زهری در زندگی مشترک

با خیانت همسر چه باید کرد؟

دردناک‌ترین اتفاق زندگی مشترک خیانت است و فکر کردن به هر لحظه‌اش، مرگی تدریجی است. هر زمان که یاد خیانت همسرش می‌افتد، زجر می‌کشد و درد به جانش چنگ می‌اندازد. نه پای رفتن دارد و نه تاب ماندن. مدام از خودش می‌پرسد که چرا شریک زندگی‌اش به او خیانت کرد؟ کجا اشتباه کرد که نفر سومی مثل بختک به جان بختش افتاد؟ همسرش می‌خواهد او بماند، اما چطور دوباره به او اعتماد کند؟
کد خبر: ۸۸۷۳۲۶

مریم و علی، قربانیان خیانت همسران خود هستند. آنها بر سر دوراهی بخشش و طلاق گرفتار شده‌ و نمی‌دانند اعتماد دوباره کار درستی است یا نه؟

لیلا در این باره می‌گوید: تمام زندگی‌ام غم شده و هر روز که از خواب بلند می‌شوم، یک دل سیر گریه می‌کنم.

شوهرم خیانت کرده است. هشت سال عاشقانه و بدون مشکل با هم زندگی کردیم. همه‌جوره محبت می‌کرد و همیشه می‌گفت تو بهترین زن دنیا هستی. اما وقتی پای آن زن به زندگی‌مان باز شد، خوشی هم از خانه‌ام رفت. اتفاقی متوجه خیانت شوهرم شدم. به پارکینگ رفته بود که گوشی‌اش زنگ خورد. جواب که دادم صدای یک زن را شنیدم. پرسیدم شما؟ با پررویی تمام گفت زن صیغه‌ای شوهرت هستم. با عصبانیت گفتم من هم همسر قانونی شوهرم هستم و یک دختر سه ساله دارم. او چرا سراغ تو آمده؟ آن زن بدون این‌که کم بیاورد، گفت می‌خواستی نیازهای شوهرت را برآورده کنی تا سمت من نیاید. حرف‌های زن مثل خنجری در قلبم فرورفت. با تمام وجود دلم می‌خواست او را با دستانم خفه کنم. از شدت عصبانیت داشتم منفجر می‌شدم. شوهرم که آمد، گوشی را به او دادم و گفتم بیا همسرت زنگ زده با تو کار دارد. رنگش پرید. با گریه گفتم طلاقم بده و بعد برو با او ازدواج کن. شوهرم گریه کرد و گفت غلط کردم و آن زن فریبم داده است، من تو را دوست دارم. او زن قابل اعتمادی نیست و با مردان دیگری هم ارتباط دارد. دو هفته دیگر مدت صیغه تمام می‌شود و ارتباطم را با او قطع می‌کنم. به خدا اگر به خانواده‌اش بی‌احترامی کرده یا نیازهای همسرم را برطرف نکرده بودم و این خیانت را در حقم می‌کرد، این‌قدر نمی‌سوختم. بعد از آن ماجرا شوهرم مهربان شد و من هم تلاش کردم وانمود کنم که موضوع را فراموش کرده‌ام؛ چون زندگی و شوهرم را دوست داشتم. یک‌شب که داشتیم حرف می‌زدیم، گوشی‌ شوهرم زنگ خورد و او هم سریع تلفنش را بی‌صدا کرد. گوشی را از دستش کشیدم و دیدم دوباره همان زن است. در پیامکش حرف‌هایی زده بود که من به عنوان زن شرم می‌کردم به شوهرم بگویم. با عصبانیت گفتم من را مسخره خودت کرده‌ای؟ از زودباوری‌ام داری سوءاستفاده می‌کنی؟ کم به تو محبت کردم؟ کم رسیدم؟ کجا کم گذاشتم؟ این حقم بود؟ قول نداده بودی این موضوع را تمام کنی؟ می‌گفت گول خوردم و این جمله‌اش بیشتر عصبانیم می‌کرد. یکدفعه وسط عصبانیت حرفی زدم که نباید می‌گفتم: خوشت می‌آید با یک پسر دوست شوم و بعد بگویم ببخشید اشتباه کردم؟ این را که گفتم، سیلی محکمی به صورتم زد. با گریه بچه‌ام را بغل کردم و به خانه مادرم رفتم. شوهرم هر چه تماس گرفت و پیامک زد، جواب ندادم. موضوع را به خواهر بزرگ‌ترم گفتم. او آرامم کرد و گفت برگردد و اجازه نده آن زن زندگی‌ات را از چنگت دربیاورد.

خواهرم با شوهرم در مورد این موضوع حرف زد. آن شب شوهرم تا صبح در خیابان و در ماشینش خوابید و بعدها گفت که آن زن تهدیدش کرده اگر با او نماند، آبرویش را خواهد برد. حالا یک ماه از آن ماجرا می‌گذرد و هنوز او را نبخشیده‌ام. هر چه با خودم کلنجار می‌روم، نمی‌توانم او را ببخشم. مدام زنگ می‌زند، با پیامک عذرخواهی می‌کند و می‌گوید دوستم دارم، اما جوابش را نمی‌دهم. شما بگویید چطور دوباره به او اعتماد کنم؟

حسین هم برای زندگی اش قصه‌ای دارد. او درباره خیانت همسرش می‌گوید: ده سال از ازدواجم می‌گذرد و به همسرم عشق می‌ورزیدم. تمام هدفم در زندگی خوشحال کردن او بود. جانم به جانش بسته بود و بدون او یک لحظه هم دوام نمی‌آوردم. اما حالا دیگر هیچ هدفی در زندگی‌ام ندارم. چون زنم خیانت کرد.

وقتی فهمیدم خاکستر شدم، له شدم و از بین رفتم. همه چیز از آن مسافرت لعنتی شروع شد. به رشت که رسیدیم، به هتل رفتیم و هنگام غذا خوردن یکی از مسافران مرد از کنار میز ما رد شد و چند قدم جلوتر دوباره برگشت و به زنم نگاه کرد. بشدت ناراحت شدم و نگاه تندی به مرد کردم. بعد از خوردن غذا رفتم دنبال کارم و شب که برگشتم، دیدم کادوی بسته‌بندی شده‌ای روی میز است و داخلش یک جعبه لوازم آرایش و ادکلن زنانه بود.

وقتی از زنم ماجرا را پرسیدم، گفت من تقصیری ندارم و خواهر همان مرد این‌ها را به عنوان هدیه آورده است. به او گفتم اگر شوهرم بفهمد ناراحت می‌شود و دعوایم می‌کند، اما گوش نداد و گفت این فقط یک هدیه است. بشدت عصبانی شدم و گفتم حق نداشتی آن را بگیری. آن‌شب با هم جر و بحث کردیم و به حالت قهر از هتل بیرون رفتم. به شهرمان که برگشتیم، تا یک هفته با زنم قهر بودم. چند روز بعد خودش جلو آمد و قسم خورد که دست از پا خطا نکرده و قول می‌دهد دیگر چنین اتفاقی نیفتد. من هم به‌خاطر زندگی‌ام از موضوع گذشتم. دو ماه بعد از آن اتفاق یک‌روز زن ناشناسی با من تماس گرفت و گفت که آقا شما را به خدا به حرفم گوش کنید. همسر شما آن چیزی نیست که فکر می‌کنید و بهتر است مراقبش باشید. همین الان زنگ بزنید به خانم‌تان ببینید کجاست؟ بسرعت به زنم زنگ زدم و پرسیدم کجایی؟ گفت در بازار. گفتم پس چرا هیچ صدایی نمی‌آید؟ فوری قطع کرد. معطل نکردم و به خانه رفتم. همان لحظه که وارد خیابان شدم، زنم را هم دیدم که با اضطراب وارد کوچه شد. جلویش را گرفتم و گفتم کجا بودی؟ نگفت و تهدید کردم. بالاخره اعتراف کرد که با همان مردی که در هتل دیده بودیم، تلفنی و درحد پیامک با هم رابطه داشته‌اند. انگار آب یخ روی سرم ریختند. پرسیدم چرا این‌کار را کردی؟ گفت تو به من اهمیت نمی‌دهی، احترام نمی‌گذاری، پیامک‌های عاشقانه نمی‌فرستی، ولی آن مرد تمام این‌کارها را انجام می‌دهد.گفت غلط کردم، ببخشید و هرکاری که بگویی حاضرم انجام بدهم. خط و گوشی‌ام را هم می‌دهم به تو که فکر نکنی چیزی را پنهان می‌کنم. به خاطر بچه‌ام و شاید نیمچه علاقه‌ای که به او داشتم، باز هم گذشتم.

ولی هنوز نتوانسته‌ام با این قضیه کنار بیایم و انگار در جهنم زندگی می‌کنم. گاهی فکر می‌کنم کاش کتکش زده بودم و نمی‌گذاشتم راحت به خانه برگردد. هنوز باورم نمی‌شود خیانت کرده و انگار دارم خواب می‌بینم. هر لحظه حس می‌کنم زنم در حال خیانت کردن است و فکر و خیال بد می‌کنم. تکلیفم با خودم روشن نیست. یک‌ روز زنم را می‌بخشم، روز دیگر در ذهنم متهم است. چه کار کنم؟ چه تضمینی وجود دارد دوباره سمت مرد دیگری نرود؟

لیلا حسین زاده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها