عصر یکی از روزهای سرد پاییزی که مردم از گرمای هوا راحت شده بودند اهالی خیابانی در مرکز شهر از آتش‌سوزی در پشت‌بام یک ساختمان در حال ساخت خبر دادند. با حضور آتش‌نشانان و ماموران کلانتری مشخص شد حریق به علت آتش زدن چند لباس و کیف زنانه است.
کد خبر: ۸۴۷۸۰۷

با خاموش کردن حریق تحقیقات از پنج کارگر ساختمانی نشان می‌داد آنها خواب بوده و ندیده‌اند چه کسی لباس‌ها را آتش زده است. در حالی که پرونده‌ای برای این آتش‌سوزی تشکیل شده بود روز بعد دو نفر از اهالی همان محله با حضور در دادسرای جنایی از مفقود شدن دختر جوانشان به نام نیلوفر خبر دادند. مرد میانسال در شکایتش مدعی شد دخترش نیلوفر روز گذشته برای ثبت‌نام در باشگاه از خانه خارج شده و دیگر بازنگشته است. بعد از شکایت پدر و مادر او دستور تحقیق از بیمارستان‌ها، زندان‌ها و پزشکی قانونی را صادر کردم، اما خبری از او نشد.

در حالی که دو روز بعد مشغول بررسی پرونده‌های شعبه بودم زنگ تلفن کشیک قتل به صدا درآمد. مامور یکی از کلانتری‌های غرب تهران از کشف جسد سوخته‌ای در یکی از پارک‌های جنگلی خبر داد. سریع دستور دادم صحنه حفظ شود تا همراه سایر عوامل صحنه جرم به محل برویم.

وقتی به محل کشف جسد رسیدم مشخص شد مقتول در محل دیگری به قتل رسیده و سپس با انتقالش به این مکان جسدش به آتش کشیده شده است. تعیین هویت جسد با توجه به میزان سوختگی با چشم بسیار سخت بود، اما پزشک جنایی در معاینه اولیه اعلام کرد جسد متعلق به یک زن 20 تا 30 ساله است. با تعیین جنسیت مقتول دستور انتقال آن به پزشکی قانونی را دادم.

فردای آن روز از پدر و مادر نیلوفر درخواست کردم به دادسرا بیایند. با توجه به‌شدت سوختگی امکان شناسایی جسد ممکن نبود به همین علت با انجام آزمایش ژنتیک مشخص شد، جسد متعلق به نیلوفر 20 ساله است. با شناسایی هویت جسد سوخته تحقیق از خانواده او آغاز شد. پدر نیلوفر در تحقیقات مدعی شد دخترش بسیار آرام بوده و هیچ دشمنی نداشته، اما این اواخر در طول روز سرگرم تلفن همراه بوده و همیشه با تلفن همراه صحبت می‌کرده است. در ادامه عکس‌های لوازم آتش گرفته در ساختمان نیمه‌کاره را به او نشان دادم که مادر مقتول مدعی شد لباس‌ها و کیف متعلق به نیلوفر است.

با اظهارات پدر مقتول دستور دادم پرینت مکالمات او گرفته شود. در میان تمامی تماس‌ها دو نفر بیشترین تماس را با دختر 20 ساله داشتند که یکی از تلفن‌ها چند روزی بود که قطع بود. دستور احضار مالک تلفن دوم را دادم.

دو روز از کشف جسد می‌گذشت و هنوز به سرنخی در مورد جنایت نرسیده بودیم. روز سوم پسری چهارشانه قد بلند با چشمانی رنگی وارد شعبه شد و گفت او را احضار کرده‌ایم. پسر جوان که خود را احسان معرفی می‌کرد روبه‌رویم نشست. وقتی از او در مورد آشنایی‌اش با نیلوفر پرسیدم مدعی شد همسایه آنهاست و هیچ اطلاعی از دختر جوان نداشته تا این‌که جسد او پیدا شده است.

احسان مدعی شد دختر جوان با اصرار خانواده‌اش و به‌دلیل دوستی با خواهر او تنها چند جلسه برای یادگیری کامپیوتر به خانه آنها رفته و دیگر اطلاعی از سرنوشت او ندارد. با اظهارات پسر جوان او را آزاد کردم، اما سه روز بعد با دریافت ریز پیامک‌ها و تلفن‌ها متوجه شدم احسان رابطه‌ای جدی با مقتول داشته است. بار دیگر او را احضار کردم و از او توضیح خواستم. احسان این بار مدعی شد چند باری تماس آموزشی بین او و نیلوفر برقرار شده، اما به‌هیچ‌وجه از موضوع پیامک‌ها اطلاعی ندارد و شاید خواهرش سارا با استفاده از تلفن او با مقتول پیامک رد و بدل کرده است.

در ادامه نفر دوم بیشترین ارتباط تلفنی با مقتول را داشت نیز شناسایی و احضار شد. محمدرضا 30 ساله که هیکلی ورزشکاری داشت وقتی علت احضارش را قتل نیلوفر شنید دستش را میان سرش قرار داد و نیم ساعتی اشک ریخت. وقتی آرام شد از او درباره رابطه‌اش با نیلوفر پرسیدم که مدعی شد مربی بدنسازی هستم و یک سالی می‌شود که با نیلوفر دوست بودم و با هم رفت و آمد داشتیم. قصد داشتم به خواستگاری‌اش بروم که او چندی قبل گفت با پسر دیگری به زودی نامزد می‌کند. من پیامک‌های عاشقانه به او می‌دادم، اما وقتی جواب رد شنیدم، منطقی برخورد کردم و دیگر با او ادامه ندادم. از او پرسیدم

اما شما آخرین فرد تماس‌گیرنده بودید؟

بله، من آن روزی که شما می‌گویید، با او تماس گرفته و ده دقیقه‌ای با او صحبت کردم. از نیلوفر خواستم که به دیدنش بروم که او ادعا کرد برای ثبت‌نام به باشگاه رفته و نمی‌خواهد مرا ببیند. آقای بازپرس من قاتل نیستم و در آن زمان در باشگاه بودم. با اظهارات او به باشگاه رفتم و پس از تحقیق متوجه شدم او در آن زمان در باشگاه بوده و با توجه به حضور و غیاب انگشتی در باشگاه او دروغ نمی‌گوید. به همین دلیل محمدرضا را آزاد کردم و بار دیگر روی احسان متمرکز شدم.

با بررسی پرینت تلفن متوجه شدم آنها حداقل روزانه 20 بار با هم تماس داشته و صدها پیام عاشقانه بین آنها رد و بدل شده است. به همین دلیل احسان را بازداشت کرده و دستور دادم سارا احضار شود. دختر جوان وقتی وارد شعبه شد، گفت: ما و خانواده نیلوفر از اهالی قدیمی محله هستیم. ما با هم ارتباط نداشتیم تا این‌که من سگی را خریدم و این بهانه‌ای برای رفت و آمد نیلوفر به خانه ما شد. من همیشه با تلفن همراه خودم با نیلوفر در تماس بودم و به هیچ وجه به او پیامک نمی‌دادم.

با اظهارات سارا مطمئن شدم برادر او دروغ می‌گوید، به همین خاطر احسان را بار دیگر از بازداشتگاه احضار کردم و از او خواستم حقیقت را بگوید که او مدعی شد اگر کمکش کنم، واقعیت را می‌گوید.

پسر 24 ساله که مهندس کامپیوتر بود، با قبول قتل نیلوفر گفت: من به هیچ دختری اعتنا نمی‌کردم تا این‌که کم‌کم سر و کله نیلوفر در خانه ما پیدا شد. او برای دیدن سگ به خانه ما می‌آمد، اما من توجهی به او نداشتم، اما نیلوفر هر روز برایم کادو می‌خرید؛ چون من زیبا بودم، نمی‌دانستم او چه نقشه‌ای برای من کشیده است، اما با رفتارهایش من نیز به نیلوفر علاقه‌مند شدم.

رابطه ما از آموزش کامپیوتر به دیدار حضوری کشیده شد و هر روز به سینما و پارک می‌رفتیم تا این‌که نیلوفر ادعا کرد اگر دوستش، به خواستگاری اش بروم، اما من می‌دانستم او زن زندگی من نیست، به همین خاطر سعی کردم رابطه را قطع کنم. روز حادثه او را برای ثبت‌نام به باشگاه بردم، اما منصرف شد؛ چون خانه ما خالی بود، او را به خانه بردم. بعد از صحبت با نیلوفر افکار شیطانی به ذهنم رسید و با چرب‌زبانی قصد رسیدن به نیت شومم را داشتم، اما نیلوفر مخالفت کرد. من هم عصبانی شدم و گلویش را فشار دادم تا این‌که بیهوش شد و بعد او را...

بعد از این‌که پدرم به خانه آمد، شبانه جسد او را با وانت به پارک جنگلی برده و آتش زدم و برای این‌که ردی از من باقی نماند، وسایل و لباسش را هم در یک ساختمان نیمه‌کاره به آتش کشیدم.

با اعترافات احسان به قتل دختر 20 ساله، او به اتهام قتل، تجاوز به عنف و جنایت بر میت محاکمه و به اعدام محکوم شد و در یک روزسرد زمستانی حکم قصاصش اجرا شد.

محمد شهریاری - سرپرست دادسرای امور جنایی تهران و بازپرس سابق ویژه قتل تهران

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها