نیما هم از این فرصتی که تعطیلات عید نصیبش کرده بود استفاده میکرد و حسابی با دوستانش خوش میگذراند. از صبح تا شب با خودروی آرش و سعید در خیابانها میچرخیدند و وقتگذرانی میکردند.
روز سوم تعطیلات بود، ساعت از 11 گذشته بود که با صدای زنگ تلفن همراهش از خواب پرید. آرش بود، میخواست برای مهمانی شب نیما را به خانه یکی از دوستانش دعوت کند. بدون معطلی قبول کرد چون میدانست پدر و مادرش تا دو روز دیگر از سفر بر نمیگردند و میتواند تا دیروقت بیرون باشد. حدود ساعت 7 شب با آرش به مهمانی رفت و تا پاسی از شب آنجا بودند. مهمانی که تمام شد همراه دو نفر از دوستانش سوار بر خودرو به طرف خانه حرکت کردند، اما بین راه تصمیم گرفتند به یکی از بوستانهای شهر رفته و گشتی بزنند. در آن ساعت از شب، خیابانهای خلوت برای سه جوان پرشروشور و عاشق رانندگی فرصت خوبی بود تا حسابی با رانندگی جنونآمیزشان خودنمایی کنند. راننده جوان با سرعتی سرسامآور در خیابانها میراند و دو جوان همراهش با لذتی وصفناپذیر هنرنمایی دوستشان را نظاره میکردند.
دقایقی بعد در حالی که خودرو غرشکنان سکوت شب را میشکست و پیش میرفت، راننده سرمست بیتوجه به چراغ قرمز، در حال عبور از چهارراه بود که ناگهان خودروی دیگری از سمت راست وارد خیابان شد.
نیما که وحشتزده شاهد این صحنه بود فریاد کشید: «مراقب باش» و دستش را به طرف فرمان خودرو برد و در حرکتی سریع آن را به سمت چپ چرخاند. در یک چشم برهمزدن و به سرعت باد دو خودرو با فاصلهای اندک از کنار هم گذشتند و پس از ترمزی طولانی و شدید متوقف شدند.
پسرها که شوکه بودند، لحظاتی بعد از خودرو پیاده شدند. سرنشینان خودروی مقابل نیز دو پسر جوان و قویهیکل بودند. پسرها به محض پیادهشدن در حالی که بشدت عصبانی بودند شروع به اعتراض و فحاشی کردند. از سر و وضع و لحن صحبت آنها معلوم بود که حال جسمی و روحی مناسبی ندارند. خیلی زود دعوای سختی بالا گرفت و از آنجا که دو پسر جوان بسیار قویهیکل بودند، نیما و دوستانش را بشدت کتک زدند. در همین موقع سعید به طرف خودرو رفت و چاقوی ضامندارش را از زیر صندلی بیرون کشید. دیوانهوار فریاد میزد و به طرف دو پسر قویهیکلی که در حال کتکزدن نیما و آرش بودند دوید. در یک لحظه دستش را بالا برد تا تیغه چاقو را بر پشت پسر جوان فرو کند، اما ناگهان پسر که با فریاد دوستش از حمله سعید باخبر شده بود بسرعت جاخالی داد و در کمال ناباوری تیغه کارد بر سینه نیما فرود آمد. هر چهار پسر با دیدن این صحنه و جوی خونی که روی آسفالت خیابان روان بود، وحشتزده شدند. دو پسر قویهیکل از ترس پا به فرار گذاشتند، اما سعید و آرش از ترس میلرزیدند و گریه میکردند. دقایقی بعد با تماس چند رهگذر آمبولانس در محل حاضر شد و نیما را به بیمارستان رساندند، اما باوجود تلاش پزشکان او بهعلت خونریزی شدید و پارگی رگهای قلب جان باخت.
با اعلام این خبر به پلیس، ساعتی بعد سعید و آرش بازداشت شدند. آنها که بشدت ترسیده بودند در جریان اظهاراتشان دو پسر فراری را عامل قتل نیما معرفی کردند. به این ترتیب تحقیقات برای شناسایی و دستگیری دو پسر ناشناس آغاز شد. سه روز بعد کارآگاهان جنایی امیر و بهزاد را در مخفیگاهشان دستگیر کردند، اما پس از تحقیق و بازجویی، آنها منکر قتل شدند و به بازپرس پرونده گفتند سعید عامل قتل است. بنابراین بازجوییها از سعید و آرش شدت گرفت. آرش که از یکطرف نمیخواست به دوستش خیانت کند و از سوی دیگر عذابوجدان رهایش نمیکرد سرانجام لب به اعتراف گشود و راز قتل نیما را به دست سعید فاش کرد. به این ترتیب سعید هم که راهی جز اعتراف نداشت، حقیقت را گفت: «من نمیخواستم نیما را بکشم این فقط یک حادثه بود. من آن شب مشروب خورده بودم، حالم خوب نبود و نمیفهمیدم چهکار میکنم. امیدوارم اول خداوند و سپس پدر و مادر نیما مرا ببخشند.» به این ترتیب سعید بازداشت شد و سه متهم دیگر با صدور قرار وثیقه تا روز دادگاه آزاد شدند.
نگاه کارشناس
فریبا همتی ـ روانشناس: متاسفانه مصرف مشروبات الکلی بین جوانان و نوجوانان کشور در سالهای اخیر رو به افزایش است. یکی از عوارض مصرف این نوع نوشیدنیها نداشتن کنترل بر رفتار و گفتار است. بخصوص وقتی افراد در موقعیتهای حساس و پیشبینیناپذیر قرار میگیرند، آنچه میتواند کارگشا باشد رفتاری درست و منطقی و تصمیمی حساب شده است، اما وقتی یک جوان که به اقتضای هیجانات سنی و کمتجربگیهایش نمیتوان انتظار رفتاری معقول از او داشت، با خوردن مشروبات الکلی دچار هیجانات کاذب و عدم کنترل رفتاری و تصمیمگیری درست هم شده است، وقوع چنین جنایاتی از سوی او پیشبینیناپذیر نخواهد بود.
در این پرونده نیز اگر پسرهای جوان مشروب الکلی نخورده بودند، هم در رانندگی رفتار معقولتری داشتند و هم در صورت تصادف و حتی درگیری کار به جنایت نمیکشید و چند خانواده در زیباترین روزها و شبهای سال نو داغدار و گرفتار نمیشدند. شاید در این حادثه مقصر فقط این چند جوان نباشند، بلکه خانوادهها که نظارت کاملی بر رفتار فرزندانشان ندارند یا حتی جامعه که نتوانسته است گزینه مناسبی برای سرگرمی و تفریح جوانان فراهم کند نیز تقصیرش کمتر از آنها نباشد.
عامل دیگری که باید در این پرونده به آن اشاره کرد حمل سلاح سرد توسط جوانان است. وقتی جوانی همراه خود چاقو داشته باشد، هنگام درگیری و در اوج عصبانیت ناخودآگاه به فکر استفاده از آن میافتد و این یعنی یک زنگ خطر بزرگ و شروع یک فاجعه. پس لازم است خانوادهها بیشتر روی رفتار جوانها و نوجوانهایشان کنترل داشته و آنها را از عواقب شوم حمل سلاح سرد آگاه کنند.
از سوی دیگر تصمیمگیران جامعه باید برای بالا بردن آستانه تحمل افراد بخصوص جوانان تلاش کنند، زیرا پایین آمدن سطح آستانه تحمل در جامعه باعث افزایش نزاع و درگیری و قتلهای خیابانی میشود.
مهبد طباطبایی - (ضمیمه تپش روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد