سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
عاطفه شکرگزار: چقدر به چشات اعتماد داری؟ چقد مطمئنی به هوشیار بودنت؟ میتونی با اطمینان بهم بگی خوابی یا بیدار؟ من نمیتونم. نمیدونم... گاهی فکر میکنم شاید یه روز چشام رو باز کنم و بفهمم غرق یه خواب عمیق و طولانی بودم. همه چی یه خواب بوده و من اصلا زنده نبودم! زندگی نکردم! فقط خیال میکردم به دنیا اومدم! فقط خیال میکردم هستم. میفهمی چی میگم؟
دختر کاغذی، سارا: [...] نباید هی نشست و گفت که همه چیز را به دست قسمت و تقدیر سپردهایم. باید برخاست تا قسمت و تقدیر همه چیز را به دست ما بسپارد.
ندا: خم به ابرو نیاوردم وقتی رفتی. میدانستم برمیگردی. یعنی ایمان داشتم و دارم. ایمان به حضورت دوبارهات. ایمان به لحظههای تلخ و شیرینی که چشیدیم. عشق همیشه جنونآور نیست. گاهی، گاهی که نه، خیلی وقتها تا خود خود ایمان سوقت میدهد! بیا، نکند نیایی و ریشههای ایمانم را سست کنی و بیایمانی را میوه باورهای شیرینم کنی. دلم هوایت را کرده.
ا. ر. از ارومیه: آنگاه که در خواب نازم تو را میبینم، چشم در چشم همدیگر به سوی فرداها میرویم اما باز این رؤیای همیشگی فقط یک رؤیاست[...] کاش عشق را از چشمانم بخوانی، گاه زبان گویای چیزها نیست.
زهرا فرخی، 33 ساله از همدان: [...]درسته لحن امید تنده اما تو قسمت اول حرفاش کسی رو تحقیر نکرد. برداشت من این بود: «به هر قیمتی ننویس»[...].
لیلی: 8 ساله که بروبچ میخونم و هنوزم کنار بچهها موندی. این واقعاً عالیه. همیشه دوس داشتم منم نوشتههام رو بفرستم ولی نشده. توی وبلاگ و جای دیگه مینویسمشون. مبهم بودنت رو دوس دارم. هیچوقت خودت رو معرفی نکن پیرمرد. تصوراتی که ازت دارم قشنگن[...].
فرزانه رازی اصل از اردبیل: میریزم قهوه تو فنجون، شاید غرقی توی فالم/ شاید این بار فهمیدی، که بدجور ناخوشاحوالم/ گلوم آتیش میگیره، به یمن این خیال خام/ چشام شفافتر میشه، یعنی فهمیدی چی میخوام؟/ همهش دستام میلرزه، واسه چرخوندن فنجون/ گمونم باز توی فالت، فیلت رفته به هندوستون/ دل و دریا، سر و صحرا، سر فنجون میچرخه/ چرا چرخای این دنیا، به کام من نمیچرخه؟/ ته فنجونو میبینم: یه ساک و ابر و یه جادّه/ توی فنجون، وضعیت، شدیداً قرمز و حادّه!/ شاید تعبیر این فاله، که تو ساکت رو میبندی/ توی سرسبزی جاده، تو به اشکام میخندی[...]
به جوجو بگو در حد خودش خوبه، منم واسه تشویق شدنش سعی کردم بخش بیشترش رو چاپ کنم، اما براش بهتره اگه جای گرفتن فال بره بشینه بیشتر از دانش و مهارت شعر گفتن بخونه.
بدون نام: [...]اهمیت نداره برام که چاپش کنین یا نه، فقط این حرفا مثل خوره داشت وجودم رو میخورد. نمیدونستم به کی بگم که ناشناس باشه. کسی باشه که نه من اون رو بشناسم و نه اون من رو.
تارا: از حقیقت بارور شدم. چیزی جز درد در من تولد نیافت.
7 بهمن: داداشم میگه پاسخگو یه مرد یا یه زن نیست. اینا یه گروهن که مطالب بروبچ چاردیواری رو با اسم مستعار ف.حسامی چاپ میکنن. در ضمن انقد تو ذوق بچهها نزن؛ اونا با یه امیدی برا چاردیواری پیام میدن.
رضا فلاحتی، پسر حاجی: اصولا با وجود خدمت سربازی، شیفتهای نگهبانی، و... دیگر رمقی ندارم که مطلب بفرستم چه برسه که بخوام تفکر بکنم که چی بفرستم. چی به چیه؟ کی به کیه؟ کِیه؟ کیه کِیه؟ بله تموم میشه ولی چه موقع؟ به قول دوستان: یعنی میاد اون روز؟ زنده میمونیم؟ اصلا یه وضعی![...]
اصلا چرا همچو روزی رو میگی؟! بذار بهت بگم میاد اون روزی که نشستی داری به بچهت میگی: بابا جون، میری پادگان با این بچههای ناباب رفیق نشو!! کِیه که دارم بهت میگم... کِیه؟ کیه؟ کی به کیه؟!
عارف حقی از گرگان: دگر هیچ حوصلهای نیست مرا/ تو ندانی که خستهام از این نامردمیها/ راه دگری برای ماندن نباشد/ مرا زندگی که سهل است، عشق نباشد[...].
شادی اکبری: وقتی که سکوت خاطره میشود، دیگر خاطرات خوشمان را هم فراموش میکنیم.
فراموش شده 72: این روزها خودمان نیز مانند اجناس موجود در بازار تقلبی و چینی شدهایم. انسانهایی که تنها در ظاهر انسان هستند؛ همانند گوشیهایی که فقط در ظاهر شبیه مدل اصلی هستند[...]
جوجه اردک زشت از قائمشهر: آسمان دلم امروز خوب است؛ صاف صاف، خالی از هر ابر و سیاهی. چقدر خوب بود همیشه اسمان دلم اینگونه بود؛ بیبارش، بیدلتنگی...
بدون نام: میخواستم به اعظم از اندیمشک بگم وقتی دور خودت رو پیله ببافی قطعاً تنها میشی ولی با کمک خانوادهت میتونی پروانه شی.
مهران: من تجربه تلخ احساس کودک گلفروش سر چهارراه را میفهمم. میدانم وقتی گلهایت خشکید و خریداری نداشت چگونه قلبت آرام آرام اشک میریزد ولی با لبخندت تلاش میکنی خریداری برای گلهای پژمردهات پیدا کنی. میفهمم اگر خریداری از سر دلسوزی گلهای دست کودک گلفروش را بخرد، کودک شاد نمیشود چون با همه کودکیاش میداند گلهایش دیگر بیارزشند[...]
زهرا شروعی از تهران: کم هی بگید حسامی کیه! خب بابا مهم اینه که یکی هست که هوامون رو داره.
بدون نام: حدود 10 ساله که من به بودن با شما عادت کردم و این اولین باره که با شما حرف میزنم. منم مثل بقیه بروبچ خیلی حرفا توی دلم هست که دوست دارم بگم ولی نمیدونم از کجا و چطور شروع کنم. آخه میدونید؟ سنی از من گذشته: 40 سال. فکر میکنم صفحه بروبچ حق جوونترهاست[...].
کمرم درد گرفت بس که به شیوه ژاپنیها برای احترام هی خم و راست شدم! دلتون میاد این پاسخگوی دوره دایناسورها رو اذیت کنید؟ گفتیم بروبچ، نه که فقط جوونبچ! بنویسید و ما رو محروم و از اون بدتر: مرحوم نکنید! (اسمی هم انتخاب کنید که این مسئولان هی نیان گوش من رو بپیچن و هی بهم بگن: چن بار باس بهت بگیم؟ هاااان؟!)
پیمان قائمی، روانشناس از تهران: در جواب سهیل جان بگم که بله، بعضی دخترا متأسفانه مادیاتپرستن یا قیافهپرست. تو خواستگاراشون هم اینا اولویته. بدون اینکه بدونن سالم بودن همسر، تضمین عشق و زندگی سالمه. میدونین چرا طلاق بالاست؟ چون اینجور انتخاب کردن موجب میشه طرف رو خوب نشناسین.
اکسیر آبی: خیالت هست؟ خیلی وقته که دیگه به من هدیه ندادی. خیلی وقته دستان چشمانم خالی مانده. بار دیگر به من هدیه بده نگاهت را.
جعفر، م. از قم: میدونم خیلیا دوست ندارن نصیحت بشن اما دو تا توصیه بروبچّانه دارم؛ اونم اینه که هیچوقت روی مشورت و کمک آدمای احمق و مغرور حساب نکنید! از طرفی خیلی وقتا آدما اونقدر که فکر میکنی مقصر نیستن! بعضی وقتام اونطور که به نظر میاد بیتقصیر نیستن! پس هیچوقت زود و عجولانه درباره کسی قضاوت نکنید چون ممکنه دودش یا تو چشم خودتون بره یا تو چشم یه بیگناه. بعضی تجربهها برا آدم خیل گرون تموم میشن.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد