فکر کن! تمام آرزوهایت را ریخته باشی در ظرف آینده و بخواهی همان طور که هر کسی می‌خواهد خوشبخت شوی، تشکیل خانواده بدهی، بچه‌دار شوی و خانواده رویایی‌ات را تشکیل‌دهی. اما حسابت اشتباه از آب دربیاید... گاهی روزگار، همه تیرها را به هدف نمی‌نشاند و تیری هم که تو برای رسیدن به زندگی مشترک رها کرده‌ای، یکی از همین تیرها می‌شود. نمی‌توانی زمان را به عقب‌ برگردانی. نمی‌توانی زندگی‌ات را دوباره از گذشته‌ای که حالا نداری‌‌اش آغاز کنی. حالا یک فرزند داری و همسری که به هیچ‌وجه با هم تفاهم ندارید. همه تلاش خودت را برای حفظ زندگی‌ات کرده‌ای ولی دست آخر به این نتیجه می‌رسی که تنها راه برای به آرامش رسیدن، متارکه است.
کد خبر: ۶۶۶۶۹۶
ازدواج مجدد، خطاست یا هوای تازه؟

جام جم سرا:

بعد از کلی کش‌وقوس و درگیری‌های درونی با خودت به این نتیجه رسیده‌ای: پس حتما درست است و از همسرت جدا می‌شوی. حالا فرزندی داری که پیش توست و باید از این به بعد برای او هم پدر باشی و هم مادر. تمام تلاشت را می‌کنی. از کارت، تفریحت و زندگی‌ات می‌زنی تا فرزندت کمبود همسرت را حس نکند. سخت است ولی پیش خودت فکر می‌کنی اگر بزرگ‌ترها برای زندگی خود تصمیمی گرفته‌اند، محرومیت‌هایش نباید فرزندان را تحت‌تاثیر قرار دهد. پس بیش از گذشته تلاش می‌کنی. چند سال از این ماجرا می‌گذرد. فرزندت دارد بزرگ می‌شود و هر چه می‌گذرد بیشتر متوجه کمبودهایش می‌شوی. فرصت‌های ازدواج زیادی داشته‌ای که همه را به خاطر فرزندت رد کرد‌ه‌ای ولی حالا که فکر می‌کنی با خودت می‌گویی که شاید همه کارهایت اشتباه بوده است. تو نتوانسته‌ای هم پدر او باشی، هم مادرش، فرزندت دارد اذیت می‌شود و باز می‌خواهی زمان از دست رفته را جبران کنی.

در اولین فرصت و با مناسب‌ترین فردی که موقعیتش را می‌پسندی ازدواج می‌کنی تا فرزندت بیش از این صدمه نبیند. فرزندت خوشحال است. او می‌تواند جای خالی همیشگی زندگی‌اش را پر کند. تو هم خوشحالی ولی در عین حال نگران هستی. نگران آینده که نکند باز اشتباه کرده باشی.

چند ماه اول ازدواج همه‌چیز خوب است. همه شادید: تو ، فرزندت، همسر جدیدت و فرزندان همسرت. اما طولی نمی‌کشد که اوضاع تغییر می‌کند. فرزندت که برای تکمیل شدن خانواده‌اش آن همه بی‌تابی می‌کرد حالا بی‌قرار تنهایی گذاشته‌اش است. او نمی‌خواهد این عضو جدید را بپذیرد. گریه می‌کند، بهانه‌گیر شده، افت تحصیلی پیدا کرده و همه اینها باری را به دوش تو می‌گذارد که سنگین‌تر از تمام بارهایی است که تا به حال به دوش کشیده‌ای. مستاصل می‌شوی. باز با خودت در تنهایی فکری می‌کنی: «یعنی باز هم باید جدا شوم؟!»...

چاره‌ای نبود...

دخترم می‌خواست «پدر» داشته باشد، این را هم از چشم‌هایش می‌خواندم هم از رفتارش و هم از حرف‌هایش.

مامان، چرا من بابا ندارم؟

مامان، می‌شه یک بابا برام بیاری؟

مامان، کاش بابای لیلا، بابای من بود!

مامان، من یعنی تا آخر عمرم بابا ندارم؟!

از حرف‌های دخترم، از گریه‌های گاه و بی‌گاهش، از حسرت‌ها و حسودی‌هایی که به دخترخاله‌ها و دختر دایی‌ها و دیگر بچه‌های همسن و سالش در خانواده داشت، بیشتر از تنهایی، بار مسوولیت‌ها، سرکوفت‌ها و نگرانی‌های خودم عذاب می‌کشیدم اما چه باید می‌کردم؟! وقتی دخترم 2 ساله بود به خاطر مشکلات زیاد و غیرقابل حلی که با همسرم داشتم، طلاق گرفته بودم؛ همسرم بدون هیچ تعهدی دخترم را ترک کرد و با اینکه فاصله خانه ما و او یک خیابان بیشتر نبود، هیچ وقت به دیدنش نمی‌آمد حتی با اصراری که من به او می‌کردم و به رغم حس بدی که نسبت به او داشتم...

زندگی‌ام کاملا به هم ریخته بود، زندگی مستقلی نداشتیم. بعد از طلاق و به خاطر حساسیت‌های خانواده و محدودیت‌ اقتصادی که خودم داشتم به خانه پدری‌ام برگشتم و در عین اینکه مادر دختری بودم و تا همین چند وقت پیش زن خانه خودم، حالا دوباره شده بودم دختر پدرم که فردی سنتی بود و باورهایش درباره طلاق مانند باور همه افراد نسل قبل و به هیچ‌وجه استقلال زندگی ما را قبول نداشت.

با همه سختی‌هایی که بود «آوا» دخترم بزرگ‌تر می‌شد و من «پیرتر»! آوا هر چه بزرگ‌تر می‌شد حسرت‌هایش بزرگ‌تر می‌شد و من خسته‌تر، نمی‌توانستم هر آدمی را به زندگی‌ام راه دهم، بعضی‌ها آدم مناسبی بودند اما دخترم را قبول نمی‌کردند، بعضی دیگر سن و سالشان خیلی بالاتر از من بود و هر کدام مشکلی داشتند. بعضی از اعضای خانواده اصرار می‌کردند یکی را قبول کنم و سخت نگیرم، بعضی‌ها به محض اینکه می‌شنیدند فرد تازه‌ای پیدا شده، شروع می‌کردند به غر زدن و انتقاد که «شوهر می‌خواهی چرا؟»، «بنشین و بچه‌ات را بزرگ کن»، «از قبلی چه خیری دیدی که از این ببینی».

حرف‌ها، زندگی خودم و دخترم و خصوصا ترس از‌ آینده فلجم کرده بود تا اینکه بعد از سال‌ها و وقتی دخترم 14 ساله شد آقایی پیدا شد که شرایط خوبی داشت. سن‌مان به هم می‌خورد، وضعیت اقتصادی و کار مناسبی داشت و 2 سال قبل از همسرش جدا شده بود. دو فرزند هم داشت، بچه‌هایش با خودش زندگی می‌کردند. تنها مشکل محل زندگی‌اش بود.

او ساکن شیراز بود و من و دخترم باید از تهران به شیراز می‌رفتیم. دخترم با هیجان و خوشحالی از اینکه بالاخره «پدری» پیدا می‌کند همه شرایط را پذیرفت و ما راهی شهر دیگری شدیم. روزهای اول همه چیز خوب بود، برای دخترم اتاق مستقلی در نظر گرفتند، حتی کلی برای دکوراسیون اتاقش هزینه کردند. رفتار بچه‌های شوهرم با من و دخترم بسیار خوب بود، در درس‌هایش به او کمک می‌کردند، در کارهای خانه به من کمک می‌کردند و ... به نظر من همه چیز خوب بود تا اینکه بهانه‌گیری‌های آوا شروع شد، زودرنج و عصبی شده بود، بی‌دلیل گریه می‌کرد و بهانه می‌گرفت، از همه چیز بدش می‌آمد از شوهرم، از بچه‌ها، از محل زندگی‌مان.

تمام سختی‌های این سال‌ها یک طرف، وضعیت امروزم هم یک طرف دیگر. آنقدر مستأصل شده بودم که خودم هم با هر بهانه کوچکی به گریه می‌افتادم. به مشاوران زیادی مراجعه کردم که اکثر آنها به من می‌گفتند ازدواج من در این شرایط و با این سن و سال دخترم بسیار اشتباه بوده... حالا که این حرف‌ها را برای شما می‌گویم کارنامه دخترم را در اواسط سال از مدرسه گرفته‌ام و راهی تهران شده‌ام. نمی‌دانم چه کاری درست است.

شوهرم می‌گوید: «میل خودت است، هرطوری صلاح دخترت است، رفتار کن» اعضای خانواده‌ام شماتتم می‌کنند که چرا تسلیم او شده‌ام و زندگی‌ام را از هم پاشیده‌ام. دخترم اما به ظاهر راضی است و خوشحال. حتی به من می‌گوید تو پیش شوهرت برگرد و من همین جا می‌مانم. برادرم از روی خیرخواهی می‌گوید؛ آوا را نگه می‌دارد. اما من هم نمی‌توانم او را رها کنم و هم نمی‌توانم دست از زندگی‌ای که سال‌ها انتظارش را داشتم بکشم... حال خیلی بدی دارم،‌ مغزم کار نمی‌کند... هیچ‌وقت به این بدی نبوده‌ام.

شتابزده، صورت مساله را پاک نکنید!

همان‌طور که می‌دانید و بارها در موردش صحبت کرده‌ایم، وقتی جدایی اتفاق می‌افتد بچه‌ها در هر سنی که باشند بیشترین آسیب را می‌بینند و اینکه با چه ترفندهایی می‌توان تلاش کرد تا آسیب‌های وارده به آنها کاهش یابد، هنری است که پدر و مادرها باید داشته باشند. به طور کلی زمانی که پدر و مادر از هم جدا می‌شوند و یکی از آنها تحت عنوان تک‌والد، مسوولیت بچه‌ها را قبول می‌کند باید بتواند با رفتارهای سنجیده در مرحله به مرحله رشد سنی و جنسی به فرزندش نزدیک شود و او را راهنمایی‌کنید.

در این راه شناخت خصوصیت‌های هر دوره سنی می‌تواند به والدین کمک کند تا راهنمای خوبی برای بچه‌ها باشند. در این میان تک‌والدها چون مسوولیت مضاعفی را بر دوش می‌کشند حتما باید اطلاعات خود را افزایش دهند و از به وجود آمدن بحران‌های مختلف پیشگیری کنند. اگر این مادر گرامی که سال‌هاست دخترش را به تنهایی بزرگ می‌کند از خصوصیات دوره نوجوانی خبر داشته باشد، حتما می‌داند همه بچه‌ها در سنین بلوغ افسردگی طبیعی را با درجه‌های مختلف تجربه می‌کنند. نوجوان ما امکان دارد تغییر خلق بدهد و کاهش افت عملکرد پیدا کند، بیشتر دوست داشته باشد در کنج اتاق خودش بماند و به طور کلی بیشتر دوست دارد توی لاک خودش باشد؛ می‌بینید که این رفتارها خود علائمی از افسردگی هستند که در نوجوان به صورت طبیعی تجربه می‌شود. پس ربطی ندارد که بخواهیم این علایم را به طلاق مادر یا زندگی‌ تازه‌اش نسبت دهیم. تغییرات هورمونی و دیگر خصوصیت‌های بلوغ منجر به این وضع می‌شود.

اگر مادر تصمیم بگیرد به خاطر دخترش زندگی جدید خود را بر هم بزند و طلاق بگیرد باید مطمئن باشد که این تغییر جدید، یعنی طلاق می‌تواند عاملی برای بدتر شدن حال دخترش باشد. درمان افسردگی این نوجوان بررسی‌های عمیق و پیگیری عوامل محیطی است. درمان او باید اصلاح رابطه‌های موجود در خانواده باشد. اینکه آیا با ناپدری‌اش روابط خوبی دارد؟ با خواهر یا برادرخوانده‌هایش ارتباط خوبی دارد یا نه؟ اگر هم ندارد باید راه‌حل مناسب پیدا شود. خلاصه اینکه پاک کردن صورت مساله و جدا شدن از همسر فعلی‌‌به هیچ‌وجه تصمیم درستی نیست.

اینکه بگوییم نباید در این سن حساس که نوجوانش بحران بلوغ را پشت‌سر می‌گذارد ازدواج می‌کرده و حالا باید جبران مافات کند، غلط است و اوضاع را بدتر می‌کند. با اینکه از نظر علمی ما به خانم‌ها و آقایانی که طلاق گرفته‌اند و بچه دارند توصیه می‌کنیم و تاکید داریم برای ازدواج مجدد بهتر است تا فرزندشان کوچک است اقدام کنند و بهترین سن مأنوس شدن بچه با شرایط جدید خانواده از 3 تا 7 سالگی است و با اینکه همه می‌دانیم برای تامین سلامت روانی بچه‌ها بهتر است چنین اتفاقی (ازدواج مجدد) در کودکی بیفتد اما این را هم باید در نظر گرفت که حتما باید مورد مناسبی پیدا شود که بتواند مسوولیت پدر بودن یا مادر بودن را بپذیرد و ازدواج صورت بگیرد.

در غیر این صورت با انتخاب اشتباه نه تنها خود، بلکه بچه‌ها هم دچار دردسر می‌شوند. به نظر می‌رسد این داستان رابطه دوسویه‌ای دارد و نمی‌توان به عنوان قاعده کلی گفت اگر بچه شما در سن نوجوانی بود ازدواج مجدد داشته باشید یا نداشته باشید. واقعیت این است که بیشتر از سن، عامل جنسیت بچه‌هاست که نقش دارد. بچه‌ها در نوجوانی دوست دارند جذب والد غیرهمجنس شوند و دختر از پدرش نکاتی را می‌آموزد که دانستن‌اش برای زندگی آینده‌اش حیاتی است. یا پسر حسی به مادرش دارد که کاملا خاص است.

فروید می‌گوید حسی شبیه به عشقی که آدم به معشوق دارد نوجوان به والد غیرهمجنس دارد. اگر شما به جای دختر، پسر داشتید می‌گفتیم الان ازدواج نکن. پس می‌توان در این داستان به این نکته اشاره کرد که اتفاقا اگر تک‌والد هم‌جنس با فرزندش است ازدواج مجدد او با ورود والد غیرهمجنس می‌تواند بسیار هم مفید باشد. پس برای راه‌حل پیدا کردن باید بدانیم با پدیده‌ای چند متغیری مواجهیم و جنسیت بچه تعیین‌کننده است نه لزوما سن او.

با توجه به توضیحات مختصری که دادم می‌توان گفت ازدواج شما مادر گرامی درست بوده و به ویژه چون همسری اختیار کرده‌اید که با علاقه به فرزندان خود و دختر شما مدیریت امور را به دست گرفته، فقط کافی است با کمک یک مشاور به دخترتان آموزش دهید که چطور باید شرایط جدید خود را مدیریت کند. علت مشکل دخترتان لزوما ازدواج شما نیست. خیلی طبیعی است که در این گروه سنی بی‌حوصلگی، پرخاشگری، شلخته شدن، خواب زیاد و دیگر رگه‌های افسردگی به وجود آید پس شتابزده عمل نکنید.

به هر حال باید دخترتان را درک کنید. شاید مهاجرت از محل زندگی خودتان، تغییر محیط مدرسه و جدایی از دوستان قدیم باعث شده این بحران برایش شدت یابد اما باید متقاعدش کنید. امکان دارد هر پدر و مادری به دلیل شرایط زندگی تصمیم بگیرند از شهرشان مهاجرت کنند. اگر اوضاع را درست مدیریت کنید می‌بینید به سامان شدن یک بچه در هر سنی که باشد در کنار والدین بهترین انتخاب برای اوست.

بچه‌ها باید مهارت‌های زندگی را بیاموزند و قادر باشند در موقعیت‌های مختلف با مسایلی که برایشان پیش می‌آید دست و پنجه نرم کنند و راه‌حل بیابند. وقتی خود شما به عنوان مادر او با شتابزده عمل کردن تصمیم دارید طلاق بگیرید و به تهران برگردید و درواقع صورت مساله را پاک کنید چگونه می‌‌توانید الگوی خوبی برای دخترتان باشید و به او بیاموزید درست تصمیم بگیرد و جوانب هر مساله را بسنجد.(دکتر بدری السادات بهرامی - مشاور خانواده)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
سعید
Germany
۲۰:۱۳ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۸
۰
۰
بچه پیش مادر بهتر بزرگ میشه
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها