جام جم سرا به نقل از ایران جوان: به نظرش توقف 60 ثانیهای سر چهارراه زیادی طول کشیده. نگاهش روی ویترین کفش فروشی آن طرف چهارراه میماسد. در ذهنش بارها مرور کرده که کفش قهوهای تیره بخرد، الان مردد است و فکر میکند مشکی بهتر است. به رنگ شلواش هم میآید. از نظر خودش کفشهایش کهنه نیستند؛ اندکی بیش از دو سال از عمرشان گذشته. اصلا یادش نمیآید کفشهایش به تولد سه سالگی شان نرسیده باشند. نوک کفش هایش را نگاه می کند که رنگ به روی شان نیست. کف کفشهایش زیادی ساییده شده و تنها خودش میداند پاهایش زمین را لمس میکنند. با خودش میگوید کف کفش که مهم نیست، کسی نمیبیند.
لحظهای در باران خیره میشود و فکر میکند چقدر باران بیحوصله میبارد. اصلا با آب و تاب نمیبارد. چراغ عابر پیاده سبز میشود، با گامهای بلندی از خیابان رد میشود. پشت ویترین کفش فروشی میایستد و کفشها را ورانداز میکند. به نظرش اکثر کفشهای ویترین، خوش فرم و قشنگ هستند اما خب قیمتهای همه آنها خوب نیست. قیمتها را بالا و پایین میکند، قیمت تنها کفش کرم رنگی که گوشه سمت راست ویترین تنها مانده، نظرش را جلب میکند.
چند بار کد391 را نگاه میکند. وارد مغازه که میشود میگوید کد 391، شماره پاهایش را هم میگوید: 42. کفشها را میگیرد و میپوشد، جلوی آینه نگاهش میکند. از فروشنده رنگبندی کفش را میپرسد؛ تکرنگ از آب درمیآید. زیادی با شلوار سورمهای رنگش ناسازگار است. یک جورایی توی ذوق میزند. یک کفش مردانه مشکی مد نظرش بود، از آن نوک درازها، نه این مدل و رنگ کفش.
در آینه مغازه، پسری 14 یا 15 ساله را میبیند که او هم کفشی را امتحان میکند و ژست میگیرد. یاد هادی برادر کوچکش میافتد. در ذهنش یادداشت میکند برای برادرش از همین مغازه کفش بخرد. پسر چند کفش دیگر هم میپوشد تا بالاخره پنجمین یا ششمین کفش را میپسندد. با خودش کلنجار میرود که همین کفش را بخرد یا نه؟ فروشنده قبل از تصمیم نهاییاش کفش را در جعبه گذاشته و به دستش میدهد. البته میداند فقط همین انتخاب را دارد. همین کد 391. اصلا دوست ندارد بیشتر از این هزینه کند. دوست هم داشته باشد، نمیتواند. بقیه پولهایش باید خرج لوازمالتحریر و لباسهای مدرسه خواهر و برادرش شود و مقداری هم کرایه سفرش.
همین کفش کرم رنگ را میخرد و از مغازه بیرون میآید. مثل اینکه دوباره چراغ راهنمایی منتظر بوده که او بیاید و 60 ثانیه دیگر نگهش دارد. پاکت کفش در دستش. بارانی که کمی موهایش را خیس و پریشان میکند.
حرفهای دوستش درباره مصاحبه استخدامی اداره مورد نظرش را مرور میکند. خوش لباس و آراسته بودن و پاسخگویی به سوالات با اعتماد به نفس کامل. دوستش چند بار تاکید کرد پیراهن و شلوار و کفشت مرتب و نو و خوب باشد.
فردا مصاحبه استخدامی است و او این بار بیش از سایر مصاحبهها به آن امید بسته است. برای خودش هزاران نقشه کشیده، اجاره خانهای که کمتر از خانه فعلیشان پله داشته باشد، خرید جارو برقی برای مادرش، هزینه کلاس زبان برای خواهرش. همه اینها را ضمیمه حقوق نیامدهاش کردهاست. با خودش مرور می کند؛ پیراهن طوسی رنگ، شلوار سورمهای و کفش کرم رنگ. زیاد هم بد نیست. البته کفش کرم رنگ شاید به شلوار کرم رنگ بیاید اما خب به شلوار سورمهایاش، نه! چقدر مسخره که باید کفش و شلوار و کمربند و پیراهن یک جورایی ست باشند. ترکیب جالبی است، خیلی جالب. خودش خندهاش میگیرد.
هادی در ذهنش با پای برهنه راه میرود. دوباره به سمت کفش فروشی برمیگردد. این بار دقیقتر کفشها را میبیند. کد 244، درست همان کفشی که آن پسر 14 یا 15 ساله خرید. برادرش حتما خوشش میآید. شماره 39 را تقاضا میکند. کفشش را با کمی پول بیشتر با این کفش جدید تعویض میکند. این بار چراغ عابر سبز است و او بیتردید زیر باران گام برمیدارد. با خودش فکر میکند هیچ وقت به کفشهای دیگران توجه نمیکرده. اصلا یادش نمیآید از روی ظاهر و لباس پوشیدن آدمها قضاوتشان کرده باشد.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد