آب و‌ آتش

یک نویسنده بزرگ می‌گوید بعضی‌ها فکر می‌کنند آدم‌ها کتاب‌هایی را دوست دارند که به آنها چیزی می‌گوید که قبلا نمی‌دانستند، اما در واقع این طور نیست. آدم‌ها کتاب‌هایی را دوست دارند که حرف‌هایی می‌زنند که می‌دانند، اما نمی‌توانند آن را به زبان بیاورند. بر این اساس، خیلی از نسل سومی‌ها خواندن کتاب را کار عبث و وقت‌گیری می‌دانند. چراکه معتقدند دغدغه‌های امروز آنها در کتاب‌ها نیست و به‌جای آن، همدلی و همزبانی را در فضای مجازی و اینترنت پیدا می‌کنند، اما اخیرا کتابی منتشر شده است که با زبانی شیوا از زمان حال حرف می‌زند. «پلاک هفت قدیم» اولین داستان بلند محمد کیاست که فضایی متفاوت با دیگر داستان‌های امروزی دارد.
کد خبر: ۳۸۸۹۰۲

جذابیت تحمل‌ناپذیر شر

جن به پری علاقه‌مند است و دست بر قضا به اتفاق عازم ماموریتی زمینی می‌شوند، اما این دو در سفرشان تنها نیستند. «مفیستوفلس» عاقل و حکیم، با حضور به موقع خود در داستان تعادل برقرار می‌کند و به عنوان «قدرتی که همواره خواهان شر است، اما خیر عمل می‌کند» باعث جذابیت داستان می‌شود. شخصیت‌های دیگری هم مثل گوته، پادجن، موریارتی، جادوگر، مادموازل، دلقک هم به نوبت پایشان به ماجرا باز می‌شود. نوجن، با زبان و بیان جوان‌های امروزی آشناتر است. اهل اس‌ام‌اس بازی و فوتبال است و سر به هوای آشنایی دارد.

زبان به عنوان نشانه

یکی از محاسن بارز پلاک هفت قدیم ویژگی زبان آن است. هر کدام از شخصیت‌ها بنا بر تیپ شخصیتی‌شان، زبانی منحصر به خود دارند و همین امر تنوع خاصی به دیالوگ‌ها بخشیده است.

جن: اینو که می‌گی من یه جا خونده بودم.. آره.. رفاقت دغدغه ی مرداس.

مفیستوفلس: من به تفکیک جنسیتی معتقد نیستم اما گاهی میان دو جنسیت شکافی به عمق ابدیت موجود است و رفاقت یک مثال بارز برای آن است.

نوجن: بیاین اکیپ بشیم برنامه‌های توپ بذاریم. از گل کوچیک بگیر تا فوتبالدستی و ریسینگ.

جن: افق دیدتو وسیع کن بدبخت. من و تو که ابعاد زمان و مکان رو می‌تونیم بشکنیم، کلی کارای دیگه ازمون برمی‌یاد.

نوجن: ای امان.. روی نقطه ضعف من بانجی جامپینگ نکن بدجن!

حتی در لحظات تراژیک داستان و زمانی که از موضوعات مهمی مثل رهایی از تعلقات، زندگی در حال، عشق، مرگ و بیماری صحبت به میان می‌آید، نویسنده با مهارت تلخی و شیرینی را به هم آمیخته و زبان طنز خود را حفظ کرده است.

تصویر در آینه دیالوگ

با این‌که خلاف عرف نمایشنامه، هیچ توصیفی از صحنه وجود ندارد، اما خواننده در خلال دیالوگ‌ها موقعیت‌های خاصی را در ذهن خود تصویر می‌کند. به عنوان مثال چراغ ساختمان اسکان که از دور دیده می‌شود و عبور هواپیما از آسمان، موقعیت ستاره شماری را بر پشت بام به خوبی تداعی می‌کند. یا زمانی که جن و مفیستو در یک اپیزود و در گورستانی با هم در حال قدم زدن هستند، هر چند جمله یک بار مفیستو به جن گوشزد می‌کند تا در قبر نیفتد.

کتاب پلاک هفت قدیم در 78 اپیزود نوشته شده، اما در عین حال ماهیت داستانی خود را بی‌کم و کاست حفظ کرده است.

شعر در پلاک هفت قدیم نقش بسیار مهمی را ایفا می‌کند. جلسات مشاعره میان شخصیت‌های اصلی یکی از مهم‌ترین بخش‌های داستان به شمار می‌آید و نمایشگر تسلط نویسنده بر گونه‌های ادبی ـ‌ خاصه ادبیات کلاسیک ـ‌ است.

گوته: میر خرابات تویی ای نگار... وز تو خرابات چنین بی‌قرار.

پری: رفته بودند و طریقی ساخته.. یوسف خود را به چاه انداخته.

گوته: هر جا روی بیایم هر جا روم بیایی...
درمرگ و زندگانی با تو خوشم خوشستم.

پری: میم؟... من که قاضی‌ام نه مرد معنوی.. زین مرقع شرم می‌دارم قوی.

گوته: پری باهوشاند...ی سخت است!

پری: نه نیست... یا برو از جمع ما ای چشم و عقل... یا شوم از ننگ تو بی‌چشم و گوش.

شعر، عشق، فیزیک نجوم!

نویسنده گاهی مباحث سخت و پیچیده علمی را با مسائل انسانی می‌آمیزد و خواننده را به چالش می‌کشد. در واقع این شگردی است برای دعوت مخاطب به اندیشیدن.

مفیستوفلس: از قضا قرائت جن از عشق صحیح‌تر است بانو. می‌دانید آدم‌ها چطور به‌وجود سیاهچاله‌ها پی بردند؟ آنها دیدند که ستاره‌ای حول همدم نامرئی می‌چرخد و جریانی از ماده از طرف ستاره به بیرون وجود دارد. انگار ستاره‌گرد یار نامرئی می‌گردد و جرمش را به جان آن دیگری می‌ریزد.

جن: خوب. چرا اون یکی جونشو واسه این یکی نمی‌ده؟

مفیستوفلس: چون جرم سیاهچاله بیشتر از ستاره است. همان طور که معشوق عزیزتر است. همان طور که یار مهم‌تر است.

یک قصه بزرگ

نامه‌های جن و پری به یکدیگر یکی دیگر از بخش‌های کتاب است که می‌توانستند، خود کتاب دیگری باشند. «یه چیزی که من توی این کتاب خوندم و بهَمَم ریخت این بود که همه ما فکر می‌کردیم ابراهیم و... پا شدن با لندکروزی چیزی، رفتن بالای کوه و خوش و خرم کاردو کشیدن و گوسفنده فوری گفته بع و همه‌چی ختم به خیر شده و ابراهیم اسحاقو پس گرفته و اینا... در حالی که قضیه اصلا یه جور دیگه بوده... یعنی از منزل ابراهیم تا وادی موریه حتی با اسب طی نشده... 4 روز طول کشیده.. اونم در حالی ‌که ابراهیم لام تا کام چیزی به کسی نگفته... یعنی می‌خوام بگم یه چیزی ـ‌ حالا هر چی، جنون یا عشق یا رنج یا درد بی‌درمون ـ‌ مدتی طول کشیده.. اونم نه یه صب تا ظهر؛ بلکه 4 شبانه‌روز.حالا اینا که گفتم ربطش به‌اینجا که لامپاش نورشون زرده چیه؟ ربطش اینه که ما 38 میلیون سال از خدا عمر گرفتیم، اما هنو نفهمیدیم که بالاخره داریم اینتروی آلبوم حیاتمونو گوش می‌دیم یا قطعه‌ اول شروع شده یا این‌که آلبوم تموم شده، اما ابراهیم... 70 سال اینترو گوش می‌کرد و می‌دونست... 4شبانه‌روز قطعه‌ اول گوش می‌کرد و می‌دونست...

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها