بزن دررو

درست صحبت کن!

ماشینش را گذاشته بود جلوی در پارکینگ خانه ما. بگذریم که چقدر این طرف و آن طرف را گشتم تا پیدایش کنم. دیگر داشتم از کوره درمی‌رفتم. در همین احوال یک نفر را دیدم که دارد سلانه سلانه به طرف ماشین مذکور حرکت می‌کند.
کد خبر: ۸۳۳۸۵۸
درست صحبت کن!

به چند قدمی ماشین که رسید، مثل یک شهروند با شخصیت، کنترل را به سمت ماشین گرفت و در آن را باز کرد. با کمی دقت و بهره گرفتن از هوش ذاتی‌ام، بلافاصله فهمیدم که ایشان باید صاحب این ماشین باشد. سعی کردم جلوی خودم را بگیرم و اگر نبود حقوق شهروندی‌ام و آموزش رعایت آن به دیگران، حتما سکوت می‌کردم و چیزی نمی‌گفتم؛ اما به هر حال جلو رفتم و به او گفتم: آقا! مگه نمی‌بینید که اینجا در ورودی پارکینگه! آخه چرا باید ماشینتون‌رو اینجا پارک کنید؟

هنوز حرفم تمام نشده بود که صاحب آن ماشین ـ که در ادامه قصه می‌فهمید شخص بسیار محترمی است ـ پرید وسط حرف من و گفت: نفهم خودتی! درست صحبت کن آقا!

من که از لحن و جواب آن مرد یکه خورده بودم، به تته‌پته افتادم و گفتم:

من؟ من گفتم نفهم؟

بعد سعی کردم به خودم مسلط شوم و خودم را اهل گفتمان معرفی کنم، نه اهل جنجال و کتک‌کاری. لحنم را تغییر دادم و گفتم: من کی گفتم شما خدای ناکرده «نفهم» تشریف دارید؟

مرد همین‌طور که داشت ماشینش را روشن می‌کرد، خطاب به من گفت:

برای من ادای آدمای مودب‌رو در نیار! بعله! تو به من نگفتی: «نفهم»؛ ولی منظورت همین بود. تو من رو چی فرض کردی مرد حسابی! خیلی خوب می‌فهمم هیچ‌کس به یه نفر که ماشینش‌رو‌ جلوی در پارکینگ مردم می‌ذاره، نمی‌گه: «به‌به! چه مرد با شخصیتی!». آره جونم! تو می‌خواستی بگی نفهم، ولی جیگرش‌رو نداشتی!

تازه فهمیدم که او هم مثل بنده بهره هوشی بالایی دارد! و خیلی خوب می‌داند که بابت هر کارش چه توقعی باید از مردم داشته باشد! خودم را جمع و جور کردم تا غائله را ختم کنم. به او گفتم: آخه مرد حسابی! ولی من که به شما نگفتم: «نفهم»!

هنوز این کلمه از دهانم بیرون نیامده بود که طرف در ماشین را باز کرد و پرید پایین. خیز برداشته بود که یقه مرا بگیرد. داشت به سمت من می‌آمد که با غیظ و غضب، گفت: مرد ناحسابی هم خودتی. مثل این‌که بدجوری تنت می‌خاره!

دیگر هر کاری می‌کردم،فایده‌ای نداشت. گیر کرده بودم. نمی‌دانستم به او چه بگویم که بلوا راه نیفتد. از حق نگذریم، کلمه «مردحسابی» را طوری گفته بودم که هر کس می‌شنید، می‌فهمید که منظور من«مردناحسابی» بوده است.

خدا به دادم رسید که در همین اوضاع همسایه‌مان پیدایش شد. او هم می‌خواست با ماشین وارد پارکینگ شود که از دور دیده بود جلوی در شلوغ است. او البته خیلی فهمیده‌تر از من بود. برای همین به بنده رو کرد و گفت: آدم عاقل که دعوا نمی‌کنه!

تا این‌ کلمه از دهان او بیرون آمد، خیلی جلوی خودم را گرفتم که به او نگویم: آقا درست صحبت کن! بی‌عقل هم خودتی!

سید اکبر میرجعفری - جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها