
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
ما به محض اینکه فرصت مناسبی پیدا میکنیم چمدانهایمان را میبندیم و آماده رفتن میشویم، روز شماری میکنیم و مدام با خود میگوییم همه چیز را برداشتهام؟ چیزی کم نباشد؟ حتی به افراد آشنا نیز تلفن میکنیم و از آنها حلالیت میطلبیم و خداحافظی میکنیم، اما چه میشود وقتی حرف از سفر آخرت به میان میآید زبانمان بند میآید، دستمان به کار نمیرود، دلمان میلرزد، فکرمان دیگر کار نمیکند، خندههایمان برچیده میشود و حسی نامفهوم و شاید ناخوشایند تمام وجودمان را دربرمیگیرد. این هم سفر است، اما سفری که برخی افراد را نه تنها شاد نمیکند بلکه از خیال آمدن آن هم واهمه دارند. این ترس به قدری گیجکننده است که گاهی تمام مختصات زندگی و فعالیت برخی افراد را بر هم میزند. برخی حتی حاضر نیستند نام مرگ را به زبان آورده و لحظهای به آن فکر کنند. از این رو ترس از مرگ به یکی از بزرگترین دغدغههای زندگیشان تبدیل شده و خواب شبانه آنها را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. طبیعتا اگر نسبت به این نوع ترسها، ریشهها و علل ایجاد آن آگاهی به دست آوریم، به شکل منطقیتری با آن روبهرو خواهیم شد.
ما جای دیگران، دیگران جای ما
میل به جاودانگی همیشه وجود داشته است. افرادی که صاحب قدرت بودند تلاش میکردند خود را از مرگ و فانی شدن دور نگه دارند، اما واقعیت آن است که مرگ بخش جداییناپذیری از زندگی است و ما با گذر زمان به آن نزدیک و نزدیکتر میشویم.
دکتر سهیلا فرتاش، روانشناس تربیتی با بیان این مطالب در گفتوگو با جامجم میافزاید: در یک دیدگاه واقعگرایانه، موجودات زندگی را از تولد آغاز کرده و به سمت بلوغ، بزرگسالی و کهنسالی پیش میبرند. در این خصوص با افت توانایی و کاهش کارکردهای بدنی روبهرو میشوند بنابراین مرگ بخشی از زندگی است و از آن نمیتوان براحتی گذشت. دیدگاه واقعگرایانه بر این باور است که ما بیش از اینکه به پایان زندگی فکر کنیم باید به چگونگی زندگی توجه داشته باشیم و اینکه چطور میتوان کیفیت این اثر هنری را بالا برد. این دیدگاه بر چگونگی و کیفیت زیستن تمرکز دارد. دکتر شریعتی، اندیشمند ایرانی عبارت زیبایی در این باره دارد: «خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود میآموزم.»
به گفته دکتر فرتاش اما در دیدگاه واقعگرایانه مبتنی بر سلامت، مرگ یکی از مراحل زندگی است، به صورتی که ما جای خود را به دیگران میدهیم همانطور که دیگران نیز جای خود را به ما دادهاند.
5 سالگی و کنجکاوی درباره معنای زندگی
اما چه رابطهای میان شیوع ترس از مرگ و افت معنویت در جامعه وجود دارد؟ دکتر سهیلا فرتاش معتقد است: از دیدگاه معنوی زمانی افراد با مساله مرگ راحت تر مواجه میشوند که برای زندگی خود معنایی بسازند. اگر پشت زندگی معنا و مفهومی باشد، انسانها خوب زندگی میکنند و از به پایان رسیدن آن احساس پشیمانی و بدی نخواهند داشت. اگزیستانسیالیستها یا هستیگراها بر این باورند که خلأ معنا در زندگی، اضطرابی وجودی به انسان میدهد و باعث میشود زندگی پوچ و بیمعنا به نظر آید. افراد یک جامعه با بالا بردن بعد معنویت میتوانند به میزان قابل توجهی بر ترس از مرگ غلبه کنند.
در اینجا گاردنر، روانشناس معروف، ایده مربوط به ذهن مدرسه نرفته را مطرح میکند، به این معنی که در واقع ذهن کودک کم کم به سمت معنویت جهتگیری میکند که اگر به شکل نادرستی زیر بمباران آموزشهای غلط قرار گیرد از آن فضای معنویت خارج میشود، اما با آمادگی و پرورش ذهن از همان دوران کودکی و آشنا کردن فرزندان با شیوه زیستن به شکل صحیح میتوان تا حد قابل توجهی آنها را با مساله مرگ نیز آشنا کرد تا در آینده و بزرگسالی با این مقوله مهم براحتی برخورد کنند.
باور عمیق دینی علیه ترس از مرگ
اما دومین علت ترس از مرگ، افت گرایش به باورهای عمیق دینی است، راهحلی را که میتوان برای کاهش این نوع ترسها پیشنهاد کرد تقویت باورهای دینی به شکل مقبولتر و جوانپسندانه است تا پیامهای دینی مخاطبان بیشتری به خود جذب کند. در تبلیغات دینی نباید تجربه مرگ را بیش از اندازه ترسناک توصیف کرد زیراه اضطراب ایجاد شده به منفعل شدن فرد منجر میشود و در نهایت فرد تلاش سازنده برای بهبود خود را متوقف میسازد. گاهی در برخی تبلیغات دینی این ترس به حدی غلیظ است که اضطراب از مرگ، تاثیر ناخوشایندی بر روح و روان فرد میگذارد و در نتیجه فرد مساله مرگ را بخوبی هضم نکرده و به عنوان یکی از دغدغههای اصلی زندگیاش تبدیل میشود. برخی تحقیقات نشان میدهد از همان دو سالگی میتوان کودک را با مساله مرگ آشنا کرد. البته با در نظر گرفتن این موضوع که نباید آرامش روانی بچهها برهم زده شود و فقط بهعنوان یک تجربه تخفیف یافته شده مورد بررسی قرار گیرد. پدربزرگها و مادربزرگها به دلیل اینکه از توانایی بالایی برای گفتن قصه برخوردارند به نحو موثری میتوانند این مساله را به کودکان آموزش دهند و از همان کودکی ریشه ترس از مرگ را در افراد از بین ببرند.
فرزندسالاری و رابطه آن با دردناک شدن مرگ
سومین عاملی که باعث ترس از مرگ و حتی گسترش آن در دوران بزرگسالی نیز میشود سبکهای فرزندپروری والدین است که از دو جهت به ترس از مرگ در کودکان و نوجوانان منجر میشود. در سبک فرزندپروری آسانگیر یا فرزندسالاری، والدین حمایتی افراطی از کودک خود به عمل میآورند. بسیاری از واقعیات زندگی را سانسور کرده و این اجازه را به کودکان خود نمیدهند که آنها نیز دست به تجربه بزنند و برای حل مشکلات پیش رو تمام تلاش خود را بهکار گیرند، بنابراین بار مسئولیت آنها را نیز به دوش میکشند و اجازه مواجهه تدریجی را از کودکانشان سلب میکنند.
دکتر سهیلا فرتاش میافزاید: در این سبک تربیتی مرگ از آن واقعیتهایی است که کودک به صورت تدریجی با آن روبهرو نمیشود. بسیاری از منابع روانشناختی پیشنهاد میکنند راجع به مرگ با بچهها صحبت کنید و آنها را با مصادیقی که در طبیعت وجود دارد آشنا سازید، مثلا وقتی درختان و گیاهان سرسبزی و طراوت خود را در زمستان و پاییز از دست میدهند و دوباره در فصل بهار و تابستان به گل مینشینند این نشانهای از مرگ و تولد دوباره است. کودکان معمولا به نگهداری حیوانات کوچک و پرندگان علاقه نشان میدهند، زمانی که یک ماهی یا پرنده کوچکی را از دست میدهند به آنها توضیح دهیم که مرگ بخشی از زندگی است که برای همه موجودات اتفاق میافتد. این یک امر طبیعی است که در طبیعت به وفور میتوان از آن یاد کرد.
آماده کردن ذهن یکی از مهم ترین جنبههای مقابله با ترس از مرگ است. نوع دیگری از سبکهای فرزندپروری به گونهای است که کودک را کاملا رها کرده و او را با دنیایی از تجربیات متفاوت روبهرو میسازد که گاهی این تنها گذاشتنهای افراطی به آن منجر میشود که کودک ما به صورت تلخ و ناخوشایندی با مرگ آشنا شود، والدین با در نظر گرفتن توان و سن فرزندشان میتوانند اطلاعات بسیار واقعبینانه و در عین حال جالب و قابل توجهی را درخصوص مرگ به کودکان خود بدهند.
خودکشی به دلیل ترس از مرگ
گاهی افراد بیش از حد طبیعی، دچار مشغولیتهای فکری راجع به مرگ میشوند. در این حالت میتوان این فرضیه را دنبال کرد که آیا فرد دچار درجاتی از افسردگی و اضطراب است یا خیر؟ یکی از ویژگیهای افراد افسرده آن است که به تجارب منفی زندگیشان بیش از وجوه مثبت آن توجه نشان میدهند. درنتیجه افکار مرتبط با مرگ در ذهن آنها بیشتر خودنمایی میکند و در مواردی که افسردگی بسیار شدید است علاوه بر ترس از مرگ، اقدام داوطلبانه مرگ را نیز تصدیق میکنند و ممکن است دست به خودکشی بزنند. در واقع اینگونه افراد در همان دامی میافتند که ذهن شان را مشغول کرده است. اگر درجات افسردگی زیاد باشد حتما افراد باید از روانشناسان کمک بگیرند.
وقتی فهرست ترسها و فوبیها (ترسی که بیمارگونه است) را تحلیل میکنیم از جمله ترس از ارتفاع، آسانسور، هواپیما، جراحت، خون، آمپول و نظایر آن میبینیم یک وجه مشترک بین همه فوبیها وجود دارد و آن احتمال آسیب و مرگ است. گرچه ما مستقیما فوبی از مرگ را در فهرست آسیبهای روانی نداریم اما وجه مشترک همه آنها محسوب میشود، بنابراین در شرایطی که ما مشغولیت افراطی به مرگ را نشانهای از اضطراب و فوبی بدانیم در این حالت اگر میزان اضطراب بالا باشد بهطوری که زندگی فرد را تحت تاثیر خود قرار دهد حتما باید از مشاور و روانشناس کمک گرفت. گاهی افکار مربوط به مرگ، رنگ و بوی افکار وسواس گونه را نیز به خود میگیرد که باز هم برای درمان باید مراجعه کرد، اما برای درجات خفیف تر این نوع مشکلات روانی میتوان از تشویق فرد برای تمرکز روی جنبههای مثبت و شاد زندگی، بالا بردن کیفیت زندگی، افزایش ساعات تفریح، ورزش و انجام تمرینهای آرامش ذهنی استفاده کرد.
شکوفه شیبانی / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
«جامجم» در گفتوگو با عضو هیات علمی مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی به بررسی اثرات منفی حفر چاههای عمیق میپردازد
سخنگوی صنعت آب در گفتوگو با جامجم: