منطق رئالیستی، پایان خوش

داریوش فرهنگ، نام جدیدی در عرصه سینما و تلویزیون ایران نیست. یک سال دیگر، او 60ساله می شود. حاصل این 6دهه زندگی و فعالیت هنری، حضور در دهها نمایش، برنامه تلویزیونی و فیلم سینمایی در قالب کارگردان ، بازیگر، طراح صحنه و نویسنده است.
کد خبر: ۹۹۶۷۱

اتفاقا همین موقعیت است که نوشتن درباره او را اندکی سخت می کند؛ چرا که نقد آثارش ممکن است به نوعی تداعی گر نادیده گرفتنش باشد. واقعیت آن است که فرهنگ هنرمندی دوست داشتنی است.
زمانی که اولین مجموعه تلویزیونی او، افسانه سلطان و شبان پخش می شد، نگارنده در سنین نوجوانی به سر می برد؛ ولی پس از گذشت این همه سال ، هنوز آن سریال، جزو مجموعه های به یادماندنی تلویزیون ایران است. این قضیه درباره اولین فیلم سینمایی اش ، طلسم نیز صادق است.
طلسم زمانی اکران شد که سینمای ایران در سوئتفاهمی بزرگ به نام سینمای عرفانی به سر می برد و جذابیت نداشتن فیلمها علامت تفاخرشان بود! اما طلسم رگه هایی آشکار از تعلیقات هیچکاکی و فضای گوتیک را با خود به همراه داشت ، در این فضای برهوتی ، یک جور کیمیا بود و هنوز که هنوز است ، تماشای آن فیلم جذاب به نظر می رسد.
سریال افسانه سلطان و شبان و فیلم سینمایی طلسم البته حاصل یک امر خلق الساعه نبود و پشتوانه هایی نظیر تحصیلات کارگردانی تئاتر در دانشکده هنرهای زیبا، تاسیس یک گروه نمایش تئاتر در سال 1367و حضور فعال در 23نمایش را پشت سر خود داشت.
انقلاب اسلامی که به وقوع پیوست ، فرهنگ وارد تلویزیون شد و فیلم کوتاه رسول ، پسر ابوالقاسم که مضمونی متناسب با آن سالهای پرالتهاب عدالت جویی و مبارزه علیه مناسبات سرمایه سالاری داشت ، بارزترین حاصل این دوره از فعالیت داریوش فرهنگ در تلویزیون است.

2 فیلم با یک بلیت
و این بود تا این که آن سریال و آن فیلم سینمایی در اواسط دهه 60از فرهنگ عرضه شد و توانایی های او در عرصه جذب مخاطب و ساخت آثار آبرومند و متناسب با مباحث زیبایی شناسی و دراماتیک به صورت توامان ، در حوزه ای عمومی تر تجلی پیدا کرد.
فیلم دوم فرهنگ ، 2فیلم با یک بلیت بود که در سال 69ساخته شد و اگر چه به قوت فیلم نخست نبود؛ اما همچنان واجد ذوق و سلیقه فرهنگ بود و هنوز هم یادآوری آن ، تداعی گر موقعیت های طنزآلود خوبی است.
اما پس از آن نمی دانیم چه شد که فرهنگ دوست داشتنی ، کارهایش دیگر دوست داشتنی به نظر نمی رسید. ساده انگاری فیلم بهترین بابای دنیا را سعی کردیم به مناسبات سینمای آن زمان کودک و نوجوان ربط دهیم ؛ اما نمی دانستیم شعارهای راه افتخار، سردرگمی دیپلمات ، باورناپذیر بودن روانی ، سستی شبهای تهران، بی هویتی تکیه بر باد و بی انسجامی از زرد را به چه چیزی باید ربط داد.
سریالی مانند تولدی دیگر نیز هیچ نشانی از خلاقیت های آشنای داریوش فرهنگ را در بر نداشت. قضیه دیگر داشت به سمت و سوی نه چندان دلپذیری پیش می رفت تا این که نوبت به پخش سریال طلسم شدگان رسید.
این سریال البته جزو مجموعه های دوست داشتنی از نظر نگارنده نیست ؛ اما قدرتی که در پشت این سریال در خصوص جذب فراگیر مخاطبان تلویزیونی حضور داشت ، قوی تر از آن بود که به آسانی بتوان منکرش شد.
بسیاری معتقدند موفقیت طلسم شدگان بیش از آن که به فرهنگ مربوط باشد، در گرو فیلمنامه آن است که جابر قاسمعلی نگارش آن را به عهده داشت.
اما جدای از این فیلمنامه که البته سهم زیادی در توفیق کار داشت ، نقش فرهنگ نیز به عنوان کارگردان و انسجامی که میان بازی بازیگران و روابط بین موقعیت های اثر انجام داده بود، پررنگ به نظر می رسید.
این سریال اگرچه در اواسط به نوعی تکرارپذیری افتاده بود و پایانش نیز بیش از حد خوش بینانه ترسیم شده بود؛ اما در مجموع کاری بود که از آثار قبلی سینمایی و تلویزیونی فرهنگ (غیر از آثار اولیه اش) یک سر و گردن آشکارا بالاتر می ایستاد و همین امر نوید حضور فرهنگ را در همان موقعیتی که شایسته اش است می داد. و حالا سریال راه شب از او در حال پخش است.
نگارنده متاسفانه تمام قسمتهای این سریال را ندیده است. اما همین چند قسمت معدود رویت شده نیز به نظر می رسد ابعادی از قضاوت را هموار کند.

ایده مرکزی
مهمترین نکته ای که در باب راه شب قابل ذکر است ، ایده هوشمندانه مرکزی آن است. سریالهای قبلی فرهنگ، از الگویی بهره می بردند که محور ثابت نداشت و داستان در هر قسمت پیشبرد روایت خود را به جلو هدایت می کرد.
در این نوع سریالها بحث تعلیق حرف اول را می زند. بدان سان که سازنده سریال به نحوی تشنگی و انتظار مخاطب را برای دیدن بخش بعدی که ادامه داستان در بخش قبلی است ، ارتقا بخشد و البته این شیوه اقتضائات و خلاقیت های خاص خود را نیز می طلبد؛ مثل انسجام روایی که کار بسیار سختی است و مثلا در حال حاضر سریال اولین شب آرامش (احمد امینی) یکی از بهترین نمونه های ایرانی این نوع مجموعه سازی است.
راه شب از الگوی دیگری بهره گرفته است و آن گردیدن روایت ماجرا حول یک موقعیت ثابت در هر قسمت از سریال است. در این الگو قرار نیست ادامه داستان را در قسمت بعد مشاهده کنیم (مگر در حد یک باکس دو یا سه قسمتی ) و آنچه اهمیت دارد، ارتباط دقیق داستانک های هر قسمت با این ایده مرکزی است.
اغلب سریال های تلویزیونی از این الگو تبعیت می کنند. این ایده مرکزی ممکن است یک لوکیشن باشد (مثل بیمارستان در سریال پرستاران)، یا یک شغل باشد (مثل مشاور مجله خانوادگی در هزاران چشم)، یا یک موقعیت اجتماعی (مثل روابط اجتماعی آدمها با یکدیگر در قصه های جزیره) ولی در هر حال باید چنان پررنگ باشد که در هر قسمت از سریال در واقع نقش اول را بازی کند.
در سریال راه شب ، ایده مرکزی مزبور برنامه راه شب رادیو است ؛ برنامه پرطرفداری که اهالی رادیو در هر حال هنوز که هنوز است همچنان دوستش دارند و حتی برای آنها هم که خیلی اهل رادیو نیستند، این نام یادآور معروف ترین برنامه رادیویی است که نشان از اهمیت آن دارد.
صفت هوشمندی که برای گزینش چنین ایده مرکزی در چندین سطر پیش از آن یاد کردیم ، ناظر به همین اهمیت است. برنامه رادیویی راه شب واجد ویژگی های متعدد است؛ فراگیری ، شبانه و صمیمیت.
این سه اصل برای راه یافتن به محوریت یک سریال تلویزیونی که از الگوی دوم مجموعه سازی تبعیت می کند، مناسب ترین است. سریالی که از یک رسانه فراگیر پخش می شود، زمان اصلی پخش شب است و قرار است به صورت صمیمانه معضلات اساسی جامعه را مطرح کند.
داستانک هایی که در هر بخش از سریال مطرح می شود، در واقع موقعیت هایی هستند برای به میان آوردن مشکلاتی که در ظاهر متعلق به یک فرد است ؛ اما در واقع زمینه های پررنگ اجتماعی دارد.
از این رو اگر چه در هر قسمت از سریال با آدمهایی ثابت روبه رو هستیم (مجریان برنامه راه شب)؛ اما این ثبات بهانه ای است برای طرح تنوع و تعدد نابسامانی های پنهان در دل جامعه، استخراج موقعیت شب از این ایده نیز به دراماتیزه کردن بسیاری از طرحها کمک می کند، چه آن که شب بستری است برای سرک کشیدن به همین معضلات پنهانی.

شتاب زدگی در طرح
انتخاب خوب ناصر ممدوح با آن صدای دوست داشتنی به عنوان مجری برنامه راه شب، عنصر صمیمیت را باری مضاعف می بخشد؛ اگر این امر در ارتباط با بازیگر مقابل ممدوح تا حدی کاهش می یابد؛ اما به نظر می رسد بزرگترین ایراد سریال راه شب در شتابزدگی معطوف به ایجاد رابطه موقعیت های داستانی با ایده برنامه رادیویی است.
مثلا نگاه کنیم به قسمتی که زن و مرد در آستانه طلاق در آسانسور گیر می کنند و اولین جایی که تماس می گیرند، برنامه راه شب است. جدا از این که فرجام خوش این قسمت از سریال تا حد زیادی غیرقابل باور است نفس این که گرفتاری در آسانسور چه ربطی به برنامه شبانه رادیو دارد هم پرسش برانگیز است.
معمولا در چنین موقعیت هایی ، پیش از هر چیز به آتش نشانی یا پلیس زنگ می زنند، نه به برنامه راه شب که مثلا بهانه ای بشود برای درددل کردن زن و تحول شوهرش.
این قضیه اما در برخی دیگر از قسمتها حالت منطقی تر به خود می گیرد. مثلا در قسمتی که ناخدای بدهکار از زنش هم رانده می شود و در وسط یک بیغوله شبانه سکنی می گزیند، گوش کردن به رادیو عملی طبیعی است و تماس ناخدا با برنامه هم که به دلیل عصبانیت از شعارهای جاری در آن برنامه حاصل شده است، باز به منطق رئالیستی نزدیک است (واقعا زمانی که آدم دلش از زمانه پر است، شعارهای رادیویی بزرگ ترین شکنجه است!)، اما این منطق متاسفانه با پایان خوش باسمه ای قصه مخدوش می شود.
البته یادآوری این قسمت از سریال ، بدون ذکر از بازی خوب فرهنگ در نقش ناخدای جنوبی (فرهنگ خودش هم آبادانی است) ناقص است. به طور کلی ، فرهنگ در مقام بازیگر بسیار بهتر کار می کند تا در مقام کارگردان ؛ ولو آن که آن بازی در اثری به کارگردانی خودش باشد! سریال راه شب همچنان ادامه دارد و احتمالا قضاوت مناسب در باب آن، نیاز به تامل بیشتر تا پایان آن دارد.
اما به نظر می رسد این سریال هم نسبت به ساخته های نه چندان خوب قبلی فرهنگ، بار ارزشی بیشتر داشته باشد و بستر مهیاتری را برای تجلی توانایی های او فراهم کند. با این حال ، اعتمادمان به فرهنگ آنقدر زیاد است که همچنان در انتظار کارهای بهتری از او هستیم.

مهرزاد دانش
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها