داستان پلیسی / قسمت پایانی

قتل زن تنها

قسمت نخست

راز استخوان‌های واحد 4

چند ساعتی بود که بوی بد سوختگی آپارتمان چهار طبقه را پر کرده، دود در راهرو نفوذ کرده بود، اما اثری از شعله‌های آتش دیده نمی‌شد. همسایه‌ها که از بوی آزاردهنده و دود به تنگ آمده بودند، به ناچار با آتش‌نشانی تماس گرفته بودند. لحظاتی نگذشته بود که ماموران آتش‌نشانی وارد محل شده ولی از آنجا که شعله آتشی در کار نبود اقدامی برای ورود به آپارتمان نکرده بودند. آتش‌نشانان در بلاتکلیفی مانده بودند. برای همین با کلانتری تماس گرفتند و موضوع را گزارش کردند.
کد خبر: ۷۸۲۰۳۸
راز استخوان‌های واحد 4

در همه مدتی که این اتفاقات افتاده بود، سروان حسینی در اداره مشغول رسیدگی به پرونده‌ها بود. در همین هنگام گروهبان کوشا وارد اتاق شد و بعد از ادای احترام گفت: «از کلانتری غرب پایتخت تماس گرفته‌اند، آن‌طور که افسر کلانتری می‌گفت داخل آپارتمانی در طبقه دوم دودی که نشان‌دهنده آتش‌سوزی باشد دیده نمی‌شود، اما بوی سوختگی می‌آید. چون آتشی در کار نیست، آتش‌نشانان وارد عمل نشده و موضوع را به کلانتری خبر داده‌اند. کلانتری هم از ما کسب تکلیف می‌کند.»

با این‌که موضوع مشخص نبود، اما چون مشکوک به نظر می‌رسید، سروان حسینی به کوشا گفت: «به محل می‌رویم تا ببینیم موضوع از چه قرار است.» خیابان‌ها مثل همیشه شلوغ بود و بعد از طی مدت زمان زیادی به محل رسیدند. منشا بو از طبقه دوم مجتمع بود و سروان حسینی و همکارانش خود را به طبقه دوم رساندند. ماموران آتش‌نشانی در طبقه دوم، مقابل در دو آپارتمانی که در این طبقه قرار داشت ایستاده بودند. هر دو واحد آپارتمان در کنار هم قرار داشت، اما معلوم نبود دود از کدام واحد منتشر شده است. در آکاردئونی واحد شماره4 از بیرون قفل شده بود، اما ساکنان واحد شماره 3 در خانه بودند. زنگ واحد 3 را زدند و زن همسایه در را باز کرد. صاحبخانه هم از این ماجرا گله داشت و می‌گفت که از بوی سوختگی حالش بد شده و به آنها اجازه داد تا خانه‌اش را بررسی کنند.

بعد از اطمینان از این‌که منشا انتشار بو از آن خانه نیست و از واحد کناری است، سروان حسینی تصمیم گرفت از بالکن خانه آنها وارد خانه همسایه شود، اما در بالکن بسته بود. به ناچار برگشتند و از آپارتمان خارج شدند. سروان مطمئن بود که بوی سوختگی از واحد بغلی منتشر شده و چون در آن قفل بود، حدس می‌زدند در آنجا حادثه شومی اتفاق افتاده است، چرا که بویی که به مشام می‌رسید بوی سوختگی گوشت بود و همین مساله ماجرا را مرموزتر می‌کرد. طبق گفته همسایه‌ها، ساکنین واحد شماره 4 چند هفته‌ای بود به مسافرت رفته بودند و قفل در آکاردئونی دلیلی برای اثبات این مدعا بود، ولی با انتشار بو از این واحد باید وارد آنجا می‌شدند.

سروان حسینی برای ورود به آپارتمان با قاضی کشیک قتل تماس گرفت و بعد از گرفتن مجوز قضایی از ماموران آتش‌نشانی خواست در را بشکنند و وارد خانه شوند. آنها هم قفل در را شکستند و وارد آپارتمان شدند. ابتدا به سمت آشپزخانه رفتند، اما چیزی روی اجاق گاز وجود نداشت؛ گاز سرد بود و شیر آن هم بسته بود. برای همین به جستجو در اتاق خواب‌ها پرداختند. در اتاق خواب اول همه چیز طبیعی و عادی به نظر می‌رسید، اما اتاق خواب دوم چیزی نظر سروان حسینی را جلب کرد. روی تخت کاملا آثار به‌هم ریختگی به چشم می‌خورد و این موضوع نشان می‌داد کسی در آن خانه بوده است، چرا که بقیه جاهای خانه کاملا تمیز و دست‌نخورده بود و به هم ریختگی اثاثیه در آن اتاق جلب توجه می‌کرد.

هنوز در فکر دلیل به هم ریختگی اتاق خواب بود که یکی از ماموران صدایش زد: جناب سروان، جناب سروان اینجا چیز عجیبی است. مامور از داخل حمام او را صدا می‌زد. خود را به او رساند، در گوشه‌ای از حمام که کاملا خشک بود چیزی به چشم می‌خورد. چیزی که شبیه تکه‌ای استخوان بود و در واقع منبع دود همان بود. دیوار کنار حمام کمی سیاه شده بود و در آنجا بوی تند سوختگی به مشام می‌رسید. همه چیز نشان می‌داد محل سوختگی حمام بوده است. اما هنوز نمی‌شد درباره اتفاقی که افتاده، نظر داد. سروان حسینی با پیدا شدن بقایای استخوان با متخصصان پزشکی قانونی تماس گرفت و از آنها خواست برای تحقیقات به آنجا بیایند. دقایقی بعد متخصصان پزشکی قانونی و ماموران تشخیص هویت وارد محل شدند و به اثربرداری و انگشت‌نگاری پرداختند. طبق اظهارات اولیه آنها، چیزی که در حمام پیدا شده بود استخوان بود، اما معلوم نبود استخوان انسان است یا حیوان؟

تحقیقات در این خصوص ادامه داشت که ناگهان سروان حسینی متوجه سر و صدایی در بیرون آپارتمان شد. صدای ماموران آگاهی می‌آمد که با پسری جوان در حال گفت‌وگو بودند. به دنبال صدا بیرون رفت و از مامور جوانی که آنجا بود در رابطه با علت سر و صدایشان پرسید. او گفت: جناب سروان این جوان داشت از پله‌ها بالا می‌آمد که به محض دیدن ما و در باز آپارتمان، یک دفعه راهش را کج کرد و به سمت پایین رفت. او به محض این‌که با در باز آپارتمان شماره 4 روبه‌رو شد رنگش پرید و این مساله از نگاه ما مخفی نماند و به او مشکوک شدیم. حالا هم هر چه از او می‌پرسم که اینجا چه‌کار می‌کنی او سر بالا جواب مرا می‌دهد.

هلیا نصرتی / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
جوادی
Germany
۱۶:۵۴ - ۱۳۹۳/۱۲/۲۹
۰
۰
خیلی خوشحالم از این كه سنت جنایی نویسی را در این روزنامه می بینم. ضمنا قلم خوانا و بی شیله پیله ی نویسنده ی این داستان جنایی خیلی نظرم را به خودش كشید كه امید پیروزی و موفقیت برایشان دارم.
سال نو بر همه ی هم میهنان و شخص نویسنده مبارك

نیازمندی ها