آسمان‌نوردی که تا عرش الهی پرواز کرد

تیمسار عباس بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در تاریخ 15 مرداد 1366 به هنگام بازگشت از یک مأموریت برون مرزی، هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و با پرواز آسمانی خود در آسمان ایران جاودانه شد.
کد خبر: ۷۰۲۸۵۱
آسمان‌نوردی که تا عرش الهی پرواز کرد

شهید عباس بابایی، بزرگ‌مردی که در مکتب شهادت پرورش یافت، مجاهدی که زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج‌ها در برداشت، مرد وارسته‌ای که سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و کرامت بود، رزمنده‌ای که دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با نفس اماره خویش.

از آن زمان که خود را شناخت کوشید تا جز در راستای خشنودی حق تعالی گام برندارد، به راستی او گمنام، اما آشنای همه بود، از آن روستایی ساده دل، تا آن خلبان دلیر و بی باک.

شهید بابایی در سال 1329، در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود، دوره ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال 1348، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد.

این دلاور بلند آوازه در سال 1349، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت، بر اساس مقررات دانشکده باید به مدت 2 ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می‌شد، آمریکایی‌ها، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می‌کردند، اما واقعیت چیز دیگری بود، چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می‌داد، از بی بند و باری موجود در جامعه آمریکا بیزار بود.

هم اتاقی آمریکایی او در گزارشی که از ویژگی‌ها و روحیات عباس نوشته، یادآور می‌شود که بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی‌تفاوت است، از رفتار او بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پای بند است.

لبخند تیمسار آمریکایی از عبادت شهید بابایی

شهید بابایی در کتاب خاطرات خود می‌نویسد: دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم، به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم.

پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود که می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می‌کرد، او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم، از سوال های ژنرال بر می‌آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد.

این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس می‌کردم که رنج 2 سال دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم.

در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود، او از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود، با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می‌توانستم نماز را اول وقت بخوانم.

انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد، گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می‌خوانم تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد، به گوشه‌ای از اتاق رفتم و روزنامه‌ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم.

در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است، با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد و سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی کردم.

ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می کردی؟ گفتم: عبادت می‌کردم، گفت: بیشتر توضیح بده، گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت‌های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم، ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارها است، این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین طور است، او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است.

با چهره ای بشاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضا کرد، سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می‌گویم، شما قبول شدید و برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم.

با ورود هواپیماهای پیشرفته اف – ۱۴ به نیروی هوایی، شهید بابایی که جزء خلبان‌های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف – ۵ بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف – ۱۴ انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد.

انقلابی که مزین با خون پاک شهید بابایی شد

با اوج گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، به‌عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت.

شهید بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ هفتم مرداد 1360، فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده او گذاشته شد.

به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امکانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی کردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد.

شهید بابایی، با کفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی که در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ 9 آذر 1362 با ارتقا به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل شد.

او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاری که در طول سال‌ها، در جبهه های نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از 3هزار ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاه‌ها و جبهه های جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد و به همین ترتیب چهره آشنای بسیجیان و یار وفادار فرماندهان قرارگاه های عملیاتی بود و تنها از سال 1364 تا هنگام شهادت، بیش از 60 مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید.

«تا عید قربان خودم را به شما می‌رسانم»

تیمسار بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در تاریخ 15 مرداد 1366 به هنگام بازگشت از یک مأموریت برون مرزی، هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید.

نقل شده که وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاری های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما می رسانم.» بابایی در هنگام شهادت 37 سال داشت.

تیمسار بابایی اسوه‌ای بود که از کودکی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداکاری و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آرزوی بزرگ خود که مقام شهادت بود نائل و نام پرآوازه اش در تاریخ پر افتخار ایران جاودانه شد.

روحش شاد و یادش پر رهرو باد. (تسنیم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
خلبان ارتش
Netherlands
۰۴:۱۸ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۵
۱
۰
دنیا پر از تباهی است، نه به خاطر وجود آدم های بد ، به خاطر سكوت آدم های خوب به خاطر مقابله بدیها
امیدواریم لیاقت پاسداری از خون شهدای گرانقدر ایران اسلامی را داشته باشیم
خداوند رحمت كند روح و روان شهید امیر سرلشكر خلبان عباس بابایی

نیازمندی ها