به خیابان شهرمان که پا می‌گذاریم پرسیدن این سوال که این آدم‌ها چه ربطی به من دارند، بیراه نخواهد بود. آدم‌هایی را می‌بینیم که با آنها پیوند خونی و نسبی و دست‌کم در ظاهر عاطفی نداریم، اما از سوی دیگر وسوسه‌ای در ما هست که تشویقمان می‌کند آدم‌های دیگر را بشناسیم. یواشکی به خانه‌هایشان نگاه کرده و به زندگی درونی و رفتارهای بیرونی‌شان توجه کنیم. حتی ناخودآگاه جذب آنها شویم و حرکت و رفتارشان را تعقیب کنیم.
کد خبر: ۸۳۷۶۶۹
وقتی ‌بنی‌آدم اعضای‌ یک‌پیکر ‌نیستند...

خودتان را در یک مغازه، مثلا یک کافه تصور کنید که سراسر شیشه است و وقتی داخل آن نشسته‌اید، می‌توانید بیرون آن را ببینید. بیرون این کافه که احتمالا در میدانی شلوغ قرار گرفته آدم‌ها در گذرند حال عده‌ای ایستاده‌اند و چای و قهوه می‌نوشند و با هم گپ می‌زنند. هیچ بعید نیست که ظاهر و رفتار کسی نگاه شما را بیشتر متمایل به خود کند و شما جذب او شوید. این جذب شما را به آن فرد پیوند می‌دهد. ممکن است این جذب ناشی از علاقه یا تعجب و هر احساس دیگری باشد اما در هر حال وسوسه شناخت بیشتر از همین توجه و جذب شروع می‌شود و ما این‌گونه به کسی در بیرون از خود، کسی که در ابتدا با ما هیچ نسبت و پیوندی نداشته مرتبط می‌شویم. این وسوسه و جاذبه ما را به آدم‌ها مرتبط می‌کند، ما را به آدم‌ها نزدیک می‌کند و این می‌تواند به مرور سرنوشت ما و آنها را به‌هم پیوند بزند. انسان با احساسات و عواطف خود به دیگران وابسته یا از آنها وارسته می‌شود و این احساسات و عواطف ریشه خشم و نفرت، شفقت و محبت و احساس مسئولیت نسبت به همنوعان ماست. این‌که بی‌عدالتی و ظلم ما را می‌رنجاند و این‌که دیدن رنج دیگران احساس مسئولیت را در ما تحریک می‌کند، ناشی از پیوندی عاطفی و ناخودآگاه یعنی همان وسوسه معروف نزدیک شدن به دیگران است. استحکام در نزدیک شدن به همشهریان و پیوند خوردن به لحاظ عاطفی با آنها روحیه عدالت‌خواهی، ظلم‌ستیزی و مسئولیت اجتماعی را در آدم‌ها به شکلی قوی‌تر و عمیق‌تر تقویت می‌کند.

ما ممکن است موفق نشویم بر طبق عقاید خود رفتار کنیم و اراده خود را برای خوب بودن به کار ببریم، اما عواطف ما که بیشترین سلطه را بر رفتارمان دارند اساسا پیش و بیش از اراده و اعتقاد عمل می‌کند. مسئولیت اجتماعی به عنوان امری معقول که حتی از سطح همنوعان ما به موجودات زنده، اعم از حیوان و گیاه هم گسترش پیدا می‌کند، خود حاصل پیوند ما با دیگران و طبیعت است و این پیوند در ذات انسان است. انسان در درون خود وسوسه پیوند با دیگری را دارد. این پیوند انسان با اموری دیگر، ناشی از نیاز او به زندگی شادتر و بهتر است. پس این‌که بنی‌آدم اعضای یک پیکر هستند؛ یعنی از نظر عاطفی به‌هم وابسته‌اند و وقتی اعضای یک پیکر نباشند یعنی چیزی در ساحت احساسات و عواطف خدشه‌دار شده و سرکوب گشته است. انسان بی‌تفاوت به دیگران و غیرمسئول نسبت به جامعه فردی است در روان و عواطفش دچار مشکل است.

البته این پیوند را فقط سعدی تعادل‌گرا، نیک‌اندیش و خیرخواه نیست که توصیه می‌کند. حتی آدم‌های بدبینی مثل نیکولو ماکیاولی، فیلسوف قرن پانزدهم ایتالیایی و تامس هابز، فیلسوف قرن هفدهم بریتانیایی احساس شفقت نسبت به دیگری را راه نجات جامعه از شرور دانسته‌اند که باعث زندگی اجتماعی مطلوب و مسئولیت‌پذیری می‌شود.

علیرضا نراقی‌‌

دین و زندگی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها