دانی، اگه دم دستش باشد، می‌زند.

مدرسه نرفتی؟

دو سال تو شهر خودمان رفتم. هم خودم خوشم نمی‌آمد و هم لازم بود با بابام کار کنم. کمک لازم داشت. بعد از مدتی عمویم زنگ زد که برایم کار پیدا کرده و من را بفرستند تهران. آمدم اینجا و مشغول شدم.

از جنس‌هایی که می‌فروشی چقدرش به خودت می‌رسد؟

اگه هشتصد تومن تا یک تومن بزنی نصفش مال خودت است. شماها که اصلاً از ما جنس نمی‌خرید بیا یکی بخر. سخت می‌شود به این رقم‌ها رسید یک تومن یعنی هر چقدر جنس برداشتی، بفروشی. کار سختی است ولی شدنی است. اگه هم نتونی یک تومن بزنی از هر چقدری که بفروشی صد تومن یا دویست تومن به خودت می‌رسد. بخاطر این‌که عمو من را به پناهگاه معرفی کرده هر شب باید یک مبلغی بهش بدهم. 50 تومن، 100 تومن، 70 تومن هر چقدر که تیغش ببرد، می‌زند.

زمان کوتاه بود و وقتی دید قصد خرید ندارم از کنارم بلند شد، وسایلش را جمع کرد. دوباره شروع شد. آقایان و خانمهای محترم انواع هندزفری... از آن موقع‌هاست که حرف برای گفتن زیاد دارم، ولی نمی‌توانم همه‌اش را بنویسم. عکس یک کودک که عروسکی را محکم بغل کرده توی سرم می‌چرخد. گفتم عروسک بد نیست بدانیم چند وقتی است کمیته کودک و نوجوان انجمن سبز چیا مریوان در راستای پویش «بازی حق همه کودکان است» اسباب بازی جمع می‌کند و به دست کودکان محروم در مناطق روستایی و آسیب‌دیده می‌رساند. زندگی برای این افراد تا آنجا خشن و سخت است که شاید بتوان گفت کمترین چیزی که به آن فکر می‌کنند، بچگی است. قطار که ایستاد چند بچه فروشنده تو ایستگاه هفت تیر دور هم جمع شده‌اند، اجناس‌شان را با هم مقایسه می‌کردند که کی بیشتر دارد. ما به دیدن این صحنه‌ها عادت کردیم، ولی از آنها حرف نزدن شاید از خود عادت بدتر باشد. نمی‌دانم باید چطور مسئولیتمان را انجام بدهیم. با جنس نخریدن و کمک نکردن یا با پول دادن. شاید چیزی دست ما نیست ولی حداقل می‌توانیم بهتر برخورد کنیم.

صابر افشارزاده - روزنامه نگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها