سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در نگاه اول به نظر میرسد «فیروزه سیاه» اثری سفارشی است که به پیشنهاد یکی از مراکز یا سازمانهای فعال در حوزه بهداشت یا سلامت ساخته شده درست است؟
نه، این طور نیست. فیلمنامه را خانم فدیا نورالهیان حدود سه سال پیش نوشته بود و در آن زمان تهیهکننده پیشنهاد ساخت فیلم را به من داد که در نهایت و پس از یک سری اصلاحات و تغییرات که در فیلمنامه اولیه اعمال کردیم، کار در تابستان 90 ساخته شد.
پس به دلیل علاقه شخصی خودتان به سراغ ساخت این فیلم رفتید؟
نه. طرح و ایده اولیه فیلم را اولینبار آقای کنی، تهیهکننده آن مطرح کرد. وی چهار، پنج سال پیش و قبل از مطرح شدن ایده اولیه فیروزه سیاه، مستندهای آموزشی زیادی درباره این بیماری برای تعدادی از سازمانها و ادارات دولتی تولید کرده بود و در جریان همین کار به موضوع علاقهمند شده بود. پس از آن، پیشنهاد نگارش قصهای با این مضمون را با خانم نورالهیان مطرح کرده که بعدا من هم در جریان کار قرار گرفتم و بعد از چند نشست مشترک با نویسنده و تهیهکننده، سرانجام فیلم کلید خورد.
شاید نحوه شروع فیلم و تیتراژ آغازینش که با تصاویری مستندگونه از خانوادههایی که فرزندانشان به این بیماری ژنتیک مبتلا هستند، احساس سفارشی بودن آن را منتقل میکند.
با گنجاندن این تصاویر در تیتراژ آغازین سعی کردیم، تکلیف خود را با این بیماری از همان ابتدای فیلم مشخص کنیم. هدفم این بود که بیننده متوجه شود با چه بیماریای قرار است در فیلم روبهرو شود و در قالب چند دقیقه به صورت اجمالی با جنبههای مختلف آن آشنایی پیدا کند. نمیخواستم بیننده احساس کند، فیلم قرار است در پایان، تنها یک بیماری را معرفی کند و اطلاعات مربوط به آن را به او بشناساند. بنابراین در همان تیتراژ آغازین این کار را کردیم تا با ورود به فیلم تنها قصه خود را تعریف و بیننده را با آن همراه کنیم. من خودم هم نمیدانستم این بیماری چیست و اصلا با آن آشنا نبودم. به هرحال این یک بیماری بسیار نادر است و باید ابتدای فیلم درباره آن توضیح میدادیم.
محور اصلی فیلم، نوعی بیماری ژنتیک است که بر اثر ازدواجهای فامیلی به وجود میآید اما امروزه به دلیل اجباریشدن مشاوره و آزمایش ژنتیک قبل از ازدواج بخصوص در ازدواجهای فامیلی خطر ابتلای کودکان به این بیماری بسیار کاهش یافته است. فکر نمیکنید در این شرایط، فیلم موضوعیت خود را از دست داده و دامنه محدودتری از مخاطبان را درگیر میکند؟
ممکن است در تهران یا برخی شهرهای بزرگ کشور، مشاوره قبل از ازدواج برای زوجها اجباری شده باشد و در این شرایط از این مشکل و بیماری پیشگیری شود اما در بسیاری شهرستانها یا روستاهای کشور، این مشاورههای ازدواج اجباری نیست و مردم این مناطق با بیماری چندان آشنا نیستند. به همین دلیل، فیلم هشداری جدی برای مردم است تا بدانند بیماریای را که به این آسانی میتوان پیشگیری یا کنترل کرد، با سهلانگاری و ناآشنایی میتواند تبدیل به بحران و خطری جدی برای خانوادهها شود. این هشداری است که زوجها باید آن را جدی بگیرند اما سوای این هشدار و وجه آموزشی فیلم، خود درام و قصه هم بسیار پرکشش و جذاب بود.
البته تقریبا از نیمه فیلم به بعد دیگر موضوع بیماری محور اصلی قصه نیست و با گمشدن کودک، واکنش زوج جوان به این مشکل است که داستان را پیش میبرد.
بله درست است. گم شدن کودک نقطه عطف قصه است. پس از آن واکنش زوج جوان به این حادثه و ادامه زندگیشان است که اهمیت دارد. اینجا دیگر فرقی نمیکند که نوع بیماری کودک چیست. آنچه مهم است، واکنش آنها و ارتباطشان با یکدیگر پس از بروز مشکل است که حتی زندگیشان را در آستانه فروپاشی قرار میدهد. کمکم با گذشت قصه، فرآیندی طی میشود که مادر احساس میکند، میتوانست جور دیگری با فرزندش کنار بیاید. برای همین مردد است و نمیداند خودش او را رها کرده یا سهوا این اتفاق افتاده است. به هر حال آنها احساس میکنند فیروزه ارزشمندی را از دست دادهاند که تا پیش از آن قدرش را نمیدانستند، غافل از آنکه هرچیزی را که احساس میکنیم در زندگی اضافه است، یک برکت محسوب میشود.
اما صحنه ناپدیدشدن پسربچه زمینهسازی قبلی ندارد و عمد مادر در رها کردن وی، چندان باورپذیر از کار در نیامده است.
این موضوع در فیلمنامه اولیه به شکل مفصلتری توضیح داده شده بود اما از آنجا که نمیخواستم فیلم خیلی طولانی باشد، این صحنه را با یک پلان طراحی کردیم و لحظههای تلخ و دشوار زندگی مادر با کودک را در قالب یک فلاشبک به تصویر کشیدیم. احساس کردم این شیوه به بیننده این حس را میرساند که کار مادر عمدی بوده است. شخصا فکر میکنم این پلان سکانس کاملا تصویری و سینمایی است.
پس از ناپدید شدن کودک، قرار است شاهد سیر تحول شخصیتها در خلال اختلاف و دعواهای لفظی آنها باشیم. به نظرتان مخاطب با این موضوع ارتباط حسی برقرار میکند؟
در حقیقت، سختترین کارمان در این فیلم تصویر کردن تحول آرام شخصیتها در بستر قصه بود که واقعا نمیدانم چقدر شکل گرفته است. شخصا تمام سعیام را به کار بستم تا بیننده خیلی احساس نکند، این تحول غیرمنطقی است. باورپذیر بودن این تغییر و تحول درونی شخصیتها برایم بسیار مهم بود. البته در طرح اولیه، داستان به این شکل نبود که والدین کودک به این باور برسند که دیگر سروشی در کار نیست و باید بدون او ادامه دهند.
در آن قصه سروش بعد از چند روز پیدا و از سوی پلیس به خانوادهاش تحویل داده میشد اما آن را تغییر دادیم و ابتدا و انتهای قصه را به گونهای تمام کردیم تا زوج را به جایی برسانیم که کاملا از بازگشت فرزندشان قطع امید کرده، به زندگی عادی بازگردند و بعد سروش پیدا شود.
نکته جالب درباره فیلم این است که با آنکه جنبه آموزشی و اطلاعرسانی دارد اما کمتر به ورطه شعار میافتد و مخاطب را تا پایان با خود همراه میکند.
بله، فیلم بیش از آنکه حالت تبلیغی داشته باشد، قصه جذابی دارد که میتواند بیننده را تا پایان با خود همراه کند. از سوی دیگر بینندگان را با وجوه مختلف بیماری آشنا میکند و به آنها هشدار میدهد. به نظرم قصه که برمحور یک معضل شکل گرفته و به دنبال آن شاهد چالش یک زوج جوان پیرامون این مشکل هستیم، در نوع خود بسیار جالب و جذاب بود که انصافا خوب نوشته شده بود. سعی کردیم مخاطب به صورت غیرمستقیم جذب قصه شود و اتفاقها و ماجراها خیلی از دل داستان بیرون نزند تا جذابیت قصه حفظ شود. بههر حال قصه اصلا شعاری و رو نبود و انسجام و منطق خوبی هم داشت.
البته تعدادی از دیالوگها از این قاعده پیروی نمیکند و برخی مواقع کاملا شعاری میشود.
ممکن است این اتفاق یک جاهایی افتاده باشد اما تا آنجا که میشد، سعی کردیم، بازیگران دیالوگها را به گونهای ادا کنند که شعاری و کلیشهای نباشد و به جنس زندگی نزدیکتر باشد. نمیدانم در عمل چقدر این اتفاق افتاده است.
به نظر میرسد فیلم بیش از حد متکی بر دیالوگ است و قصه بیشتر از زبان شخصیتها روایت میشود تا تصاویر و جلوههای سینمایی.
تا جایی که میتوانستم سعی کردم دیالوگها را کم کنم. در فیلمهایم چندان به دنبال استفاده از دیالوگ نیستم و اکثر تله فیلمهایی هم که کار کردم، دیالوگهای زیادی ندارد و بیشتر از تصویر برای پیشبرد قصه استفاده میکنم.
با وجود همه این مسائل و شاید برخی ضعفها و کاستیها، فیروزه سیاه برخلاف بسیاری از تلهفیلمهایی که این روزها ساخته میشود، ساختاری منسجم و کیفیتی قابل قبول دارد که یک سر و گردن از آثار مشابه بالاتر است.
من از سال 90 که وارد این عرصه شده، به ساخت تله فیلم مشغول شدم، کارم را خیلی جدی گرفتم و این حوزه از همان اول دغدغه اصلیام بود. در طول این سالها موضوعات مختلفی را در ساخت تلهفیلم تجربه کرده و همیشه کیفیت برایم بسیار مهم بوده است، اما متاسفانه الان شرایط به گونهای است که فعالیت در این حوزه یک مقدار کاسبی و تجارت شده و مقولهای فرهنگی هنری محسوب نمیشود. این روزها کمتر کسی به کیفیت تلهفیلمها اهمیت میدهد و این کار را جدی میگیرد.
طبیعی است وقتی انجام یک کار، دغدغه کسی نباشد، محصول آن نیز ضعیف و غیرقابل دفاع خواهد بود. متاسفانه چنین اتفاقی در این حوزه افتاده است و باید فکری به حال آن کرد.
عرفان جلالی / گروه رادیو و تلویزیون
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد