سروان حسینی بار دیگر سراغ اعضای خانواده میترا رفت و از آنها تحقیق کرد. سروان به طرف همسر میترا رفت و گفت: «شما میتوانید به ما در حل این پرونده کمک کنید، به نظرتان چه کسی میتواند به خانهتان آمده باشد که همسرتان دلش نمیخواسته از هویت او باخبر شوید؟»
مرد جوان سکوت کرد و به نقطهای خیره شد، انگار افکارش را زیر و رو میکرد. مکثش طولانی بود اما در نهایت اطلاعاتی را در اختیار پلیس قرار داد. او گفت: «شاید چیزی که میخواهم برایتان بگویم مهم نباشد اما شاید به شما کمک کند. من یک عمو به اسم کامران دارم که از لحاظ مالی در وضع متوسطی است و گاهی نیز مواد مخدر مصرف میکند، چند روز قبل به خانهام آمد و ناهار را با ما خورد. دیگر از او خبری نبود تا اینکه میترا با من تماس گرفت و گفت که عمویت به من زنگ زده و پول قرض میخواهد. من هم به او گفتم الان وضع مالی خوبی ندارم تا بتوانم به او کمک کنم. دیگر هم خبری از او نشد.
ماموران بلافاصله راهی خانه عموی داماد جوان شدند، خانهای در مرکز تهران. یکی از ماموران زنگ خانه کامران، عموی همسر میترا را به صدا درآورد، چند دقیقه بعد مردی بلندقد و لاغراندام در مقابل در ظاهر شد. سروان حسینی از او خواست که برای پاسخگویی به سوالاتشان به اداره آگاهی برود و مرد میانسال که رنگ به چهره نداشت و از چشمهایش ترس را بخوبی میشد دید، بناچار همراه آنان راهی اداره آگاهی شد. زمانی که کامران در مقابل سروان حسینی نشست، از بیکاریاش و اینکه دخلش به خرجش نمیرسد صحبت کرد و اینکه در این مدت از دوست و آشنا پول قرض کرده و دیگر کسی نبوده که بتواند از او پول بگیرد. صحبتها که به اینجا رسید سروان حسینی از کامران پرسید: برای گرفتن پول به سراغ فرامرز هم رفتی؟
کامران که از این سوال کمی شوکه شده بود، گفت: «یکبار، اما او با وجود وضع مالی خوبی که داشت به من کمکی نکرد.» هر چه کارآگاه از او بیشتر سوال میکرد، ترس و هراس بیشتری در چهرهاش هویدا میشد و زمانی که سروان حسینی در رابطه با میترا از او سوالاتی پرسید وحشتی در چهرهاش نمایان شد: «از میترا هم پول قرض کردی؟»
کامران که با شنیدن این حرف تعجب کرده بود و فکر نمیکرد کسی از ماجرای پول گرفتناش از میترا باخبر باشد، روی صندلی جابهجا شد و با صدایی که بسختی از گلویش بیرون میآمد، گفت: نمیخواستم آن اتفاق بیفتد، اما آنقدر من را تهدید کرد که اگر پول را به او ندهم آبرویم را میبرد که مجبور شدم دست به جنایت بزنم. موضوع برمیگردد به چند ماه قبل که برای اولین بار به خانه برادرزادهام رفتم. رفتار همسرش به قدری مهربان بود که با خودم فکر کردم میتوانم از او کمک بگیرم. به همین دلیل چند روز بعد که نیاز مالی پیدا کردم با او تماس گرفتم و گفتم که با شوهرش صحبت کند تا مقداری پول به من قرض بدهد.
او ادامه داد: میدانستم برادرزادهام کمکی به من نمیکند اما میترا میتوانست او را راضی کند تا این کار را انجام دهد. ساعتی بعد میترا با من تماس گرفت و گفت مقداری پسانداز دارد و اگر بخواهم میتواند آن را به من قرض بدهد. اما گفت که باید زود این پول را برگردانم تا شوهرش از موضوع باخبر نشود. من هم قبول کردم و برای گرفتن پول به خانه آنها رفتم. میترا جلوی رویم از داخل کشوی یکی از کمدها جعبهای را که پر از طلا بود درآورد و مقداری پول از داخل آن به من داد. راستش پولهایی که از میترا گرفته بودم، خیلی زود تمام شد و او بعد از چند ماه سراغ پولهایش را گرفت، اما من پولی نداشتم که به او بدهم، به همین دلیل تهدیدهایش شروع شد. میگفت که اگر پولها را برنگردانم موضوع را به بهروز میگوید و آبرویم را جلوی فامیل میبرد. چارهای نداشتم، دلم نمیخواست این کار را انجام بدهم، اما اگر او به برادرزادهام میگفت دیگر با چه رویی به چشمان آنها نگاه میکردم؟ به همین دلیل نقشه قتل او را کشیدم.
مرد میانسال ادامه داد: روز حادثه با میترا تماس گرفتم و گفتم برای برگرداندن پول به خانهاش میروم. وقتی وارد خانه شدم میترا برای پذیرایی به داخل آشپزخانه رفت و من هم آهسته پشت سر او به راه افتادم. در یک فرصت مناسب دهان او را از پشت گرفتم و دستم را آنقدر نگه داشتم تا اینکه بیحرکت به زمین افتاد. او را کنار مبل رها کردم و سراغ پولها رفتم اما انگار او مرا نگاه میکرد. برای آنکه از نگاههای او در امان باشم جنازهاش را داخل کمد دیواری گذاشتم و سراغ کشویی رفتم که آن روز میترا از داخل آن به من پول داده بود.
کامران ادامه داد: «پول و طلاها را داخل کیف دستی میترا گذاشتم و از خانه خارج شدم. در نزدیکی میدان آرژانتین پول و طلاها را از داخل کیف درآوردم و کیف را با لوازمی که داخل آن بود داخل کانال آب انداختم و بعد از آن به خانه آمدم. هنوز ساعتی از آمدنم به خانه نگذشته بود که شما زنگ زدید، شوکه شده بودم. هر چه با خودم فکر کردم چه ردی از خود به جا گذاشتهام که به این سرعت شناسایی شدم، عقلم به جایی نرسید.»
با اعترافات مرد میانسال، سروان حسینی و همکارانش سراغ کانال آبی رفتند که کامران کیف میترا را در آنجا انداخته بود و پس از ساعاتی جستجو کیف نیز پیدا و راز این جنایت برملا شد.
تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد