آنهایی که از این فاجعه جان سالم به در بردهاند حالا شدهاند راوی غم، غم از دست دادن یک عزیز، دلهره گم کردن همراهان، بیخوابیها، از خود بیخود شدنها و دلشورههای وقت و بیوقت. شاهدان عینی فاجعه منا گرچه زنده مانده و از گرداب مرگی فجیع خلاص شدهاند، اما صحنههای آن روز از ذهنشان پاک نخواهد شد؛ نجات یافتههای حج 94 اندوهی ماندگار در سینه دارند.
مسعود سیاح گرجی، قاری قرآن:
نیرویی غیرارادی زنده نگهام داشت
روز عید قربان برای کاروان قاریان قرآن از صبحانهخوری صبح زود و حرکت به سمت جمرات آغاز شد. این رسم معمول کاروان قاریان بود، اما امسال شنیده بودیم که عربستان به صورت شفاهی اعلام کرده کاروانها ساعت 9 به بعد حرکت کنند البته نه الزاما، بلکه به عنوان یک پیشنهاد. (این الزام در روزهای دوم و سوم بهطور رسمی ابلاغ شد و معتقدم اگر این الزام در روز اول هم ابلاغ میشد شاید کسی نمیرفت) به این ترتیب ما قبل از ساعت 9 به سمت جمرات حرکت کردیم و اتفاقا سربازهای سعودی نیز در ابتدای راه بودند و برخوردی با ما نداشتند، یعنی از ورود به خیابان بسته شده، جلوگیری نمیکردند. گروه ما حدود 18 نفر بود که ابتدای مسیر با هم بودیم و کمکم از هم فاصله گرفتیم، ولی همچنان در شعاع دید همدیگر بودیم. من، محسن حاجیحسنی کارگر و حمید شاکرنژاد با هم بودیم و تقریبا جلوتر از بقیه حرکت میکردیم که بعد از مدتی تراکم به حدی زیاد شد که حتی نمیتوانستیم دستهایمان را بالا بیاوریم. از اینجا به بعد فاجعه در حال شکل گرفتن بود و افراد ضعیفتر مثل پیرمردها و پیرزنها و افراد کوتاه قد به دلیل تراکم و ازدحام بیش از حد به زمین میافتادند و با سقوط هر نفر، چند نفر از اطرافیان نیز رویش میافتادند. خیابانی که حجاج در آن گیر افتاده بودند حدود 10 متر عرض داشت، اما در دو طرف آن چادرهای مربوط به بعثه کشورهای مختلف برپا شده بود و نردههای حایل چادرها نیز راه حجاج را بسته بود.
در همین حین بود که عدهای از مردم از نردهها و چادرها بالا رفتند و رعب و وحشت در حال مستولی شدن بر جمعیت بود در حالی که بالگردهای سعودی نیز در حال پرواز روی جمعیت بود؛ این بر وحشت جمعیت اضافه کرد. در این گیر و دار پیرزنی را دیدیم که به زمین افتاده، یکی از دوستان قاری به من گفت بلندش کنیم و او را به گوشهای ببریم که خودش این کار را کرد. اما بعد از جابه جا کردن پیرزن وضعیت ما به مراتب بدتر شد و ما گروه قاری از هم جدا شدیم و محسن حاجی حسنی کارگر (از متوفیان کاروان قاریان) با موج جمعیت دور شد.
در آن لحظات به هر سمتی که نگاه میکردم بوی مرگ میآمد، چند بار بار شهادتین و انالله و انا الیه راجعون را هم زمزمه کردم. اما یک لحظه تصمیم گرفتم به سمت نردهها بروم، با یک حرکت و پس از جا گذاشتن دمپایی و بیرون آوردن حوله بالاتنه احرام، خودم را به نردهها رساندم، همه تلاشم بر این بود که زیر دست و پا له نشوم چون یک لحظه غفلت برابر بود با له شدن زیر پای مردم. اما کنار نردهها وضعیت به مراتب بدتر بود و سیاهپوستهای آفریقایی با هیکلهای درشت از نردهها آویزان شده بودند. فشار کشنده بود، حال خودم را نمیدانستم، فقط یادم مانده با صدای بلند یک یاحسین و چند ذکر دیگر سردادم و مردی تنومند دست من را گرفت و مرا چند متر آن طرفتر از جمعیت روی زمین انداخت. در آن فاجعه جان مردم به حراج گذاشته شده بود. ما در چنین وضعیتی بودیم و مأموران در حال نظاره بودند و با بلندگوهای دستی به جمعیت میگفتند برگردید. با این حال برای چند دقیقه حجاج تصمیم گرفتند بنشینند و این تصمیم خودجوش دسته جمعی باعث شد از تلاطم و ایجاد موج و له شدن مردم زیر دست و پا جلوگیری کند. البته هجوم جمعیت یک طرف و تشنگی سویی دیگر. بعد از این فاجعه و به علت ماندن در زیر آفتاب، بدنم به حدی داغ شده بود که دستم را میسوزاند. خواب عجیبی در آن لحظات بر من غلبه کرده بود. به یکی از حجاج گفتم من 10 دقیقه میخوابم بعد بیدارم کن، همان شخص گفت چشمهایت را که ببندی تمام کردهای، واقعا هم راست میگفت. سطح هوشیاریام پایین آمده بود و تحمل این وضعیت بسیار سخت بود.
با این که خیل کشتهها را میدیدم،اما فکر میکردم چون خودم زندهام بقیه نیز زندهاند. من دو سه بار واقعا کم آوردم و برای مرگ آماده شدم، اما هر بار نیرویی غیرارادی مانع مرگم میشد.
سیدرزاق امیری، جانباز قطع نخاع:
نذرکردم گرسنهها را سیرکنم
من جانباز قطع نخاع هستم، بازمانده عملیات رمضان سال 61 . برای همین به برادرم نیابت دادم که به جای من به رمی جمرات برود. ساعت 8 صبح عید قربان صبحانه خوردیم و حاجیان برای سنگاندازی به شیطان عازم شدند. من در چادرمان نشسته بودم که معاون رئیس کاروان آمد و گفت برای حجاج مشکلی پیش آمده، دعا کنید. او سربسته گفت ولی همین اشاره کوتاه برای نگرانی ما کافی بود. چند دقیقه بعد شنیدیم که عدهای از حجاج زیر دست و پا له شدهاند.
آنهایی که توان حرکت داشتند برای سرکشی اوضاع به محل حادثه رفتند، اما من از سینه فلج هستم و نتوانستم؛ نگرانی برادرم داشت از پا درم میآورد. در همین اثنا مردی با چهره نگران، گرمازده، با چشمهایی معلق، بدنی خراشیده و با لباس احرامی گلآلود و ریش ریش مثل مردهای که از قبر برخاسته، به چادر ما آمد. او میگفت خیابانها با اجساد و زخمیها فرش شده، تخمین هم زد که نزدیک 10 هزار نفر کف خیابانها افتادهاند. اینها را که شنیدم بیشتر نگران برادرم شدم، اما بازهم امید داشتم برگردد؛ چشمم را از در چادر برنمیداشتم. در کاروانمان یک حاجی بختیاری داشتیم که جزو حجاج نجات یافته بود، با حالی زار به چادر برگشت و وقتی حالش جا آمد روی بدنش لکهها و آلودگیهایی را نشان داد و گفت اینها گوشت و پوست و چربی بدن مردههاست، میگفت خودش دیده که نزدیک به 50 نوزاد شیرخوار آفریقایی که مادرانشان آنها را به پشتشان بسته بودند، زیر دست و پا له شدهاند.
او که اینها را گفت به خاطر برادرم آرام و قرار نداشتم و باور کرده بودم که او هم جزو کشتههاست. ولی نزدیک ظهر برادرم با ظاهری پریشان و چهرهای ورم کرده و قرمز از گرما به چادر برگشت، اول فکر کردم خیالاتی شدم، اما او واقعا زنده بود. گویا برادرم در ازدحام جمعیت توانسته بود خودش را به آهن یکی از چادرها برساند و از آن بالا برود، بعد هم از یکی از کلمنها تکه یخی برداشته و روی سرش گذاشته و بعد از آن هم بیهوش شده بود . برادرم میگفت دیده که دو زن سیاهپوست زیردست و پا له شدهاند و فریادهایشان به جایی نرسیده.
با این حال حجاج ایرانی کمک زیادی به مجروحان و حجاج گرفتار کردند. همان حاجی بختیاری که ورزشکار و قوی هیکل بود آدمهای زیادی را از زیر دست و پا نجات داد، یکی هم میگفت با یک بطری آب توانسته 10 نفر را احیا کند، یک جوان اهل خرمآباد هم بود که تقریبا 50 نفر را نجات داد به این صورت که زانو زد و حاجیها پا روی زانویش گذاشتند و از چادرها بالا رفتند. با این حال حجاج ایرانی اندوه عمیقی داشتند، حتی آنهایی که کشته نداده بودند، حتی هنگام صرف غذا هم اشک و ناله بود. من نذر کردم اگر برادرم سالم و زنده از رمی جمرات برگردد به 140 فقیر غذا بدهم که خوشبختانه او روز بعد از عید رمی جمرات کرد و سالم برگشت و غذاها نیز میان فقرا تقسیم شد.
محمدعلی ناصری، عضو گروه تواشیح باقر العلوم:
اشهدم را گفتم، انگار قیامت بود
روزعید قربان، نماز صبح را خواندیم و وسایلمان را جمع کردیم و به سمت منا رفتیم . ساعت 7 و 30 دقیقه صبح به چادرحجاج ایرانی رسیدیم، صبحانه را خوردیم و همراه چند قاری و اعضای گروه تواشیح (گروهمان 10 نفر بود) به سمت جمرات حرکت کردیم. تراکم جمعیت ازهمان ابتدای راه ملموس بود، با این حال حرکت روان وعادی بود. رفتهرفته اما حرکت سخت شد و کنکاش که کردیم متوجه شدیم سعودیها در حال هدایت جمعیت به سمت خیابانی باریک و تنگ هستند. وارد این خیابان که شدیم ازدحام شدید شد، با این حال هرچند ثانیه یکبار میتوانستیم یک قدم برداریم. ولی بتدریج ازدحام به حدی رسید که مجبور به توقف کامل شدیم که این فشار زیادی به ما وارد میکرد. گروه ده نفره ما وسط جمعیت بود به طوری که حجاجی که درصفوف اولیه بودند قصد بازگشت به عقب وحجاج تازه وارد به خیابان نیز با فشار قصد پیشروی داشتند و ما که وسط مانده بودیم در حال پرس شدن بودیم.
در این حین عدهای برای خلاصی از فشار جمعیت خود را به نردههای کنارخیابان که محافظ چادر حجاج بود رساندند و این وضع را بدتر کرد چون عدهای افتادند و باعث زمین خوردن دیگران شدند. من درآن لحظات بیاختیار بودم و به سمت نردهها هل داده میشدم، فقط به لطف خدا توانستم دستم را به میلهها بگیرم و نگذارم سرم زیرجمعیت برود، در آن لحظه تا کمرم جنازه بالا آمده بود. من در آن لحظات تا جایی که هوشیاریام اجازه داد، دیدم که دوستان قاری ما دستشان را به هم دادهاند و به محض این که یکی از آنها زمین میخورد او را بالا میکشند، اما دوستان گروه تواشیح را دیگر ندیدم. خودم هم در شرایطی بودم که مرگ را میدیدم و زیر لب اشهدم را میگفتم و استغفار میکردم، با این حال برای چند لحظه فضایی باز شد و فشار از رویم کم شد و توانستم از نردهها بالا بروم و خودم را به چادر حجاج ترکیه برسانم . در آن لحظات هولآور به یاد آیات قرآن افتادم که روز قیامت را تصویر میکند، روزی که در آن مادر از بچه خود فرار میکند و کسی به کسی اهمیت نمیدهد. من در آن لحظات میدیدم که همه به فکر نجات جان خود هستند و همه برای فرار از مرگ تلاش میکنند. صحنههای مربوط به آن فاجعه از جلوی چشمم محو نمیشود، من میدیدم که پیرزنها و پیرمردها زیر دست و پا له میشوند و در چند قدمیام اشهدشان را میگویند و نفس آخر را میکشند. اما دردناکتر از این بیخبری ما از دوستان گروه تواشیح است، متاسفانه هنوز اجساد آنها شناسایی نشده و اگر هنوز سرپا ماندهایم برای این است که باور نکردهایم دوستان نزدیکتر از برادر ما مرده باشند.
مریم خباز
جامعه
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد
درگفتوگو با رئیس دانشکده الهیات دانشگاه الزهرا ابعاد بیانات رهبر انقلاب درخصوص تقلید زنان از مجتهد زن را بررسی کردهایم