بزن دررو

قهوه‌خانه با کلاس

دیروز با دوستی رفته بودیم قهوه‌خانه. یک نفر هم با ما با سیگار روشن وارد قهوه‌خانه شد. دود قلیان تمام محیط را پرکرده بود. دیدیم صدای رسپتور قهوه‌خانه بلند شد که: ای داد بیداد، مگر قوانین روی دیوار را نمی‌خوانید، چرا با سیگار روشن وارد این فضا می‌شوید و با دود کثیف سیگارتان این مکان محترم را آلوده می‌کنید.
کد خبر: ۸۴۶۳۹۶
قهوه‌خانه با کلاس

با تعجب یک نگاه به جثه نحیف سیگار آن یک نفر انداختم و یک نگاه به هیکل پر هیبت قلیان گفتم: آقا پس دود این قلیان‌ها هوا را آلوده نمی‌کند. نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت: دود قلیان از آب گذشته است. تازه تمام خلاف‌های دنیا از سیگار شروع می‌شود .

گفتم: قبول. حالا یک لیوان چای داغ بده که هوا بس ناجوانمردانه سرد است.

یکی از گوشه قهوه‌خانه داد زد: آقا بحث سیاسی ممنوع. مگر روی دیوار ننوشته. برگشتم دیدم یک آقایی با یال و کوپال رستم است.

گفتم: آقا ما غلط کنیم بحث سیاسی راه بیندازیم. ما فقط گفتیم هوا سرد است. پکی به قلیانش زد و گفت: همین دیگر، همه بحث‌های سیاسی از همین‌جا شروع می‌شود و لابد بعدش هم می‌خواهید به روشن نبودن بخاری و فضای سرد و افسرده اجتماعی اشاره کنید و بعد یک نفر بگوید: وقتی جیب مردم خالی است، چرا باید الکی هر شب پای تلویزیون یک دقیقه بخندند و یک نفر دیگر بگوید: زمانه زمانه بدی شده. دیگر به هیچ‌کس نمی‌شود اعتماد کرد و بعد می‌شود یک بحث سیاسی مفصل. یکی از ته قهوه‌خانه با صدای ضعیفی گفت: اصغر آقا ادامه نده هر چه زده بودیم پرید. گور بابای سیاست. فقط کاش مرزهای افغانستان را چهار تاق باز می‌کردند.

گفتم: حالا یک املت بدهید حداقل چیزی خورده باشم . دستیار آقای رسپتور که با حفظ سمت سرآشپز قهوه‌خانه هم بود گفت: ما هیچوقت اجازه نمی‌دهیم گوجه‌فرنگی با تخم مرغ ایرانی در این مکان با هم دست بدهند. ما فقط یک نوع املت داریم، آن هم کتاب شعر طنز املت دسته دار است سروده ناصر فیض، بیاورم خدمتتان. املت دسته دار را گرفتیم و از قهوه‌خانه بیرون زدیم. انصافاً محفل روشنفکرانه عجیبی بود. حالا خودمان مانده‌ایم، رفته بودیم قهوه‌خانه املت بخوریم یا کتاب بخریم .

علیرضا لبش - روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها