پزشک بخش زایمان بیمارستان نجمیه، خانم رسولی را 20 سال است هیچ‌کسی به نام صدا نکرده است.
کد خبر: ۱۲۲۲۰۵۷

هیچ‌کسی وقت خطاب قرار دادن او، نه به او گفته است «کتایون»، نه به او گفته است «رسولی»، نه به او، مثل آن سال‌ها که در بیمارستان نجمیه خدمت می‌کرد، گفته است «کتی‌جون.» خانم رسولی 20 سال است که در خیابان سنایی تهران، در خانه‌ای قدیمی که بین آپارتمان‌های بلندِ سربالاآورده، سرخورده و ملول مانده است زندگی می‌کند. تنها کسانی که او را می‌بینند، همسایگان او، کارگرهای افغانی خانه‌ روبه‌رویی که مشغول ساختن یک آپارتمان پنج طبقه هستند، آقایاسر کارگر سوپرمارکتی توی خیابان سنایی ـ که برای خانم رسولی لوازم سوپرمارکتی‌اش را می‌آورد ـ و من هستیم. هیچ‌کدام از ما خانم رسولی را به اسم صدا نمی‌کنیم. نه به او می‌گوییم «کتی خانم» یا «کتی جون»، نه به او می‌گوییم «خانم رسولی.» هرکدام از ما،‌ در هر زمان که او را می‌خوانیم، به او می‌گوییم «مادر»؛ ما اسم و فامیلی خانم رسولی را نمی‌دانیم؛ اما گمان می‌کنم اگر اسم و فامیلی او را هم می‌دانستیم، باز نمی‌توانستیم به او بگوییم «کتی جون» یا «خانم رسولی.» خانم رسولی 77سال دارد. 77سال، سن زیادی است.
من خانم رسولی را هر روز می‌بینم. هر روز،‌ راس ساعت ده و نیم صبح آهسته‌آهسته از مقابل در دفتر می‌گذرد. درست در همان دقایقی که من برای کشیدن یک نخ سیگار و تنفس در هوای باز از توی دفتر بیرون می‌آیم و مقابل در، توی کوچه می‌ایستم. هر بار که از مقابل من می‌گذرد، سلام می‌گوید: «سلام مامان. خوبی پسرم؟ خدا حفظت کنه.» در سلام‌کردن پیش‌دستی می‌کند. مثل زنان سالخورده‌ دیگر که از محبت زیاد به تو می‌گویند «مادر» رفتار نمی‌کند. مثل مادرهاست. دقیق‌تر بگویم؛ مثل «مامان»هاست. می‌گوید: «سلام مامان. خوبی پسرم؟» من سال‌هاست که از هیچ زن سالخورده‌ دیگری نشنیده‌ام که خود را برای دیگران «مامان» خطاب کند. آنها غالبا خود را «مادر» می‌پندارند و البته شما می‌دانید که جایگاه زن سالخورده‌ای که «مادر» خطاب می‌شود، صرفا دارای یک شأن اجتماعی است و وجه عاطفی رابطه‌ مادر و فرزند بر آن مترتب نیست.
خانم رسولی برای همسایه‌ها، کارگرهای افغانی خانه‌ نیم‌ساخته‌ روبه‌رویی، آقایاسر و من، مامان است. یعنی در واقع، دلش می‌خواهد که مامان ما باشد. این را خودش امروز به من گفت. وقتی کمکش کردم و تا خانه رساندمش. امروز، درست ساعت ده و نیم صبح، جلوی در دفتر سکندری خورد و به زمین افتاد. بلندش کردم. گفت: «حالم خوبه مامان. فقط اگه می‌شه کمکم کن تا خونه برگردم.» تا خانه همراهی‌اش کردم. توی راه،‌ همان‌طور که هن‌وهن‌کنان، سخت نفس می‌کشید و سخت‌تر حرف می‌زد، پرسید: «مامان؟ تو متولد چندی؟ می‌دونی توی کدوم بیمارستان به دنیا اومدی؟» پاسخش دادم. آه کشید. گفت:‌ «پس من تو رو به دنیا نیاوردم مامان جون.» بعدتر، توضیح داد. گفت که پزشک بخش زایمان بیمارستان نجمیه بوده. گفت که همه‌ بچه‌های دهه‌های 50 و 60 و نیمی از دهه‌ 70 که در بیمارستان نجمیه متولد شده‌اند را او به دنیا آورده است. گفت که خودش هیچ‌وقت بچه‌دار نشده. گفت که حالا از هر مرد و زن جوانی سال تولد و بیمارستان محل تولدش را می‌پرسد تا بتواند بچه‌هایی که به دنیا آورده است را پیدا کند و نگاه به قد و بالایشان کند و حظ کند. گفت با برادرش زندگی می‌کرده و پنج سال است برادرش مرده و حالا پنج سال است تنهاست.
شماره‌ام را برایش نوشتم. گفتم: «مامان کتی؛ اگه کاری داشتی بهم زنگ بزن.» خندید. توی چشم‌هایش چیزی بود که فقط وقت خندیدن توی چشم‌های مادرم دیده بودم. چیزی که در انحصار مادرهای جهان است فقط. یادم آمد هر زن روزی یک مادر است؛‌ چه این‌که پزشک زنان و زایمان بیمارستان نجمیه باشد که هیچ بچه‌ای نداشته باشد.

احسان حسینی‌نسب
روزنامه‌نگار و نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها