فارسی را پاس بداریم، زبانهای دیگر را زاپاس! زین پس، جای زاپاسِ آس‌وپاس، نامأنوس، بیگانه، بد، اَخ، تُف، اییییشششش، و بدم می‌آدِ «اس‌ام‌اس» بگوئیم: کبوتران خیالتان را [بَه‌بَه!]، افزون بر چاپار [اَه‌اَه!]، می‌توانید به شماره مندرج در صفحه آخر چاردیواری «پیامک» کنید.
کد خبر: ۷۶۶۳۶۰

دلنوشته، خاطره، متن ادبی، نظرت دربارة نوشته‌های بروبچ، خلاصه هر چی که از اون مخچۀ بدون میخچۀ خودت دراومده رو به pasukhgoo در gmail.com هم می‌تونی ایمیل کنی (دیگه چی می‌خوای؟! فقط تکرار می‌کنم: نبینم کسی متنی رو کپی کرده و با تغییراتی فرستاده‌هااااا، نشنوم یکی بعد از چاپ نوشته‌ای اومده گفته فلانی نوشته‌ش کپی بود، این سندش، اینم مدرکش... وگرنه اسمش می‌ره تلگرافخونه و خلااااص. هاااا...! حواستِ خووووب جَم‌کُ، گوشات نبُرُم بذارُم کف دستت!)

نیما از استانبول: داستان عاشقیمان را طوری سانسور کردی که چیزی جز یه شروع و پایان مبهم ازش نمونده؛ پایانی که سرانجام آشناییمان را نامشخص گذاشت. حالا انتظار داری برای ایفای نقشت جایزه اسکار رو ببری و من هم طبق معمول کاندید زرشک طلایی! نه، ماجرای ما این‌جا تموم نمی‌شه؛ باید منتظر قسمت دوم داستان باشی. آره، قصه ما ادامه داره: «کامینگ سوون»!

سراب سرد: باز هم خاطره تکرار شد. باز هم دیروز، امروز بود. از اون روز که نگاه تو و ما خیره ماند که آیا خواهرم، برادرم، برای شادی‌ام، نه تسلی به خانه می‌آیند؟ و اگر برادرم، تو و من، لب باز کنیم گویند ما زیاده خواستیم! برای تو و دلت که از سختی روزگار اشک می‌ریزد نگرانم.

ژی‌ژی از کرج: آره دلم خوشه. وقتی می‌گیره نمی‌تونم دلتنگیش رو ببینم. می‌برمش تفریح؛ سینما، پارک، رستوران. براش بستنی می‌خرم. آخه دلم هیچ‌وقت بزرگ نمی‌شه. همیشه بچه‌س. حالا یهو همه با هم نگید دل خوش سیری چند، چون تنها دلخوشی من، دل خوش منه.

پوریا ب.جهانی، ۲۴ ساله از تهران: باران و طراوتش بهانه است. بیرون می‌روم؛ بدون چتر... تا اشک‌هایم در گریه‌های آسمان گم شود و کسی به عمق دردی که می‌کشم پی نبرد. گم می‌شوم در هیاهوی شلوغ رفت‌وآمدها... تنها... دیگر اگر بخواهی هم نمی‌توانی پیدایم کنی! این باران، این غصه، همه‌اش تقصیر پائیز است، تقصیر تو نیست.

سوسو از قائم‌شهر: خوب می‌کنی همیشه از امید چاپ می‌کنی. روحیه‌اش بهتر شده. دستت طلا.

همین امید بیس‌وچن ساله؟ دست طلا بیشتر به کار اون میاد تا من!

جوجه اردک زشت از قائمشهر: (در جواب دوست خوبم عشق سرعت:) وجدان تو دهه ۷۰ مونده و هنوز نتونسته با آدمایی که تغییر دهه دادن و خودشون رو بروز کردن رابطه برقرار کنه. بیچاره هر وقت خواست توشون رخنه کنه با ترفندها و تبصره‌های جدید ضربه‌فنیش کردن و گفتن وجدان کیلو چند؟

بدون نام: اگه به من یه صفحه روزنامه واسه مطالب اجتماعی و طنز بسپرن، خیلی بهتر و طنزآمیزتر از شما می‌نویسم.

این گوی و این میدان؛ بنویس بفرست بعد ادعا کن! نوشته خودت باشه می‌چاپم ملت حالش رو ببرن (البته اسمت رو هم یادت باشه بنویسی که یه‌وخ با برنارد شاو اشتباهت نگیریم).

مامان سی‌وچند ساله از قم:‌ وقتی مطالب امید، بچه بیست‌وچن ساله رو می‌خونم احساس می‌کنم می‌خواد حجم کلمات لوکسی رو که بلده به رخ بکشه! البته می‌دونم این قصد رو نداره. یاد نوشته‌های دوران راهنمایی و دبیرستان خودم می‌افتم! در عین حال مطالبش خوندنیه. بهش بگید حتماً.

غمکده: باز هم یکی بود یکی نبود. قصه شروعش از آن‌جاست که قلب من یک سرخرگ داشت و یک سیاهرگ! با هر تنفسم از هوای عشق تو، این هوا وارد جانم می‌شدو سرخرگ آن را به عمق قلبم می‌رساند؛ آن‌جا که حریمی است پاک. سیاهرگ هر چه نفرت بود، هر چه کینه بود، هر چه غم بود، از قلبم می‌شست و دور می‌کرد. چند وقتی است می‌بینم نفرت انباشته، کینه انباشته و غم انباشته! دیگر هوای عشقت هم نمی‌رسد. قلب مرا چه شده است؟ به گمانم دلم که شکست همان موقع مرد! (لطفاً نظرتون رو درباره متنم بگید. حتی شده در یک خط).

من چی‌کاره‌م که نظر بدم؟ نشونش دادم به خیام گفت: حالا مضمونش رو که بذاریم کنار، ساختارش ثقیله! گفت: برا نشون دادن انباشتگی هم نیاز نیس این همه انباشته‌ش کنی! (دِ! این که از یه خط بیشتر شد! کجاش رو خط بزنم؟! اِمممم...)

نسیم م. از توابع بهبهان: منم با نظر صبا موافقم که حسامی آقاست. بالاخره یه روز حوصله‌ش سر می ره و خودش رو معرفی می‌کنه. صبر و حوصله ما هم در حد دیوار چین!

پع! دیوار چین که در فرهنگ خود چینی‌ها برای بیان حد و اندازه‌های کوچیک‌تر مث سانتی‌متر به کار می‌ره. اونا خودشون برای واحدهای طولانی‌تر از کهکشان راه شیری استفاده می‌کنند که از قضا به زبان چینی هم اسمش رو گذاشتن: کهکشان راه صبرچون‌پاسی! البته که هیچ چیز دائمی نیست بجز ظاهراً هم انفجارات همین کهکشان!

شب‌های برفی: به گذشته برمی‌گردم. آن‌جا که تار و پود زندگی من بافته شد. آن‌جا که دلتنگی روزگار موج می‌زند. همان گذشته‌ای که با افکارش بزرگ شدیم، با خنده‌هایش شاد شدیم و با رؤیاهایش زندگیی کردیم. داد می‌زنم ای روزگار دلم زخمی زخم‌های یک رؤیاست. آن‌جا که بر وجودم مهر خوشبختی زدند، آن‌جا که لب من خندان شد. ای روزگار تو را چه بنامم؟ چه صدا کنم؟ من این‌جای دلم دلتنگی یک رؤیاست.

فردیس، ع.: تو نیستی؛ این را سکوت خانه فریاد می‌زند و من کر شده‌ام بس که خود را به نشنیدن زده آم. بیچاره شب‌به‌خیر من، که نمی‌داند کجا به گوشت برسد!

معصومه از اراک: غم و غصه را هم می‌توان توی چشمان پرنده دید. نه... اشتباه کردم؛ تمام وجود پرنده نشان از غصه است وقتی گوشه‌گوشه دنیا را به دنبال رفیقش که دیگر نیست می‌بوید؛ پرنده‌ای به این کوچکی چه دل بزرگ پردردی دارد! حتی اشک هم از او تنهاتر نیست. او چقدر تنهاست.

حمیده مهدیزاده از بیجار: جالب‌ترین کلمه‌ای که تو این ماه شنیدم «خرخره خرس خاکستری» بود. واقعاً از ته دل چند دقیقه خندیدم. درست زمانی که ناراحت و نگران درس و آینده‌م هستم این صفحه بروبچ حالم رو خوب کرد[...].

پس بذار یه مورد دیگر رو هم به اطلاع سرکار برسونم! این برادرزاده‌م کلاً بچگی‌هاش علاقه وافری به «خ» داشت انگار! مثلا یه بار بهم گفت: یه حرف بد یاد گرفتم بگم؟!! من که چشام گردالی و نه چارتا... بات‌آلسو شیش تا شده بود، در حالی که توی ذهنم می‌گفتم چشمم روشن، بچه‌های حالا به یادگیری حرف بد هم افتخار می‌کنن گفتم: بگو! گفت: خیلی بده‌هااااا... گفتم: خب... (یخده گلوم رو صاف کردم: عهم!!) می‌دونی که آدم نباس حرف بد بزنه؟ گفت: خب حرف بدش رمزیه!!!!! (جیزز!) حالا چی هست؟ این‌بار اون یخده من‌من کرد و آخرش گفت: خخوخیلی!!!!!! (حالا معنا و مفهوم آن چه بوده است، رمزگشایان هنوز نتوانسته‌اند لایه‌های ذهنی اون دوره برادرزاده‌م رو کشف کنن! الان این حرف بد کلاً جانشین مواقع عصبانیت شده و کاربردهای گسترده‌ای پیدا کرده!)

مینای مهرداد: خوشا به سعادت بعضیا که در عین سالم بودن بچه‌هاشون، خودشون رو جای پدر و مادرایی می‌ذارن که بچة بیمارشون لحظه به لحظه به مرگ نزدیکتر می‌شه و دست آخر، اون حرف دکتر که می‌گه «متأسفم»، مثل پتکی همة آوار دنیا رو روی سرشون خراب می‌کنه! چی می‌شد اگه همه مثل اون بعضیا باهاشون همدردی می‌کردن؟

امیر نظری از خرم‌آباد: مقاومت در برابر سختی‌ها را باید از درخت بلوط آموخت چون بلندپرواز نیست و دو برابر رشدش را به ریشه و یک برابر را به ساقه می‌دهد. چون بالای کوه هم توفان زمستان و هم گرمای تابستان است پس ریشه باید محکم باشد تا ایستادگی کند و آن سخت‌ترین چوب و درازترین عمر را در بین درختان دارد.

این باباطاهر بعضی وقتا از باب مزاح، یه تیکه‌هایی هم میاد که فقط برا نشوندن گل خنده رو لب شنونده‌شه. می‌گه: پس دلیلش این بوده! آقا من همیشه وقتی کسی ازم می‌پرسید مجبور بودم فقط یه جمله بهش بگم که خب حالا تو بیامووووز، چیزی که ازت کم نمی‌شه! دستت درد نکنه؛ دیگه الآن فهمیدم می‌رم براش رباعی بگم!

پیمان مجیدی معین: به هر کسی که می‌رسم به تو نمی‌رسه هنوز/ تو به کسی نمی‌رسی، تو سهم من می‌شی یه روز/ به هر کسی که می‌رسم دلم برات شور می‌زنه/ پنجره خیالم رو... فکر تو هاشور می‌زنه/ حالا که از این زندگی، دلم فقط به تو خوشه/ این دلخوشی حالا ببین، یه روزی من رو می‌کشه/ فقط تو می‌تونی منُ، از این جهان جدا کنی/ اسم فراموش شده‌مُ، یه بار دیگه صدا کنی/ گفته بودی جز تو کسی هنوز انقد دیوونه نیست/ بتونه عاشقم بشه، گفته بودی پس پاش بایست/ به هر کسی که می‌رسم باز می‌رسم آخر خط/ من عاشق تو بودم و من عاشق توام فقط.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها