اذان آمد صدای بانگ موذن در کوچه پیچید صدای شرشر آب در حوض خانه سرود وضوی اهل خانه! مادر سفره را جمع می‌کرد پدر قرآنش را باز می‌کرد دخترک چادر نمازش را بر سر می‌کرد و پسر که کمی دیر‌تر از همه جنبیده بود وضو می گرفت! چه صبح دل انگیزی است صبح امروز! همه در کنار هم هستیم! قرآن وسجاده همراه‌مان! دل‌های پاک میهمانمان! کاش این سحر به پایان نرسد!