شکست در بازی خیانت

یکی از روزهای گرم تابستان مثل روزهای دیگر سرگرم بررسی پرونده‌های مختلف کاری بودم که زن جوان با چهره‌ای آرام وارد اتاقم شد. به موزائیک‌های کف اتاق خیره بود و با صدایی آرام گفت: نیاز به مشاوره دارم.
کد خبر: ۸۶۷۹۷۳

به استقبالش رفته و او را آرام روی صندلی نشاندم. از زن جوان خواستم ماجرای زندگی‌اش را شرح دهد. آهی از اعماق وجود کشید و پس از پاک کردن اشک‌هایش با صدایی بغض‌آلود که گاهی لرزه بر آن می‌افتاد لب به سخن گشود.

«خانم جان اسمم نرگس است. 16 سال بیشتر نداشتم که از رنج و عذاب محیط خانواده‌ام کلافه شدم. با آن‌که تنها دختر خانواده بودم، اما گویی هیچ نقشی در خانواده نداشتم و از هیچ جایگاهی بر‌خوردار نبودم‌. من فقط کلفت خانواده بودم. برادرانم حق ارتباط با دوستانم را نمی‌دادند و بدون اجازه آنها حق خروج از خانه را هم نداشتم‌. پدر و مادرم هم فقط می‌خواستند به کارهای خانه رسیدگی کنم.

دیگر به کتک‌های خانواده‌ام عادت کرده بودم و روزی نبود که طعم کتک‌های آنها را نچشم. دختر در خانواده ما فرزند محسوب نمی‌شد. با آمدن اولین خواستگار بدون هیچ شرطی و بسیار عجولانه تن به ازدواجی ناخواسته دادم که تنها وسیله رهایی من از خانه پدری بود. شانزدهمین بهار عمر را سپری می‌کردم که خود را در کنار همسرم جمشید حس کردم. مردی 27 ساله که فاصله سنی‌اش با من بسیار بود؛ به فاصله تنهایی و عذاب درون خانواده‌ام که هر لحظه بیشتر می‌شد.

زندگی در کنار او را آغاز کردم. جمشید کار معینی نداشت و بیشتر اوقات کارگری می‌کرد. باوجود سختی‌های بسیار در کنار او احساس خوبی داشتم شاید هم هر جایی به‌جز محیط خانواده پدری‌ام برایم حس خوشایندی داشت.

زندگی‌مان با وجود پستی و بلندی‌های بسیار می‌گذشت تا کم‌کم ابرهای خاکستری دوباره بر سرم سایه افکند. باورش سخت بود، اما حقیقت داشت. جمشید معتاد بود و من تازه متوجه شده بودم. تمایلی به کار کردن ندارد شاید هم توانی در او باقی نمانده بود.

غول بد آهنگ اعتیاد در زندگی‌مان نواختن کرده بود و صوت نا‌خوشایندش هر لحظه به گوش می‌رسید. همسرم اوایل تریاک مصرف می‌کرد. برایم چندان مهم نبود، چون او تنها اهرم رهایی من از سختی‌های زندگی گذشته‌ام بود. مصرف جمشید را پایانی نبود و دیگر نمی‌توانستم بی‌تفاوت باشم. زنگ خطر به صدا درآمده بود.

کار او به مصرف شیشه و کراک کشید. به پیشنهاد اطرافیان چند بار او را در کمپ‌های ترک اعتیاد بستری کردم. چه فایده‌؟! مدتی نمی‌گذشت که باز روز از نو روزی از نو. برمی‌گشت سر خانه اول. روزی فریده خانم، زن همسایه، گفت نرگس باید مادر شوی. این باعث می‌شود شوهرت به زندگی دلگرم شود و با اعتیاد خداحافظی کند.

دیری نگذشت که خدا پسری به ما هدیه داد. پسرم الان 12 ساله است‌. 12 سال از پدر شدن جمشید گذشت، اما او هیچ‌گاه برای ترک مواد اراده‌ای نکرد.

دیگر تنها اعتیاد مشکل ما نبود و در تامین هزینه‌های زندگی سخت گرفتار شدیم. همسرم کاری جز مصرف نداشت. هزینه تحصیل فرزندم و امرار معاش خانه بر دوشم سنگینی می‌کرد. برای کمک به ناچار به سمت خانواده‌ام رفتم، اما دریغ از کمکی از سوی آنها.

زن جوان آهی سرشار از حسرت کشید و پس از نوشیدن باقیمانده آب لیوان در حالی که قطرات اشک بر چهره معصومش خودنمایی می‌کرد، ادامه داد: همسرم مدام در خانه بود و یکسره با من و پسرم در‌گیر می‌شد و برای تهیه مواد پول می‌خواست. دیگر هیچ رابطه‌ای با او نداشتم. عاطفه بین ما مرده بود و من و بابک - پسرم - با او صحبت نمی‌کردیم.

تصمیم گرفتم خودم هزینه‌های زندگی را فراهم کنم. پیگیری‌های بسیاری کردم و پس از التماس‌های زیاد و جست‌وجوی توانستم در یک آرایشگاه زنانه مشغول به کار شوم و بخشی از خرج و مخارج زندگی را هر چند سخت تهیه کنم. روزی از طریق یکی از دوستان محله‌مان متوجه شدم یک موسسه خیریه به خانواده‌هایی که مشکلات مالی دارند کمک می‌کند. به آنجا رفتم و با خیاطی سعی کردم بهتر بتوانم امورات زندگی را اداره کنم. درآمد خیاطی بیشتر از آرایشگری بود. روزها می‌گذشت. پس از مدتی کارکردن در آنجا با مردی آشنا شدم که رضا نام داشت و متاهل بود. داستان زندگی‌ام را برای او تعریف کردم. او هم گفت پنج سالی است که ازدواج کرده، اما هیچ‌گونه علاقه‌ای به همسرش ندارد. او هم با اجبار پا در زندگی ناخواسته گذاشته بود.

این دردی مشترک بود که باعث ارتباط بین ما شده بود. تماس‌های تلفنی و حضوری من و او هر روز بیشتر می‌شد. دیگر روزی سپری نمی‌شد مگر این‌که من صدای رضا را شنیده یا او را دیده باشم‌. عزم خود را جزم کرده بودم به هر شکلی شده از همسرم جدا بشوم. به رضا گفتم که دوست دارم باقیمانده عمر را با او سپری کنم او نیز در ابتدا بسیار اظهار تمایل کرد. این رابطه همچنان ادامه داشت تا اینکه روزی پیامکی از طرف او به دستم رسید که از این ارتباط سخت پشیمان است و بسیار احساس گناه می‌کند. به من گفت که به فکر ازدواج با او نباشم و به زندگی غبار‌آلودم ادامه دهم و به همسرم خیانت نکنم و به فکر آینده پسرم باشم.

بارها سعی کردم با او تماس بگیرم اما گوشی‌اش را خاموش کرده بود. به دیدنش هم رفتم، اما او حاضر به دیدن من نشد. اکنون تنها من مانده‌ام و از وابستگی شدید به او، هر روز دیوانه‌تر می‌شوم.»

سکوت عمیقی فضای اتاقم را فرا گرفت. آری نرگس برای رهایی از مشکلات خانواده‌اش تن به ازدواجی ناخواسته داده بود که نه‌تنها مشکل او را حل نکرده بود، بلکه او و فرزندش را در سرابی دیگر فرو می‌برد. بهتر است با چشمانی حقیقت‌بین در جاده زندگی قدم بگذاریم و با کوششی خستگی‌ناپذیر پرتگاه‌های زندگی را به ساحل آرامش برسانیم و کانون خانواده را به محیطی سرشار از شادی و نشاط برای یکدیگر تبدیل کنیم تا به سرنوشتی چون نرگس‌ها دچار نشویم.

خیانت به خاطر ضعف اعتقادات

افزایش خیانت زنان به مردان و برعکس در فضای خانوادگی می‌تواند ناشی از عوامل گوناگون باشد که یکی از این عوامل کم بودن اعتقادات دینی در فرد خیانتکار است.به عنوان مثال زنی که همسرش نمی‌تواند نیاز‌ها و خواسته‌هایش را برآورده کند اگر اعتقادات ضعیفی داشته باشد ممکن است به راه‌های نادرستی کشیده شود و در آخر به همسر و خانواده خود خیانت کند ولی اگر همان فرد از اعتقادات دینی محکم و قوی برخوردار باشد و بداند که خیانتش زنای محسنه به حساب می‌آید به هیچ‌وجه به طرف خیانت نمی‌رود و حتی فکر این کار هم به ذهنش نمی‌رسد.این موضوع بارها در جامعه به ما ثابت شده که زن شوهردار با اعتقادات قوی هرگز خیانت را درست نمی‌داند حتی اگر زندگی برایش بسیار سخت شده باشد. زمانی که اعتقادات دینی و قلبی یک فرد به هم بریزد، دیگر نمی‌داند چه‌کار درست و چه کار اشتباه است و در این حالت ممکن است که هر کاری از یک فرد شکست خورده و یا نا موفق سر بزند.

«هرکه آن کند که نباید / آن بیند که نشاید»

عواقب خیانت افسردگی دائمی، احساس گناه نسبت به زندگی و همسر،تاثیرات منفی روی فرزندان و... است. گذشته از عواقب فیزیکی مانند بیماری‌های مختلف خیانت عواقب روانی بسیار شدیدی هم بر فرد و هم بر افراد اطراف او دارد.

در خود فرد نفس لوامه همیشه او را سرزنش می‌کند و از کرده خود عذاب می‌کشد.آرامش از او سلب می‌شود و این ناآرامی دائمی ناخودآگاه به دیگر اعضای خانواده هم منتقل می‌شود و حتی فرزندان هم متوجه این ناآرامی والد خیانتکار خود می‌شوند.پشیمانی و احساس گناه دائمی رفته رفته به یک اضطراب و در آخر منجر به پرخاشگری می‌شود.

فرد زیر بار این خیانت خرد می‌شود و از طرفی کنترل روابط و خشمش نیز دست خودش نیست.

در بعد اجتماعی هم این کار یک نوع عدم اعتماد افراد در جامعه را همراه دارد. این بی‌هنجاری سلامت اجتماعی را تهدید می‌کند.

فرزندان بی‌گناه‌ترین ضربه‌دیدگان خیانت هستند. آنها با دیدن خیانت به مادران و پدران بی‌اعتماد می‌شوند و ضربه شدید روحی را متحمل می‌شوند. آنها از والد خیانتکار خود الگوبرداری می‌کنند و در مواقعی این خیانت در آینده برایشان عادی می‌شود و خود به یک فرد خیانتکار در زندگی تبدیل می‌شوند. بهترین راه برای جلوگیری از خیانت و به هم ریختن زندگی مشترک مراجعه به مشاور مطمئن است.حتی اگر یک فرد اعتقاد ندارد باز هم باید به سلامت روانی خانواده‌اش وبه عاقبت کارش بیندیشد. در این صورت به بیراهه نمی‌افتد.

یک زن اگر با همسرش مشکل دارد نباید این مشکل را بزرگ کند و از کاه‌کوه بسازد. باید از راه‌های منطقی این مشکلات را حل کند. البته بهتر است بزرگ‌ترین عامل انحراف زنان که از خود مردان گرفته می‌شود را از یاد نبریم. اعتیاد مردان یکی از بزرگ‌ترین عواملی است که باعث می‌شود یک زن از زندگی اش ناراضی باشد، ولی در صورتی که مرد اعتیاد دارد باز هم زن می‌تواند با مراجعه به مشاور راه حل منطقی برای مشکلش پیدا کند.

سیدمجتبی میری‌هزاوه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها