در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
راستش را بخواهید، خاطره آخرین باری که سوار مترو شدیم، حالا حالاها از ذهن ما پاک نمیشود و کماکان عکس مترو را هم که میبینیم، چهار ستون بدنمان میلرزد، اما نمیدانیم چه مرگمان شده که دوباره تصمیم گرفتهایم جانمان را کف دستمان بگیریم و با مترو عازم محل کارمان شویم و چون یقین داریم فردا زیر دست و پای ملت همیشه شتابان کمی تا قسمتی له خواهیم شد و به احتمال زیاد زنده از مترو خارج نمیشویم بر خودمان واجب دانستیم که در این واپسین لحظات عمرمان سه اعتراف مهم بکنیم تا بعد، کسی از بابت این سه شکستی که در زندگی ما اتفاق افتاده دچار عذاب وجدان نشود!
اعتراف میکنیم که اگر آن روز تعطیل کمی دیرتر از خواب بیدار میشدیم و آنقدر خنگ نبودیم که صبح روز تعطیل به مدرسه برویم و با دیدن در بسته آن از شدت ناراحتی ذوق درس خواندنمان کور نمیشد و دچار افت شدید تحصیلی نمیشدیم! آن موقع بهانهای نداشتیم و نمیگفتیم عدم پیشرفت ما از نظر تحصیلی به این دلیل بود که کمترین امکانات را از نظر آموزشی داشتیم تا آنجا که وقتی به دانشگاه مشرف شدیم و برای اولین بار در زندگیمان از نزدیک رایانه را دیدیم، فقط به شیشه سیاه آن زل زدیم و به چشمان زیبایمان شک کردیم که حتما ایرادی دارند که هیچی نمیبینیم، در پایان کلاس بود که استاد فرمود: «هنوز رایانه را روشن نکردهاید؟» و ما تازه فهمیدیم که رایانه را باید اول روشن کرد.
بین خودمان باشد از همان روزی که سر کلاس دوم ابتدایی معلم ما گفت: دستگاه کپی مدرسه خراب شده و از دفترهایتان برای نوشتن سوالات امتحان یک برگه بکنید، حساب کار این سیستم آموزشی دستمان آمد، اما باز نمیدانیم چرا مدام زور میزدیم که درس بخوانیم، شاید...، خلاصه اینها را گفتیم که بدانید اگر ما چیزی نشدیم تقصیر کسی نبود، خودمان عقلمان نمیرسید که میخواستیم با جیب خالی دانشمند بزرگی شویم.
اعتراف میکنیم که قرار بود ما ورزشکار بزرگی شویم، تمرینات خوبی هم انجام داده بودیم، آنقدر خوب که اگر ادامه میدادیم الان باید چیزی در اندازههای رضا زاده بودیم (البته نه به آن بزرگی!) اما از همان روزی که آقای داور به بهانه پوشیدن مایو از حضور ما در زمین فوتبال جلوگیری کرد، کلا خورد توی ذوقمان و از آن روز به بعد، افت ورزشی ما شروع شد تا آنجا که این اواخر فقط چند دقیقه آخر بازی به جای تیر دروازه وارد زمین میشدیم! همه اینها را گفتیم که بدانید اگر در ورزش به جایی نرسیدیم، اگر فرق فوتبال و هندبال را تا سالهای سال نمیدانستیم، اگر... تقصیر کسی نبوده و این شوت بودن ما هم تا این حد، هیچ ربطی به نبود امکانات و سالن و کمبودهایی که همیشه بوده و هست، ندارد، ما خودمان عقلمان نمیرسید که میخواستیم ورزشکار بزرگی شویم. اعتراف میکنیم که از روز اولی که رفتیم سرکار، خیال میکردیم دیر یا زود پلههای ترقی و پیشرفت را یکی یکی طی میکنیم، اما اگر در کارمان هیچ پیشرفتی نداشتیم، تقصیر کسی نبود؛ تقصیر خودمان بود که میخواستیم دستمان را به زانویمان بگیریم و سرپا بایستیم، تقصیر خودمان بود که اگرچه آقا بودیم، اما آقازاده نبودیم! تقصیر خودمان بود که نمیدانستیم اگر رابطه ما با همکارانمان خوب شود، متهم به رفیق بازی میشویم، نمیدانستیم اگر کارمان را خوب و بموقع انجام دهیم، متهم به خودنمایی میشویم، نمیدانستیم اگر برای انجام کارهای زمین مانده نامزد شویم، متهم به چاپلوسی میشویم، نمیدانستیم که اگر اشکالات سیستم را به مدیران بگوییم، متهم به زیر آب زنی میشویم، نمیدانستیم که اگر... و ما برای چیزهایی که نمیدانستیم، کسی را مقصر نمیدانیم اینها را گفتیم تا باز گفته باشیم همه را حلال کردهایم و میدانیم خودمان مقصریم، خودمان که عقلمان نمیرسید و میخواستیم مدیر بزرگی شویم.
آخیش سبک شدیم، اعتراف کلا چیز خوبی است، فردا با خیال راحت عازم مترو میشویم... .
مهیار عربی / جامجم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم