سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
حال در این میان گروه معدودی هم هستند که به نیت جهاد به سفر میروند؛ آن هم جهاد فرهنگی! مرحوم امیرحسین فردی که بسیاری از مخاطبان ادبیات فارسی او را با لقب پدر داستاننویسی انقلاب به خاطر میآورند، یکی از همان آدمهای انگشتشمار است که در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی همراه با گروهی از بچههای جهاد سازندگی و برای یک جهاد فرهنگی راهی یکی از محرومترین مناطق کشور در حوالی شهرستان کهنوج میشود.
فردی در سفرنامهای که از این سفر فرهنگی نوشته، بخشهایی از رنج این مردم «فراموششده» را به تصویر کشیده است؛ مردمی که سالها تحت ظلم خوانین زندگی میکردند و بسیاری از آنها در واقع بردگان خان به شمار میرفتند؛ اما به برکت انقلاب اسلامی نهتنها از ظلم خوانین آسوده شدند، بلکه مالکان زمینهایی شدند که سالها برای آن زحمت کشیده بودند.
راوی این سفرنامه با طبع لطیف خود سعی کرده تا در کنار روایت سختیهای زندگی مردم این مناطق محروم که او در چند نوبت از آنها به عنوان مردمی فراموششده یاد میکند، از صفا و سادگی مردم روستایی و کپرنشین و البته زیباییهای بینهایت کویر نیز بنویسد و اتفاقا دیدن همین زیباییها در کنار زشتیهای ناشی از محرومیت است که میتواند تصویری واقعیتر از زندگی در هامون و زهکلوت و آن حوالی به ویژه در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی به مخاطبان ارائه کند.
اطلاعات فوری
عنوان: هامون، زهکلوت و آن حوالی
نویسنده: امیرحسین فردی
ناشر: سوره مهر
تعداد صفحات: 68
قیمت: 5000تومان
پیشبینی زمان مطالعه: 2 تا 4روز
گانیه، بازی محبوب بچههای کپرنشین
پاهایی که با توپ بیگانه بود!
تفاوت رفتار بچههای شهری با بچههای مناطق محروم نهفقط در شیوه رشد و پرورش یافتن آنها، بلکه در حوزه سرگرمی و بازی بچهها هم وجود دارد؛ تفاوتی که مرحوم امیرحسین فردی در سفرنامه خود به آن اینگونه اشاره میکند: «کودکان و زنها، با لباسهای رنگارنگ، در اطراف کپرها دیده میشوند. تعدادی از آنها، با مشاهده کاروان ما، به سمت مدرسه زهکلوت سرازیر میشوند و در فاصله دو متری میایستند و تماشا میکنند، اما خیلی زود، خواهرها، زنها را به صحبت میگیرند و برادرها هم که بیشتر معلم بودند، بچهها را.
زمانی نمیگذرد که برای ایجاد پیوند بیشتر با بچهها، مقدمات بازی فراهم میشود. ابتدا توپی که همراه آوردهایم، به وسط انداخته میشود، با این گمان که اینجا هم تهران یا یکی از شهرهای مشابه است که تَب فوتبال در بین بچهها بالا باشد و با دیدن توپی گرد و زمینی صاف همه چیز فراموششان شود و زود به فکر یارکشی بیفتند، اما در همان لحظههای اول میبینیم که پاهای برهنه و لاغر این بچهها با توپ بیگانه است و توپ را به گوشهای پرت میکنند. روی زمین دایره رسم میشود و بازی گانیه [نوعی بازی محلی] شروع میشود، که در این بازی، آنها بهتر از فوتبال خود را نشان میدهند و هنوز نیمساعتی نمیگذرد که صدای خنده شادمانه بچههای پابرهنه زهکلوتی در میان درختان میپیچد.»
مردمی که به برکت اسلام آزاد شدند
انقلاب خودمان است...
یکی از بخشهای جالب این سفرنامه مقایسه وضعیت مردم «زهکلوت» پیش و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است؛ منطقهای که به گفته ساکنان آن، قبل از پیروزی انقلاب تحت ظلم شدید خوانین بوده:«برادرِ قادر از داخل صندوقی، رادیوضبطی درمیآورد و جلوی ما میگذارد، یعنی بفرمایید باز کنید و گوش بدهید. میپرسم: «شما مرتب رادیو گوش میکنید؟»
او جواب میدهد: «ها! هر شب.»
میپرسم: «اخبار چطور، اخبار هم گوش میکنید؟»
این بار خود قادر میگوید: «ها! خیلی!»
حبیب میپرسد: «پس حتما خبر دارید که ما الان در حال جنگ هستیم.» قادر با قیافهای جدی جواب میدهد: «بله، خبر داریم. صدام به ما حمله کرد، اما ما پیروز هستیم. صدام هیچ غلطی نمیتواند بکند.» میپرسم: «حاضرید به جبهه بروید؟» برادرِ قادر میگوید: «چرا نرویم برادر؟ انقلاب خودمان است، ما بدبخت بودیم، اسلام همه چیز به ما داد.» و قادر میگوید: «ما همهاش دو سال است که صاحب زمین شدیم. حالا به جبهه فقط گوسفند میدهیم، چیز دیگری که نداریم؛ دستمان خالی است.» قادر به چهار پنج دختر و پسری که آنجا نشستهاند و کتابی را که از حبیب گرفتهاند ورق میزنند، اشاره میکند و میگوید: اینها نباید مثل ما باشند، ما بدبخت بودیم...»
تجربه دیدن اولین نماز جماعت واقعی در زهکلوت
تماشای تلویزیون با کپرنشینها
شاید برای ما که در عصر تکنولوژیها پیچیده امروز زندگی میکنیم باور برخی از نوشتههای مرحوم فردی در این کتاب از مواجهه مردم فراموششده زهکلوت و روستاها و کپرنشینهای اطراف آن، در مواجهه با برخی از امور روزمره مثل نماز جماعت یا تکنولوژی تلویزیون کمی عجیب باشد؛ اما این ماجرا هر چقدر هم که عجیب باشد، بدون شک واقعی است: «به هنگام غروب، برای اقامه نماز جماعت، به محل امامزاده پنجتن برمیگردیم. لامپها به کمک موتور برق روشن بود. زائران و فروشندگان، با مشاهده روشنایی برق و تلویزیونی که روی کاپوت ماشین قرار گرفته بود، اطراف بساط ما جمع شده بودند. گرداگرد محل برگزاری نمایشگاهی از عکسهای جنگ و جبهه و انقلاب تشکیل شده بود. مردم بومی با تعجب به آنها نگاه میکردند و معلوم بود که دیدن آن صحنهها خیلی برای آنها تازه و جالب است. آماده نماز جماعت شدیم. عدهای از اعضای شورای اسلامی و متولی امامزاده به صفوف ما پیوستند. باقی مردم، دورتر از آن محل، در میان تاریکی ایستاده بودند و به ما و صفهای جماعتمان نگاه میکردند. از حالت نگاهشان میشد دریافت که آنها جز در عکسها، تا به حال نماز را به صورت جماعت ندیدهاند. بعد از نماز و سخنرانی، فیلم عمرمختار شروع میشود. در اینجا بود که هجوم جمعیت زیادتر میشود. آنها تا فاصلههای زیادی روی زمین مینشینند و چشم به صفحه تلویزیون میدوزند...»
احسان سالمی
روزنامهنگار
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد