پرواز مرگ

اشاره: اعتیاد در مدت چند ساعت تمام زندگی‌اش را سیاه کرد. هنوز در شوک آن شب تلخ است و ساعت‌ها در اتاق می‌نشیند و به سقف خیره می‌شود. از پنجره متنفر است و چهره نوید لحظه‌ای هم از مقابل چشمانش دور نمی‌شود. در حاشیه تحقیق در اداره آگاهی، فرصتی پیش آمد در اتاق مشاوره گفت‌وگویی با نگین داشته باشیم که در ادامه می‌خوانید.
کد خبر: ۸۴۵۲۹۵

چطور با همسرت آشنا شدی؟

من و حمید هم‌دانشگاهی بودیم و چند سالی به پایان درسمان مانده بود که با همدیگر دوست شدیم و این دوستی تا زمان ازدواجمان که پس از فارغ‌التحصیلی هر دوی ما بود، ادامه داشت. البته خانواده هر دویمان مخالف این وصلت بودند.

چرا؟!

پدر و مادر حمید اعتقاد داشتند چون سبک زندگی آنها - چه از لحاظ مادیات و چه از نظر تحصیلات- بالاتر است، پس من که در پایین شهر و در خانواده‌ای از نظر تحصیلات و درآمد در حد متوسط روزگار می‌گذرانم، نمی‌توانم عروسی لایق و در شأن کلاس خانوادگی آنان باشم و خانواده خودم نیز گرچه این اعتقاد را نداشتند، ولی هنگامی که می‌دیدند والدین حمید از ابتدا به دلیل فاصله طبقاتی که با خانواده ما داشتند به ما فخر می‌فروشند و ما را به صورت تلویحی با رفتار خود مسخره می‌کنند به این ازدواج راضی نبودند و استدلال‌شان این بود که اگر این ازدواج شکل بگیرد دخترشان تا ابد در باتلاق حسادت‌ها، کبر و غرور خانواده حمید فرو خواهد رفت.

تو و حمید چه؟ به سخنان والدین‌تان توجه داشتید؟

گرچه سخنان‌شان سخت از درون آزارمان می‌داد، ولی من و حمید خود را به بی‌خیالی زده بودیم و گویی مرغمان تنها یک پا داشت و می‌خواستیم به هرشکلی شده حرف خود را بر کرسی بنشانیم و پیروز وادی لجاجت باشیم.

چطور ازدواج کردید؟

حمید مجبور شد برای همیشه تاوان ازدواج با من را بدهد و من نیز تا ابد مجبور بودم سنگینی تحقیر و سرکوفت همیشگی آنان را بر دوش خود حس کنم، خانواده حمید به کلی ارتباط‌شان را نه‌تنها با من، بلکه با حمید نیز قطع کرده و او را از ارث محروم کردند.

بعد از ازدواج از زندگی‌ات راضی بودی؟

در ابتدا بله، ولی به‌تدریج ابرهای خاکستری بر فراز آسمان زندگی‌مان سایه افکند.

چرا؟

خب، همسرم در نبود والدین‌اش زندگی بسیار برایش سخت شد و او را از پای در‌آورد. با این که مهندس راه و ساختمان بود و درآمدش بد نبود، توانسته بود خانه‌ای اجاره کرده و لوازم زندگی را برایم تا حدودی مهیا و آماده کند، اما دوری از خانواده‌ای که سال‌های بسیاری از عمرش را با آنها سپری کرده بود برایش بسیار رنج‌آور بود، چون هیچ‌یک از بستگان او به دلیل ترس از پدرش جرأت برقراری ارتباط با او را نداشتند و هرگاه می‌دید خانواده من مهربانانه به دورم می‌گردند و نیازهای روحی و مادی زندگی ما را در حد توان برطرف می‌کردند، بیشتر تحت تأثیر قرار می‌گرفت.

اخلاق حمید با گذشت زمان، پستی و بلندی‌های فراوانی را پشت سر گذاشتو دچار دگرگونی باور‌نکردنی شد؛ دگر‌گونی‌ای که حتی تولد فرزندمان، نوید، هم نتوانست زندگی‌مان را دوباره شکوفا کند. حمید مدام در خانه بد‌اخلاقی می‌کرد و سر کوچک‌ترین موضوعی دعوا راه می‌انداخت.

از کسی کمک نخواستید؟

چند بار از او خواستم با هم نزد دکتر یا مشاور خانواده برویم، ولی او در برابر خواسته‌ام با عصبانیت می‌گفت که من دیوانه نیستم، می‌فهمی؟ من دوست دارم پیش والدینم باشم، همین.

مشکل حمید تنها جدایی از پدر و مادرش بود؟

در ابتدا بله، ولی بعدها با کوهی از مشکلات رو‌به‌رو شدیم.

چه مشکلاتی؟

یک روز که به خانه آمدم حمید را در حال مصرف مواد مخدر دیدم. هنگامی که اعتراض کردم با آرامشی مصنوعی گفت: من همین هستم می‌خواهی بخواه، نمی‌خواهی ‌نخواه. راه باز است و جاده دراز. بعد از مدتی نامنظم سر کار می‌رفت. به محل کارش رفتم و رئیس حراست اداره‌‌شان به من گفت: یک ماه است که او پس از تعهد‌های پی‌در‌پی به دلیل مصرف مواد و دیر آمدن بر سر کار، سرانجام از کار خود اخراج شده است.

برای تأمین مایحتاج زندگی‌تان چه کردید؟

هرچه سعی کردم کار دولتی پیدا کنم، به دلیل محدودیت سنی و مشکلاتی از این قبیل موفق ‌نشدم، به‌ناچار باوجود میل باطنی خود و پدر و مادرم، با کمک آنها و همچنین فروختن طلا و جواهراتم توانستم خودرویی بخرم و در آژانس بانوان مشغول به کار شوم.

همسرت مخالف این کار نبود؟

نه، او دیگر به هیچ عنوان از خود استقلالی نداشت و تمام هویتش را مواد ربوده بود، از مصرف تریاک آغاز کرد و با کراک و شیشه همنشین شده بود.

هزینه مصرفش را از تو می‌گرفت؟

بله. اگر پول نمی‌دادم، وسایل خانه را به هم می‌ریخت.

سعی نکردی او را ترک دهی؟

بارها سعی کردم و او را با وجود هزینه‌های زیاد در کمپ‌های گوناگون بستری کردم، ولی چه سود که آب در هاونگ و مشت بر سندان کوبیدن بود و فایده‌ای نداشت، چون دیگر اراده‌ای در حمید نبود و اعتماد به خود، در باورش برای همیشه مرده بود.

از او درباره روز حادثه پرسیدم.

باز هم نگین گریستن را از سرگرفت و لرزه بر اندام مادرانه‌اش افتاد. پس از سکوتی طولانی ادامه داد: «یادآوری آن روز سخت به مانند کابوسی هنوز هم آزارم می‌دهد. آن روز آژانس بسیار شلوغ بود. در ساعات پایانی شب به خانه باز‌گشتم، در کمال ناباوری دیدم که حمید و نوید هیچ‌یک در خانه نیستند و تنها مادرم در خانه‌مان هست.

با دیدن مادرم که با چهره‌ای نگران و آشفته به من می‌نگریست دریافتم که خود را باید برای حادثه‌ای ناگوار آماده کنم، از او درباره نوید پرسیدم که مادرم با هزار ترفند و مقدمه‌چینی گفت که نوید دچار مسمومیت شده و او را به بیمارستان برده‌اند، با شنیدن سخن مادرم از هوش رفتم، زمانی که به هوش آمدم خود را روی تخت بیمارستان دیدم و باز نگاهم در نگاه گریان مادرم خیره شد‌. نام نوید را فریاد می‌زدم و زمین و زمان را درهم آویختم. وقتی متوجه ماجرا شدم باورش سخت بود، ولی نوید و حمید هر دو فوت کرده بودند.

حمید در اثر مصرف بیش از حد شیشه دچار توهم شده و همراه نوید از بالکن خود را در آسمان رها کرده بودند.

حمید چه؟

من حمیدی نمی‌شناسم، اگر منظورتان قاتل پسرم است باید بگویم چند روزی در کما بود و بعد از چند روز مرد، حمید رویاهای سالیانی بود که روحش مرده بود و دیگر نابودی جسمش چندان برایم مهم نبود و تنها دلخوشی‌ام پسرم بود که او را همراه تمام آرزوهایم گرفت. دیگر زندگی برایم چندان معنا ندارد و دوست دارم هر چه زودتر در کنار نوید عزیزم به خوابی ابدی فرو بروم.

نظر روان‌شناس

در مواردی ممکن است دو نفر به دلیل علاقه‌ای که بین آنها به وجود آمده، از این اختلاف فرهنگی و مذهبی چشمپوشی کنند و در ابتدا خود را با شرایط فرد دیگر و خانواده او سازگار سازند یا حتی یکی به خاطر دیگری از خانواده خود به طور کامل طرد شود یا خود او از آنها کناره‌گیری کند، اما زمانی که کمی از شور و شوق اولیه زندگی مشترک کاسته می‌شود و زندگی به روال عادی خود برمی‌گردد، به طور معمول این افراد از انتخاب خود پشیمان می‌شوند و نمی‌توانند خود را همرنگ دیگری کنند و در مواردی هم که یک نفر از خانواده خود دور یا طرد شده است، دائم با دیدن کوچک‌ترین خطایی، طرف مقابل را به بی‌لیاقتی در برابر از خودگذشتگی خود متهم می‌کند. زن و شوهر زمانی که شباهت‌های بیشتری داشته باشند و تفاوت‌ها کمتر شود به درک بیشتری از هم می‌رسند. هر چقدر آنها شبیه به هم باشند اختلاف‌ها کمتر، تفاوت سلایق کمرنگ‌تر و نزدیکی بیشتر شده که این به فهم بیشتر و تفاهم منجر می‌شود.

اگر وجوه مشترکی بین خانواده‌ها نباشد، در اولین قدم این خود همسران هستند که آسیب می‌بینند، به‌خصوص اگر وجوه متفاوت یکدیگر را درک نکنند و نخواهند یا نتوانند درک کنند.

در اینجاست که زن و شوهر به جای این‌که به همدیگر در زندگی کمک کنند گاهی همدیگر را تحقیر و سرزنش می‌کنند یا به بهانه‌گیری می‌پردازند و خود را در مشکلات دیگری از قبیل خیانت، اعتیاد و... غوطه‌ور می‌کنند.

پس در اولین قدم آنها آسیب می‌بینند و در پرتو این آسیب، فرزندان و افراد مرتبط با آنها آسیب خواهند دید. همچنین بسیاری از وقت‌ها پدیده طلاق ناشی از همین عنصر یا عامل مهم است.

مجید غمخوار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها