جام جم: پادزهر اسلامهراسی
«پادزهر اسلامهراسی»عنوان سرمقاله روزنامه جام جم است که در آن میخوانید؛نامه مهم رهبر معظم انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی و بازتاب گسترده آن در رسانهها و شبکههای اجتماعی، فارغ از تاثیری که در مقابله با موج تازه اسلامهراسی در کشورهای غربی داشته، از آن جهت حائز اهمیت است که زمین بازی برای مواجهه تمدن غربی با تمدن اسلامی را تغییر میدهد.
سناریونویسان جنگ تمدن ها، سال هاست تلاش می کنند با استفاده از ظرفیت تندروها چه در کشورهای اسلامی و چه در جهان غرب، رویارویی میان این دو تمدن را تئوریزه کرده و از یک سو، اسلام را در کنار «ترور» بنشانند و از سوی دیگر، پیام آزادی خواهی را به «توهین» و طرد ادیان الهی فروکاهند تا به این سان بسیاری از ماجراجویی های نظامی دولت های غربی در جهان اسلام توجیه شود.
این درحالی است که برخی تندروهای مذهبی با تکیه بر نوعی تفکر تکفیری با این سناریو همراه شده و عملا در زمینی بازی کرده و می کنند که فرجامی جز تائید نمایشنامه از پیش طراحی شده برای مهندسی تحولات جهانی را در بر ندارد.
با این همه در نامه رهبر معظم انقلاب به جوانان غربی که در واقع نوعی سخن گفتن با آینده تمدن غرب است، نه فقط پشت پرده این نوع صورت بندی ایدئولوژیک زیرسوال رفته، بلکه با برداشتن مرزهای تبلیغاتی که به جنگ تمدن ها منتهی می شود، از پژوهشگران و عموم جوانان غربی دعوت شده تا بدون فیلتر رسانه ها و بی استفاده از عینک سیاستمداران غربی، درباره پیام اسلام حقیقی، تحقیق کرده و اسلام را به روایت اسلام فهم کنند، نه آنچه از زبان تروریست ها یا رسانه های ضددین غربی مطرح می شود.
همین تغییر چارچوب مواجهه فکری میان جهان اسلام و دنیای غرب می تواند رقیبی جدی برای پروژه اسلام هراسی باشد و نشان دهد همان طور که تمدن غربی قابل تقلیل به توهین های نشریاتی چون شارلی ابدو نیست، اندیشه داعش و القاعده نیز نمی تواند نماینده تفکر اسلامی باشد و این همان پیام مهمی است که می تواند پادزهری در برابر اقدامات اسلام هراسان باشد.
از یاد نباید برد که رهبر کبیر انقلاب نیز در آستانه فروپاشی شوروی، در نامه ای تاریخی، کمونیست ها را به تحقیق درباره آموزه های اسلامی فراخواندند و اکنون رهبر معظم انقلاب با توجه به رسالت انقلابی آگاه سازی ملت های مختلف، در نامه خود بار دیگر اذهان پرسشگر جوانان را به تحقیق درباره پیام اسلام دعوت کرده اند تا از دل این تحقیق و جستجو، درک تازه ای از تمدن اسلامی حاصل شود؛ درکی که به جای هراس از اسلام، می تواند بستری برای تعامل در آینده جهان ایجاد کند.
کیهان:عربستان پس از ملک عبدالله
«عربستان پس از ملک عبدالله»عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم سعدالله زارعی است که در آن میخوانید؛مرگ ملکعبدالله 91 ساله و انتخاب ملک سلمان 79 ساله به عنوان هفتمین پادشاه از فرزندان عبدالعزیز و نیز انتخاب مقرن 70 ساله به عنوان ولیعهد عربستان سؤالات زیادی را پدید آورده است. آیا آلسعود برای ادامه حکومت در سرزمین پهناور عربستان، راهی به جز عمل به وصیت بنیانگذار «عربستان سعودی» مبنی بر دست به دست شدن حکومت در میان فرزندان ذکور عبدالعزیز داشتهاند؟ آیا پادشاهی که بنا به نوشته دیروز واشنگتنپست به انواعی از بیماریها از جمله آلزایمر مبتلاست قادر است ولو برای چند صباحی اداره واقعی امور عربستان را در دست داشته باشد؟
درخصوص تحولات سیاسی عربستان توجه به نکات زیر اهمیت دارند:
1- براساس وصیت ملک عبدالعزیز که ابتدا 29 سال بر منطقه نجد و سپس 22 سال بر عربستان حکومت کرد، و «عربستانسعودی» را با کمک وهابیها و قبیله بزرگ عتیبه به وجود آورده است، تا زمانی که فرزندان ذکور وی در قید حیات هستند، پادشاهی عربستان به نوهها و دیگران نمیرسد.
بر این اساس از سال 1325 که وی از قدرت کناره گرفته و در سال 1332 فوت کرده است، فرزندان او به ترتیب ملک سعود 16 سال، ملک فیصل 11 سال، ملک خالد 7 سال، ملک فهد 23 سال و ملک عبدالله 10 سال بر سرزمین عربستان حکومت کردهاند علاوه بر این در طول این دوران فرزندان ذکور وی پستهای حساس وزارتی و غیروزارتی و مناصب مهم سیاسی، اجتماعی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی عربستان را در چنبره خود داشتهاند. بعضی از محققین گفتهاند 7000 نفر از آلسعود تمام پستهای بزرگ و کوچک را در انحصار داشته و البته سهم فرزندان ذکور مستقیم ملک عبدالعزیز در پستهای حساس بیش از بقیه بوده است. با این وصف میتوان گفت عربستان از حیث اداری یک کشور استثنایی به حساب میآید.
2- از منظر داخلی دوره حکومت در عربستان دارای ساختار شبه قبیلهای است. یکی از ویژگیهای قبایل این است که یک سیستم اجتماعی منظم داشته و توسط یک نفر به عنوان رئیس قبیله مدیریت و شناخته میشود. در درون قبیله نوعی از قوانین که ریشه در دستورات و مصلحتاندیشیهای شخصی رئیس قبیله دارد، جریان مییابد. از نظر قلمرو، قبیله محدودهای را برای خود در نظر میگیرد و معمولا وارد قلمرو قبیلههای دیگر نمیشود و اجازه ورود هیچ قبیلهای به قلمرو خویش را نیز نمیدهد. آلسعود جدای از اینکه خود برخاسته از شعبه «مصالیخ» از قبیله «عنزه» میباشد، به لحاظ رفتاری و رویکردی تا حدود بسیار زیادی به یک قبیله شباهت دارد. وصیت ملک عبدالعزیز عملا سیستم سیاسی عربستان را بر پایهای بدوی قرار داده و آن را از محیط منطقهای و بینالمللی جدا کرده است.
در عین حال ذکر این نکته لازم است که عبدالعزیز که از سال 1281 تا 1310 شمسی بر منطقه «نجد» که شامل سه استان امروزی ریاض، قصیم و وائل میشود و تنها منطقه حنبلیهای عربستان به حساب میآید، حکومت میکرد، با کمک وهابیها و سران قبیله بزرگ «عتیبه» که نفوذشان از منطقه بصره در عراق تا حجاز در غرب عربستان امتداد دارد، بر مناطق جنوبی و شرقی(شیعهنشین) غربی (شافعی و مالکینشین) شمالی (حنفینشین) سیطره پیدا کرد و کشوری بهنام «عربستان سعودی» را پایهگذاری کرد.
وی در عین حال پس از به قدرت رسیدن به قلع و قمع قبایل پرداخت و حتی رئیس قبیله عتیبه را در زندان به قتل رساند از این رو حکومت عربستان در عین قبیلهای عمل کردن، حقوق و حضور قبایل را نپذیرفت و دائما درصدد تضعیف آنان برآمد تا جایی که تحلیلگران برجستهای در عربستان نظیر شروک الفاتح معتقدند قبایل و بازخیزی آنان در عربستان پایه اصلی تحول آینده را در اختیار خواهند گرفت.
3- به قدرت رسیدن اسمی سلمان بن عبدالعزیز در حالی صورت گرفت که وی در دوره سه ساله ولیعهدی به دلیل شدت بیماری کمتر در انظار عمومی ظاهر میشد و اداره امور کشور را عمدتاً مثلث بندربنسلطان، مقرن بنعبدالعزیز و متعببنعبدالله در دست داشتهاند.
در نتیجه باید گفت اعلام پادشاهی سلمان سرپوش گذاشتن بر شرایط درونی آل سعود است. سلمان تنها بعنوان یک نماد از فرزندان عبدالعزیز که گفته میشود به دلیل عدم دخالت در کار حکومت طی دهههای گذشته حساسیت برانگیز نبوده و از این رو از او بعنوان «شمع جمع» یاد میشود، خریدن فرصت برای چارهاندیشی درباره اوضاع عربستان است. یک خبر بیانگر آن است که یک هیئت آمریکایی طی سه ماه اخیر دائماً به ارزیابی وضعیت عربستان پرداخته و گزارشهای نگران کنندهای را به واشنگتن ارسال کرده است این هیئت طی این مدت عربستان را ترک نگفته و در صدد بوده است تا مخالفتهای داخلی شاهزادگان را مدیریت نماید.
آمریکاییها یک بار در دوره 5 ساله ولیعهدی سلطان بنعبدالعزیز پیشبینی کرده بودند که در صورت به قدرت رسیدن وی آل سعود به دلیل تندخویی سلطان دچار فروپاشی میشود و لذا وی در این اواخر منزوی بود کما اینکه فرزند او «بندر» متهم بود که درصدد کودتا علیه ملکعبدالله و بدست گرفتن پادشاهی برآمده است. در عین حال یک نقطه مبهم در این روند، برکناری «متعب» میباشد. متعب در سه سال آخر حکومت ملک عبدالله و بخصوص پس از کنار رفتن سلطان بن عبدالعزیز از قدرت زیادی برخوردار بود. وی در مقام وزیر گارد ملی پروندههای حساس خارجی نظیر پرونده عراق، پرونده سوریه، پرونده لبنان و پرونده مصر را در اختیار داشت و از طرف پادشاه به جلسات مهمی فرستاده میشد. متعب در همان روز مرگ پدر از کار برکنار شده و انتخاب فرزند سلمان بعنوان جانشین ولیعهد بیانگر آن است که وی از دور خارج شده است و این میتواند سرآغاز یک سلسله مباحث در درون آل سعود گردد. روند بیماری پادشاه عربستان و ناسازگاری مقرن با فرزندان ملک عبدالله میتواند شرایط جدیدی را در عربستان به وجود آورد به این نکته باید اضافه کرد که در درون وهابیها هم فرقههایی نظیر «سروریها» وجود دارند که با اداره امور توسط مقرن مخالفند.
4- عربستان برای آمریکاییها از حساسیت زیادی برخوردار است. سیطره بر عربستان طی 7 دهه گذشته یکی از پایههای اصلی قدرت و نفوذ آمریکا در جهان بوده است تا جایی که در سیستم سیاسی این کشور، عربستان، ایالت پنجاه و دوم آمریکا به حساب میآید. ریاض برای آمریکا یک قلک پرمنفعت اقتصادی، سیاسی، ژئوپلیتیک، مذهبی و امنیتی است و بخصوص از جنبه کنترل مخالفان آمریکا در جهان اسلام، عربستان طی دهههای گذشته نقش بیبدیلی را برای آمریکا و اروپا ایفاکرده است. از این رو واشنگتن به هر نوع تحول که سطح وابستگی عربستان به آمریکا را کاهش دهد حساسیت نشان میدهد. در عین حال آمریکا به آل سعود بعنوان واسطههایی در حکومت مینگرد و اصالت حکومتی آنها را قبول ندارد. حدود 20 سال پیش هنری کیسینجر وزیر خارجه اسبق آمریکا با صراحت گفته بود: «آل سعود صاحب عربستان نیستند بلکه انبارداران ما در این کشورند که در قبال کاری که برای ما انجام میدهند، حق انبارداری خود را میگیرند.»
اما در عین حال نباید اینگونه تصور شود که تحولات در عربستان کاملاً در کنترل آمریکاییها قرار دارد چه اینکه چنین رابطهای را آمریکا با رژیم پادشاهی ایران نیز داشت و از قضا اهمیت حفظ تاج و تخت محمدرضا شاه برای آمریکا از حفظ تاج و تخت پادشاه سعودی مهمتر هم بود. در عین حال فعل و انفعالات تا جایی که به فعل و انفعال در درون آل سعود برمیگردد، از دایره برنامهریزی و سیاستگذاری آمریکاییها خارج نیست کما اینکه در تعیین زمان اعلام مرگ پادشاه و روی کارآمدن فرد جدید و ولیعهد جدید و نوع تغییراتی که در کادر حکومتی شامل مقامات امنیتی و دربار پدید آمد، آمریکا نقش اساسی داشت. بنابراین آل سعود همانگونه که تاکنون در چارچوب یک برنامه فرا عربستانی به اداره امور داخلی سرگرم بوده است از این پس نیز در چارچوب برنامهای با این مختصات فعالیت خواهد کرد و حتی میتوان گفت بعید نیست با مرگ عبدالله که مقتدرترین پادشاه پس از دوران پادشاهی عبدالعزیز بوده و خلأ قدرتی که در درون آل سعود پدید آمده است، دامنه مداخلات آمریکا در اداره داخلی رژیم عربستان بیشتر شود.
قرائن و شواهد نشان میدهد که آمریکا در عین مداخله در جزئیات امور عربستان سعودی و تعیین تکلیف برای پادشاه و شاهزادگان، از روند اوضاع مطمئن نیست. نشانههایی از این موضوع را میتوان در بروز فوری تناقض در مواضع رسمی و غیررسمی مقامات و مجامع مهم آمریکایی دید. در حالی که دولت آمریکا از روی کار آمدن سلمان بن عبدالعزیز و مقرن بن عبدالعزیز ابراز اطمینان و خشنودی کرد، دیروز روزنامه واشنگتنپست نوشت که به دلیل ابتلای پادشاه جدید به انواعی از بیماریها که آلزایمر هم در فهرست آن قرار دارد، یک گروه که ترکیبی از شاهزادگان و مشاوران خارجی است، اداره امور عربستان را در دست داشته و به ارزیابی شرایط و وقایع این کشور سرگرم میباشند.
5- مرگ پادشاه عربستان با تحولات عمده در یمن توام گردیده است. کشور یمن که نیمی از جمعیت آن را شیعیان زیدی تشکیل میدهد و بخش وسیعی از آن شامل دوسوم سرزمین آن توسط جنوبیهای مخالف عربستان اداره میشود، نقش اساسی در موقعیت منطقهای عربستان دارد. درست یک روز قبل از اعلام رسمی مرگ ملک عبدالله، رئیسجمهور وابسته به عربستان خود را ناگزیر به استعفا دید و جنبش پرقدرت انصارالله طرحی را به مجلس یمن ارائه کرد تا بر اساس آن یک شورای ریاستجمهوری اداره موقت یمن را به دست بگیرد. روند اوضاع نشان میدهد که مخالفان عربستان طی یک دوره 3 تا 4 ساله رژیم همگرا با ریاض را ساقط کردهاند. وقتی یمن از جرگه کشورهای تحت نفوذ عربستان خارج شود از موقعیت ژئوپلیتیکی عربستان بطور جدی کاسته میشود. چرا که پیروزی انقلاب اسلامی در ایران نقشآفرینی عربستان در خلیجفارس و تنگه هرمز را به صفر نزدیک کرد و اینک پیروزی انصارالله و حِراک جنوبی بر رژیم وابسته به عربستان در یمن، نقشآفرینی عربستان در دریای سرخ و تنگه بابالمندب را به طور جدیتر تحت تاثیر قرار میدهد. این در حالی است که بخش عمدهای از اهمیت عربستان برای غرب به جایگاه ژئوپلیتیکی و مذهبی آن برمیگردد پیروزی شیعیان اثنیعشری در مناطق شمالی و پیروزی شیعیان زیدی در مناطق جنوبی عربستان، شرایط آینده را به ضرر عربستان دگرگون کرده است.
خراسان:ارکستر ناهماهنگ سعودی بعد از عبدا...
«ارکستر ناهماهنگ سعودی بعد از عبدا...»عنوان یادداشت روز روزنامه خراسان به قلم دکترعلیرضا رضاخواه است که در آن میخوانید؛ملک عبدا... بن عبدالعزیز پادشاه عربستان سعودی در ساعت یک بامداد روز جمعه (به وقت محلی) پس از 9 سال حکمرانی در 90 سالگی در شهرک پزشکی گارد سلطنتی در شهر ریاض درگذشت. دربار پادشاهی در بیانیه ای از پادشاهی برادر ناتنی و کهنسال او ، سلمان بن عبدالعزیز خبر داد و شاهزاده مقرن بن عبدالعزیز به عنوان ولیعهد معرفی شد. ریاض تلاش می کند تا با معرفی سریع جانشین پادشاه متوفی یک ارکستر هماهنگ از دربار سعودی به نمایش بگذارد. اما تحلیل گران معتقدند پایان عبدا... را می توان آغاز بحران های داخلی زیادی برای آل سعود دانست. در ادامه به چالش های داخلی دربار سعودی پس از مرگ ملک عبدا... پرداخته می شود.
چالش اول چالش جانشینی است. سیستم ناکارآمد جانشینی باعث شده تا نزاع بر سر تقسیم قدرت به عنوان مسئله ای دیرینه ، همواره سلطنت سعودی ها را به چالش بکشد . با مرگ عبدا... 90 ساله، بر اساس منشور عبدالعزیز ، برادر80 ساله اش که دچار زوال عقل است به قدرت رسیده است. تحلیل گران معتقدند ملک سلمان خیلی زودتر ازآن چه که تصور می شود جایش را به مقرن برادر 70 ساله خود خواهد داد و این جابه جایی های متناوب ساختار نظام سیاسی فرتوت سعودی را از هم خواهد پاشید. منشور عبدالعزیز (انتقال حکومت میان فرزندان عبدالعزیز) علاوه بر این موضوع جانشینی را به چالش نسلی در میان شاهزادگان سعودی پیوند زده است.
نسل دوم شاهزادگان سعودی خود را محق تر از پدران و عمو هایشان برای حکمرانی می دانند. به عنوان نمونه می توان به متعب بن عبدا... فرزند پادشاه سابق اشاره کرد که تلاش داشت بعد از پدرش قدرت به نسل دوم واگذار شود. شاید از همین رو بود که ملک سلمان پادشاه جدید، قبل از دفن جنازه عبدا... پسرش را از کار برکنار کرد.
چالش دیگر چالش قبیله ای در درون دربار سعودی است یعنی رقابت میان سدیری ها و شمری ها. سدیری ها یکی از بانفوذترین شاخه های اصلی خاندان سعودی به شمار می روند. سلمان از اعضای یک جناح قدرتمند خاندان سلطنتی موسوم به گروه "پسران سدیری" است. او یکی از هفت پسر ملک عبدالعزیز، بنیانگذار پادشاهی سعودی، از یکی از همسرانش به نام حصه بنت احمد السدیری است که چند تن از آنان هنوز زنده هستند و از افراد متنفذ خاندان سعودی محسوب می شوند. ملک فهد، پادشاه پیشین سعودی در سال های ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۵ نیز یکی از پسران حصه بود. با این حال پادشاه پیشین از شمری ها بود. او با انتصاب فرزندانش به ریاست گارد ملی و پست های حیاتی نشان داد به دنبال تثبیت جایگاه فرزندان خود در ساختار قدرت عربستان است. حالا با تغییرات انجام شده در خانواده سلطنتی، شرایط به ضرر جناح شمری ها شده است و نیروهای سدیری بار دیگر پس از 10 سال در حال قبضه کردن قدرت هستند. با این وضعیت، به نظر می رسد آنها اجازه نخواهند داد که چهره های اصلی جناح شمری ها از جمله متعب بن عبدالعزیز پسرش و خالد التویجری رئیس دفتر او، سهم چندانی از تقسیم قدرت در عربستان پس از ملک عبدا... داشته باشند.
چالش مدرنیزاسیون، سومین چالش جدی درونی دربار سعودی است، برخلاف ملک عبدا... که تلاش می کرد در یک تعامل مثبت با مدرنیته مسیر حرکت جامعه قبیله ای عربستان را به سوی یک جامعه مدرن هموار سازد. جانشین وی ملک سلمان به شدت با اصلاحات اجتماعی مخالف بوده و دل در گرو محافظه کاری سنتی و دینی دارد.
امری که شکافی عمیق میان شاهزادگان سعودی ایجاد کرده است. حرکت به سمت محافظه کاری سنتی و یا تکیه بر وهابیت برای پیشبرد اهداف سیاسی نه تنها چالشی داخلی برای دربار سعودی محسوب می شود بلکه تبعات بین المللی زیادی برای ریاض خواهد داشت.
آخرین چالش درونی دربار سعودی بعد از مرگ ملک عبدا... را می توان به چالش شخصیت نامید. ملک سلمان بر خلاف سلف خود از یک شخصیت مقتدر برخوردار نیست . علاوه بر کسالت جسمی، وی به شدت از زوال عقل رنج می برد به طوری که سال گذشته در دیدار با «علی زیدان» نخست وزیر لیبی از وی خواسته بود که سلامش را به «برادر سرهنگ قذافی» برساند! همین امر باعث می شود تا ارکستر شاهزاده های سعودی بعد از عبدا... خیلی هماهنگ ننوازد.
جمهوری اسلامی:اهداف پشت پرده استعفای رئیسجمهور یمن
«اهداف پشت پرده استعفای رئیسجمهور یمن»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی است که در ان میخوانید؛اوضاع یمن روز به روز پیچیدهتر میشود و بوی کودتا و دخالت خارجی از فضای این کشور به مشام میرسد.
استعفای «منصور هادی» رئیسجمهور یمن به همراه دولت و نخستوزیر در یک روز و درست پس از اعلام توافق دولت و انصارالله بر سر توافقنامه صلح و تعدیل پیش نویس قانون اساسی، علاوه بر معانی خاص و ویژهای که دارد، اوضاع را در این کشور بحران زده، دشوارتر کرده است.
ماجرای اخیر یمن از آنجا آغاز شد که شش ماه پیش حوثیها که بیش از 40 درصد جمعیت یمن را تشکیل میدهند و از هرگونه حقوق، امکانات و مشارکتهای سیاسی محروم نگهداشته شدهاند، در قالب گروه انصارالله به منظور یک راهپیمایی بزرگ و سراسری از نقاط مختلف یمن عازم صنعا شدند تا خواستههای خود را به صورت مسالمت آمیز به گوش رئیس جمهوری، که همچنان بدون توجه به خواستههای مردم، نظام دیکتاتوری سابق را در شکلی به ظاهر تغییر یافته ریاست میکرد برسانند، همان رئیس جمهوری که معاون «علی عبدالله صالح» دیکتاتور عزل شده این کشور بود و در انتخابات تک کاندیدایی سه سال پیش به مدت دو سال به عنوان رئیسجمهور موقت یمن منصوب گردید و علیرغم آنکه یکسال از مدت قانونی ریاست جمهوری وی سپری شده، بیاعتنا به لزوم تحویل قدرت به مردم و برگزاری انتخابات، همچنان بر کلیه مصادر حکومتی تکیه زده و عناصر دیکتاتور رژیم قبل و طوایف جنوبی را در اطراف خود جمع کرده است.
راهپیمایی بزرگ و سراسری حوثیها تا رسیدن به صنعا توانست گروهها و طوائف بسیاری را نیز همراه خود کند.از این رو در روزهای نخست ورود به صنعا به لحاظ برخورداری از حمایت تودههای میلیونی مردم توانست کنترل شهر را برعهده گرفته و نظام دیکتاتوری عملاً در برابر خواست مردم تسلیم شد و متعهد گردید دیگر گروههای سیاسی و اجتماعی را نیز در قدرت سهیم کند. ولی از شهریور ماه گذشته تاکنون نه تنها هیچ حرکتی از سوی رئیسجمهور برای عمل کردن به توافقات صلح صورت گرفته با حوثیها و دیگر گروههای سیاسی به عمل نیامد بلکه حتی دولت بر خلاف توافقات انجام شده، پیش نویس قانون اساسی جدید یمن را مبتنی بر فدرالی کردن این کشور به 6 اقلیم که مورد حمایت عربستان است، ارائه کرد.
ارائه این پیش نویس در هفته گذشته و همزمان با تعلل رئیسجمهور در اجرای توافقنامه با حوثیها، کار را به جایی رساند که درگیریهای صنعا به اطراف کاخ ریاست جمهوری کشیده شد و سرانجام روز پنجشنبه دولت، نخستوزیر و رئیسجمهور همزمان در یک روز استعفا داده و با اعلام به بنبست رسیدن اوضاع یمن، به طور تلویحی خواستار مداخله شورای امنیت سازمان ملل و شورای همکاری خلیج فارس شدند.
بدین ترتیب حوادث اخیر یمن از چند جنبه قابل تعمق و ارزیابی است:
1 – نخست آنکه نشان داد مردم یمن بویژه گروه انصارالله با ایستادگی و مقاومت، خواستار رسیدن به حقوق قانونی خود و اجرای توافقنامه مشارکت و صلح با رئیس جمهوری هستند که میبایست یکسال قبل به قانون تمکین میکرد و زمینه برگزاری انتخابات را فراهم میساخت. این مقاومت همچنین بیانگر این نکته است که انقلابیون بر جلوگیری از انحراف انقلاب مردم یمن پافشاری کرده و حاضر نیستند همچون سابق کلاه گشادی از سوی عربستان و بقایای رژیم دیکتاتوری یمن بر سرمردم گذاشته شود.
2 – فشارها و مداخلات عربستان بر یمن از وضوح چندشآوری برخوردار شده به گونهای که در ماههای اخیر به جای آنکه رئیسجمهور و دولت یمن در قبال خواستههای حوثیها و انقلابیون اعلام نظر کنند، ریاض اقدام به موضعگیری کرده و سپس حکومت صنعا نیز به تکرار و رونویسی آن پرداخته است، اما این بار منصور هادی که صدای انقلاب مردم را از پشت درهای کاخ ریاست جمهوری شنیده بود، اعلام کرد که به تعهدات خود برای مشارکت دیگر گروههای سیاسی در قدرت عمل خواهد کرد ولی درست یک روز پس از این اعلام، رئیسجمهور و دولت با همسویی عربستان و با هدف ایجاد خلاء قدرت در یمن و رو در رو قرار دادن جنبش انقلابی انصارالله با شورای امنیت و کشورهای همسایه که احتمالاً از این وضعیت ابراز نگرانی خواهند کرد، استعفا دادند تا راه برای مداخله خارجی باز شود.
3- اقدام هماهنگ و مدیریت شده استعفای دستجمعی رئیس جمهور، نخستوزیر و دولت یمن به این معناست که رژیم یمن اختیار و توان لازم را برای اجرای تعهدات خود به گروههای سیاسی و تامین خواستههای مردم این کشور ندارد و اصولاً نمیبایست زیر بار چنین تعهداتی میرفت. لذا اگر این استعفا تحت فشار سعودیها صورت نگرفته باشد، حداقل با همسویی ریاض و برای تضعیف جنبش انقلابی انصارالله صورت گرفته است.
4 – هر چند مردم یمن از استعفای رئیس جمهوری که برخلاف قانون حتی یکسال بیشتر از موعد مقرر در سمت خود باقی مانده و عاملی برای تداوم رژیم دیکتاتوری این کشور و مهرهای برای اجرای منویات بیگانگان محسوب میشد، استقبال کرده و از این اقدام کاملاً خرسند هستند و این استعفا را گشایشی بزرگ برای ملت و تحقق خواستههای مردم یمن میدانند ولی توجه دارند که توطئهای خارجی برای رو در رو قرار دادن جامعه جهانی با حوثیها و متهم کردن آنها به کودتا وجود دارد که باید با هوشمندی مردم و تدبیر گروههای سیاسی برای تنظیم یک دوره انتقالی و جلوگیری از خلا قدرت، خنثی شود.
تحولات ماههای اخیر یمن نشان داد حوثیها و گروه انصارالله نه تنها یک گروه کوچک مذهبی و طایفهای نیستند بلکه مورد حمایت اکثریت چشمگیر مردم این کشور قرار دارند و در چارچوب تحقق خواست عمومی و انقلابی مردم گام بر میدارند و هرگز سودای انجام کودتا را نداشتهاند.
گروه انصارالله همانگونه که بارها اعلام کرده، فقط خواستار تحقق مشارکت عمومی مردم در اداره کشور و برخورداری همه اقوام و طوائف از حقوق قانونی و مساوی است و با هرگونه عاملی که مسیر انقلاب مردم این کشور را منحرف کرده و یا به مداخلات بیگانه انجامیده و موجب تسلط افراطگرائی بر این کشور شود به شدت مخالف است. در این شرایط، طبیعی است که انتشار شایعات و عملیات روانی برخی رسانههای غربی و عربی به منظور تخریب این گروه و سرپوش گذاشتن بر مداخلات خارجی به صورت سازماندهی شده به اجرا درآید، شیطنتی که خوشبختانه با هوشیاری رهبران انصارالله، خنثی شده است.
رسالت:ساز و برگ فرهنگی سیاست جهانشمول
«ساز و برگ فرهنگی سیاست جهانشمول»عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم دکتر حامد حاجیحیدری است که در آن میخوانید؛تز اول برداشت من این است که نامه متفاوت آیت ا... سید علی حسینی خامنهای، مقام معظم رهبری، خطاب به «جوانان اروپا و آمریکای شمالی»، در کنار تدابیر متمایز دیگر، یعنی «سیاست نرمش قهرمانانه»، و استراتژی «سیاست عمومی» (Public Policy) که در دو دولت اخیر به دو شکل متفاوت اما متمم در حال پی گیری است، گواه بر آن است که ایران قصد دارد در جایگاه یک قدرت جهانی قرار بگیرد و عمل کند، و یک قدرت جهانی نمیتواند در انزوا و منفعل، یک قدرت جهانشمول باشد، و نکته مهم در این سیاست جهان شمول آن است که بیشتر از جنس نرم است تا سخت.
تز دوم
آگاهی پراکنی از این تدبیر و سیاست بلند مدت لازم است، چرا که ابزار اصلی برای این حضور جهانی نه اقتصادی است و نه نظامی و نه از سنخ نفوذ سیاسی، بلکه از جنس فرهنگی است، و خصوصاً این سنخ از عمل جهانی بدون فرمول همیشگی موفقیت جمهوری اسلامی ایران، یعنی «مردم همیشه در صحنه» تحقق نمییابد.
تز سوم
مردم و نخبگان و بویژه نخبگان فرهنگی این کشور باید بدانند که در چه موقعیت خطیری هستند و «هر کس، در هر جایی قرار دارد، باید کار خود را درست انجام دهد»؛ همان طور که آیت ا... سید علی حسینی خامنهای، مقام معظم رهبری، مکرراً و در موقعیتهای مختلف خصوصاً در رویدادهای حساس هشتاد و هشت، فرمول روزآمد حضور در صحنه را چنین بیان
داشته اند: «هر کس، در هر جایی قرار دارد، کار خود را درست انجام دهد». مهم، تکرار: «هر کس، در هر جایی قرار دارد، کار خود را درست انجام دهد».
تز چهارم
و اما محتوای نامه، متمرکز بر سنخی از «تحدی» است که در آن از مخاطبان خواسته میشود تا مستقیماً با واقعیت روبرو شوند.
ایشان، «حوادث اخیر در فرانسه و وقایع مشابه در برخی دیگر از کشورهای غربی» را در کنار «تاریخ اروپا و آمریکا» قرار دادند که «از برده داری شرمسار است، از دوره استعمار سرافکنده است، از ستم بر رنگین پوستان و غیر مسیحیان خجل است»؛ تاریخی که محققین و مورخین خود آنها «از خونریزیهایی که به نام مذهب بین کاتولیک و پروتستان یا به اسم ملیت و قومیت در جنگهای اول و دوم جهانی صورت گرفته، عمیقاً ابراز سرافکندگی میکنند». پس، نمیتوان وقوع این اتفاقات را مشعر بر ذات نا مساعد اسلام دانست، همان طور که آن رویدادها را نمیتوان حاکی ذات خراب انسان و ملیت و مذهب اروپایی و آمریکایی شمرد.ایشان، ضمن برقراری تمایز میان «جوانان»، «پدران و مادران»، «سیاستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران»، منحصراً «جوانان» را هدف خطاب خویش قرار دادند. ایشان با تدارک تعبیر «the disintegration of the Soviet Union» حساب اسلام شرقی را از پیشینه خشونت بار اتحاد شوروی هم جدا کردند.
و بالاخره، ایشان با عبارت their own recruited terrorists as representatives of Islam، تروریستها را «تازه مزدوران» همان «ریاکاران / hypocrites» دانستند که نمیخواهند جوانان برداشت مستقیم و درستی از اسلام داشته باشند.
حال، و پس از برقراری تمایزها، در سه بند پایانی، مطلب چنین جمع بندی شده است: «من از شما میخواهم اجازه ندهید با چهره پردازیهای موهن و سخیف، بین شما و واقعیت، سد عاطفی و احساسی ایجاد کنند و امکان داوری بیطرفانه را از شما سلب نمایند. امروز که ابزارهای ارتباطاتی، مرزهای جغرافیایی را شکسته است، اجازه ندهید شما را در مرزهای ساختگی و ذهنی محصور کنند.
«اگر چه هیچ کس به صورت فردی نمیتواند شکافهای ایجاد شده را پر کند، اما، هر یک از شما میتواند به قصد روشنگریِ خود و محیط پیرامونش، پلی از اندیشه و انصاف بر روی آن شکافها بسازد. این چالش از پیش طراحی شده بین اسلام و شما جوانان، اگر چه ناگوار است، اما، میتواند پرسشهای جدیدی را در ذهن کنجکاو و
جستجوگر شما ایجاد کند. تلاش در جهت یافتن پاسخ این پرسشها، فرصت مغتنمی را برای کشف حقیقتهای نو پیش روی شما قرار میدهد.
«بنا بر این، این فرصت را برای فهم صحیح و درک بدون پیش داوری از اسلام از دست ندهید تا شاید به یمن مسئولیت پذیری شما در قبال حقیقت، آیندگان این برهه از تاریخ تعامل غرب با اسلام را با آزردگی کمتر و وجدانی آسوده تر به نگارش درآورند».
تز پنجم
سبک نامه، ویژه است؛ نامه، در جایی که بدواً انتظار نمیرفت، خاتمه یافته است. گمان میرفت که مرجع عالی قدر مسلمین، با «جوانان اروپا و آمریکای شمالی» با آوردن آیاتی از قرآن کریم یا براهینی مشعر به حقانیت کلام احتجاج کنند و بیان را ادامه دهند، ولی نامه تأمل و تصمیم را به مخاطبان واگذارده است. برآوردن اعتبار و تکانی در مخاطبان، و سپس، رهانیدن آنها در تأملات شخصی، «شاید ایمان آورند».
نکته آن است که سیاستمدار، برای تغییر دنیای پیرامون خود ابزارهای مختلفی در اختیار دارد؛ ولی تمایز سیاستمداران در تصمیمی است که در مورد ابزارهای تغییر اتخاذ میکنند.
سیاستمدار، گاه نیازمند آن است که «پدران و مادران»، «سیاستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران» را دگرگون کند. در این هنگام، دلیل و برهان میآورد، یا از نفوذ و اقتدار خود استفاده میکند. «پدران و مادران»، «سیاستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران»، برهان و تجربه اندوختهاند، و سیاستمدار، در خطاب با آنها دلیل میآورد، علم اقامه میکند، و فلسفه میورزد.
هستند سیاستمدارانی که در خطاب با جامعه خود، مدام دلیل و برهان میآورند، یا از اقتدار و قدرت و زور خود استفاده میکنند. این سیاستمداران، در سطح
متوسط الحال یا معلوم الحالی به سر میبرند. این سیاستمداران، همانها هستند که ملتها یا تمدنها را به هزیمت کشیدهاند. ولی سیاستمداران بزرگ تاریخ، پیامبران ادیان ابراهیمی، یا حکیمانی که مجال سیاست ورزی یافتهاند، اصل خطاب خود را نه به سوی «پدران و مادران» و «سیاستمداران و دولتمردان» و «روشنفکران»، که دانش آموخته علم و فلسفه هستند یا زبان اقتدار و زور را خوب میفهمند، معطوف میدارند. سیاستمداران بزرگ در طول تاریخ، «جوانان» را که هنوز علم و فلسفه نیاموختهاند و از این فضیلت برخوردارند که زبان اقتدار و زور را نمیفهمند، میدان اصلی کار بزرگ خویش در تغییر دنیا قرار میدهند، و با آنها با «ایمان به مثابه فلسفه عشق» سخن می گویند.
در بخش اعظم تاریخ، خطاب قرار دادن «پدران و مادران»، «سیاستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران» کم ثمر بوده است چرا که انرژی یک جامعه در نوجوانان و جوانان آن جامعه نهفته است. آنها هستند که نیروی پیشران اغلب جوامع تاریخ را میساختهاند، و تصمیم آنها بوده است که تاریخ جوامع را رقم میزده است؛ آنچه معمولاً جوانان را راه میبرد، علم و فلسفه یا اقتدار و زور نیست، بلکه «ایمان به مثابه فلسفه عشق» است.
تز ششم
«ایمان به مثابه فلسفه عشق» ...
تقابل ایمان با علم و فلسفه و اقتدار و زور، برای نخستین بار، جنبه تاریخی بودن زیست شخصی و اجتماعی انسان را گوشزد میکند. به عنوان مثال، یک نوجوان یا جوان از دروغ گفتن اجتناب میکند، نه به آن خاطر که دقیقاً میداند که دروغ چه مفهوم فلسفی و تجربی منفی به بار میآورد یا نه اینکه با پوست و استخوان خود دقیقاً از عقوبت دروغ گفتن با خبر است، بلکه او به خاطر عمق ایمان خویش به جذبه نبی و حکیم یا عمق عشق به مادری که وی را از دروغ نهی کرده است، دروغ نمیگوید.
«ایمان به مثابه فلسفه عشق»، همواره کارساز است، ولی در میان جوانان و نوجوانان کارسازتر است، و سیاستمدار حکیم که در پی ایجاد یک تغییر بزرگ و تاریخی است، نوجوانان و جوانان را با خود همراه میکند، و برای این همراهی باید «ایمان به مثابه فلسفه عشق» را در آنها برانگیزد.
تجربه جوانی چیست؟ تجربه جوانی بیش از هر چیز، تجربه «تصمیم» و خواستن است. «تصمیم» با این تجربه بنیادی همراه است: میخواهم، ولی نمیتوانم خواستن خود را بخواهم.
و سیاستمدار حکیم، بیش از همه، این حقیقت را درک میکند. سیاستمدار حکیم، از آن رو که حکیم باید در درون، تجربه کنیم که منشأ خواستن چیست: «این منشأ و این توانایی تصمیم گرفتن را ما خود نمیتوانیم پدید آوریم».
سیاستمدار حکیم، که خوب در این پدیدار نظر میکند، به شهود و روشنی در مییابد که «تصمیم» و آزادی من از خودم نیست، بلکه به من از سوی «بخشایشگر» بخشوده شده است؛ از این رو، جوانان را به تأمل در هستی «بخشایشگر» فرا میخواند؛ از آنان میخواهد که از خود سئوال کنند و به آزادی انتخاب خود مغرور نگردند. تنها در صورت التفات به هستی «بخشایشگر» است که آزادی به معنای واقعی کلمه استمرار خواهد یافت، چرا که حکمت به خوبی نشان میدهد که منشأ آزادی از هستی «بخشایشگر» است و او که منشأ آزادی را درک نمیکند، با خودمداری ریشههای آزادی را به خشکی میکشاند. سیاستمدار حکیم، دریافته است که غفلت از بخشایشگر و «از خود راضی بودن»، به سبب محدودیت ما آدمیان، چه آثار معکوسی میتواند پدید آورد. آدمی از خود رهایی نمییابد و فراتر از خود نمیتواند رفت، مگر به یاری خداوند «بخشایشگر»، و بدون فرا رفتن از خود، «ایمان به مثابه عشق» برای آدمی دست نیافتنی خواهد شد.
پس، آزادی، اگر خوب در آن تأمل شود، مستلزم التفات به محضر «بخشایشگر» و «فروتنی» در پیشگاه اوست. سیاستمدار حکیم، به پیروان خود میفهماند که اگر چیزی را که از خدا میآید از آن خود بدانند، به تاریکی خودمداری فرو میافتند. پس، فروتنی و افتادگی، شرط حقیقی آزادی نیک و پایدار است.
حالا، به همت سیاستمدار حکیم، سه مفهوم راهنما برای جوانان به دست میآید که هر یک، دنیایی از انگیزههای والا برای تغییر دنیا به همراه دارد: «آزادی»، «بخشایشگر»، و «فروتنی». جوان با ایمان، اگر با سیاستمدار حکیم همراه شود، به این سه مفهوم گرانقدر دست مییابد که برای «تصمیم» به سوی کار نیک، توشه گرانقدری است، که مشابه آن با فلسفه و علم و اقتدار و زور، هرگز به دست نمیآید. سیاستمدار حکیم به چنین نیرویی برای اعمال تغییر در جهان نظر دارد.
جمعبندی
در یک جمع بندی، طرح کلی سیاستمدار حکیم برای تغییر دنیای او معلوم میشود؛ او، از میان سه قشر «جوانان» و «پدران و مادران» و «سیاستمداران و دولتمردان» و «روشنفکران»، نیروهای محرکه اصلی جامعه، همان «جوانان» را انتخاب میکند، و از «ظرفیت»های جوانان، «آزادی» را به گزین میسازد.
و سپس، به یاران جوان خود با این استدلال ساده که «آزاد نیستیم که آزاد باشیم»، میفهماند که این آزادی را «بخشایشگر»ی عطا فرموده است، و آنها را به فروتنی و حد نگهداری فرا میخواند، و به واسطه این تهذیب، آدمی از رستگاری و رهایی به معنی راستین برخوردار میگردد، و آماده میشود، که در اوج انرژی و جوانی، نقش تاریخ ساز خود را ایفا نماید. نهایتاً، آنچه سیاستمدار حکیم، با این آموزش پر حوصله به دست میآورد، پیروی از فرمانهای الهی نه به عنوان ادای تکلیف، بلکه از روی عشق است. همین که آدمی به این مرحله میرسد از آزادی ناب بهره مند است، و چون دلش از «ایمان به مثابه فلسفه عشق» آکنده میگردد، کار نیک را به تمام و کمال به انجام میرساند.
سیاست روز:از پیام امام(ره) به اندیشه مارکسیستی تا پیام رهبر انقلاب به اندیشه امپریالیستی
«از پیام امام(ره) به اندیشه مارکسیستی تا پیام رهبر انقلاب به اندیشه امپریالیستی»عنوان سرمقاله روزنامه سیاست روز به قلم محمد صفری است که در آن میخوانید؛پس از توهینی که فرانسویها و با پشتوانه دیگر کشورهای غربی، به ساحت مقدس رسولاکرم(ص) شد، موجی علیه اسلام در اروپا شکل گرفت. فشارها و تهدیدات علیه مسلمانان در کشورهای اروپایی افزایش یافت و حملاتی علیه آنها انجام شد و حتی راهپیماییهایی هم از سوی گروههایی در این کشورها علیه اسلام و مسلمانان برپا شد.
در این میان، گرچه مسلمانان از توهینی که به ساحت مقدس رحمتللعالمین، خشم مقدسی را در دل داشته و دارند، اما این خشم مقدس تبدیل به رفتار تند و افراطی نشد تا بهانهای دیگر به دست دریوزگان نیفتد.
چنین اقداماتی که از سوی فرهنگ منحط غربی علیه اسلام، مسلمانان و مقدسات آنها انجام میشود از سر استیصال و درماندگی است. درماندگی به این خاطر که، فرهنگ اسلامی با آموزههای انسانی و الهی خود توانسته است، قلوب بسیاری را به سوی خود جلب کند.
وحشت فرهنگ غرب بیهویت هم، از همین است. گسترش اسلام در این کشورها باعث شده است، سران کشورهای اروپایی و غربی، احساس خطر جدی کنند و برای مقابله به نفوذ چنین تمدن ارزشی اسلام، دست به هر کاری بزنند.
در خلال این اتفاقاتی که علیه جهان اسلام صورت گرفت، هیچ یک از سران کشورهای اسلامی به عمق ماجرا توجه نداشتند چون بسیاری از آنها سر در آبشخور اربابان غربی خود دارند.
در این میان پیامی منتشر میشود که روی خطاب آن جوانان اروپایی و آمریکای شمالی است. کشورهایی که سیاستمداران آنها، سعی دارند، چهرهای خشن، غیرانسانی و جنایتکار از اسلام را به مردمان خود معرفی کنند.
پیام رهبر معظم انقلاب در چنین فضایی منتشر میشود و به سرعت در فضای رسانهای و فضای اجتماعی باز نشر میشود و بازتابهای گستردهای مییابد.
فرهنگ غربی که به واسطه سیاستهای سران کشورهای آن، بر ذهن و فکر و وجدان مردم سوار شده است، یک زندگی مادی و به دور از معنویت را برای آنها شکل داده، زندگیای که تنها به مسائل مادی و دنیوی میپردازد و به تعبیر سعدی «خور و خواب و خشم و شهوت» را گسترش داده است. اما انسانی که تنها به این موارد بپردازد، خلاء بزرگی را احساس خواهد کرد. خلاء معنویت و خدا. ذات و فطرت انسان الهی است و نیازمند آن است تا بتواند این ذات را بازیابد، بنبستی که اکنون فرهنگ غربی با آن دست به گریبان است، موضوع مهم و حیاتی اخلاق و معنویت است. معنویتی که منشاء خدایی داشته باشد.
در این که مردمان چنین کشورهایی، پس از آشنایی با ماهیت اسلام و آموزههای آن، متوجه میشوند که اسلام، میتواند آن خلاء معنویت را در وجودشان پر کند شکی نیست. نمونههای بسیاری از شهروندان اروپایی و آمریکایی وجود دارند که مسلمان شدهاند و پس از آن اعتراف کردهاند که توانستهاند به آرامش برسند.
گرچه موانع و سدهای زیادی از سوی حاکمان و سردمداران غرب در مقابل معرفی اسلام ناب محمدی(ص) ایجاد شده است، اما این اسلام ناب آنقدر نافذ است که باز هم توانسته است، در چنین شرایطی از این موانع و سدها نفوذ کند و نور حقیقت را به دل مردم بتاباند.
پیام رهبر فرزانه انقلاب را میتوان همانند پیام حضرت امام(ره) به سردمداران ایدئولوژی شکست خورده مارکسیستی دانست، با این تفاوت که، آن پیام خطاب به سران آن تفکر و اندیشه شکست خورده بود، همراه با هشداری که اگر از سوی آنها جدی گرفته میشد، سرنوشتشان تغییر مییافت، اما پیام رهبر معظم انقلاب خطاب به جوانانی است که به فرموده رهبر انقلاب، «به این سبب است که آینده ملت و سرزمینتان را در دستان شما میبینم و نیز حس حقیقتجویی را در قلبهای شما زندهتر و هوشیارتر مییابم».
اروپا دوران پرفراز و نشیبی را سپری کرده است، غرب رنسانس و قرون وسطی را چشیده است، دورانی که در آن حاکمیت مذهب، به دلزدگی مردمان آن از دین ختم شد. اما اکنون زمان آن رسیده است که مردم این خطه از جهان، با یک جهش معنوی، خود را از ورطه انحرافی که سران آنها برای مردمانشان مهیا کردهاند، نجات دهند.
۹ پرسش و دو درخواست حضرت آیتالله خامنهای از جوانان اروپا و آمریکای شمالی، اگر به خوبی از سوی دستاندرکاران حوزه دین و اندیشه و فرهنگ اسلامی تبیین شود، میتواند راه را برای زدودن سیاهیها و پلیدیها از ذهن افکار عمومی جوانان اروپا و آمریکای شمالی هموار سازد.
فرهنگ سرمایهداری و لیبرالی، همچون ایدئولوژی مارکسیستی و کمونیستی، با شرایطی که برای خود ایجاد کرده، در سراشیبی سقوط قرار دارد و تنها راه نجات برای مردمی که، زیرسلطه فرهنگ لیبرالی قرار گرفتهاند، تعامل و گفتوگو با فرهنگ اسلامی است.
برای این مهم، فرهیختگان، دینپژوهان، عالمان دینی، فعالان حوزه فرهنگی و به ویژه رسانههای جهان اسلام وظیفه سنگینی بر دوش دارند.
کلید چنین اقدامی با پیام رهبر معظم انقلاب زده شد و اکنون راه برای دلسوزان اسلام ناب باز است تا بتوانند، در ادامه آن، چهره زیبای اسلام ناب محمدی(ص) را به جهان نشان دهند.
وطن امروز:شکنندگی و بیثباتی، میراث آینده آلسعود
«شکنندگی و بیثباتی، میراث آینده آلسعود»عنوان یادداشت روز روزنامه وطن امروز به قلم دکتر سعدالله زارعی است که ر آن میخوانید؛ بهمنماه طبق مشیت الهی به ماه تحولات مهم در دنیای معاصر ما تبدیل شده و از بهمنماه 1357 تاکنون بارها قدرت اسلام در جهان در این ماه تلألو یافته است. امسال هم لایههایی از این تحولات با مرگ عبدالله بن عبدالعزیز، پادشاه سعودی در 91 سالگی بروز یافته است تا نشانهای باشد برای اولیالالباب. شاید این هم نشانهای باشد به مصداق آنچه امام خمینی(ره) درباره ظهور نشانههای پیش از میلاد نبی اکرم حضرت محمد مصطفی(ص) فرمودند؛ همانند خاموش شدن آتش آتشکده فارس پس از هزاران سال یا فرو ریختن طاق کاخ کسری.
عبدالله، پادشاه عربستان در حالی دیروز پس از 10 سال سلطنت از دنیا رفت که آلسعود پس از او وارد وضعیت جدیدی شده است چرا که در زمان روی کار آمدن عبدالله به جای فهد، فرزندان ملک عبدالعزیز، بنیانگذار پادشاهی سعودی تا این حد فرتوت نبودند اما امروز سن کوچکترین فرزند ذکور عبدالعزیز یعنی مقرن 70 سال است. بر این مبنا قاعدهای که نخستین شاه سعودی به مثابه یک وصیت تخلفناپذیر به جای گذاشت، یعنی حکومت فرزندان ارشد ذکورش یکی پس از دیگری، امروز آلسعود را دچار شکنندگی بیسابقهای کرده است. همین دیروز در روزنامه واشنگتن پست در ارتباط با وضعیت شاه جدید عربستان، سلمان بن عبدالعزیز خواندم که با انواع بیماریها دست و پنجه نرم میکند از جمله بیماری فراموشی و عدم توانایی در مسائل عمومی که حتی یک انسان عادی را فلج میکند چه رسد به پادشاه کشوری که داعیه برتری بر جهان عرب را دارد. چنین وضعی اداره عربستان را با دشواری مواجه میکند، ضمن اینکه مرگ زودهنگام سلمان که بسیاری آن را پیشبینی میکنند، بیثباتی را به عربستان دیکته میکند.
با روی کار آمدن مقرن بن عبدالعزیز بهعنوان ولیعهدی که بهطور طبیعی پادشاهی واقعی عربستان سعودی را در اختیار دارد، اختلافات موجود میان بازماندگان ملک عبدالله و ملک فهد تشدید میشود و اطرافیان سلمان نیز وارد نزاع قدرت میشوند و به آن دامن میزنند. نمونهاش برکناری زودهنگام و باعجله رئیس گارد سلطنتی و فرزند ملک عبدالله یعنی متعب بود و همینطور وزیر دربار. هر دوی این اتفاقات دیروز و به دنبال خبر مرگ عبدالله به فاصله چند ساعت رخ داد که نشان میداد پادشاهی جدید ـ سلمان و پسرانش ـ در حال تغییر هر چه سریعتر ترکیب درونی حکومت ریاض به نفع سلطه خود بر امور هستند. این هم از عمق اختلافات و شکاف در میان خاندان حاکم سعودی حکایت دارد و هم از میزان بیتدبیری پادشاه جدید خبر میدهد که عملاً دست به کودتایی عجولانه زده که بعید نیست بزودی از طرف مقابل پاسخ داده شود.
پادشاه جدید زمانی قدرت را در ریاض به دست میگیرد که منطقه ما شاهد تحولاتی بسیار جدی است. وضعیت در اطراف عربستان، در یمن، بحرین، عراق و سوریه و همینطور در داخل این کشور بویژه در مناطق ناراضی شیعهنشین شرقی، به هیچوجه آرام نیست و مدیریت این شرایط ویژه نیاز به انرژی فراتر از حد عادی دارد اما در عوض شاهدیم که قاعده سلطنت موروثی یک شاه فرتوت 80 ساله و ولیعهدی 70 ساله را برای مدیریت اموری غیرعادی به عربستان تحمیل کرده است. فراموش نکنیم که عبدالله در مقایسه با چنین جانشینانی، شخصیتی بسیار مقتدر بود و عملاً از نیمه دهه 1990 که ملک فهد سکته کرد برای مدتی قریب به دو دهه، حرف اول و آخر را در امور عربستان و کشورهای عربی همجوار میزد اما باز هم عاقبت عربستان تحت حاکمیت او وضعیت آشفته فعلی شد. حال تصورش را کنید در نظامی به شدت خودکامه که به طور سنتی خطمشی امور تا حد زیادی به شخصیت و آرا و نظرات پادشاه وابسته است، شخصیت بیمار و متزلزل سلمان میتواند چه تبعات سنگینی داشته باشد.
علاوه بر اینها در شورای همکاری خلیجفارس نیز دیگر مثل گذشته شاهد فرمانبری بیچون و چرای
5 عضو دیگر از عربستان نیستیم و عمان، قطر و کویت نوعی تقابل 3 در برابر 3 را در ترکیب 6 عضوی این شورا پدید آوردهاند. به همین گونه عربستان در تمام معادلات دیگر جهان اسلام، برندگی گذشتهاش را از دست داده است. اختلافات با آمریکا نیز بر سر نحوه برخورد با گروههای تروریستی داعش و جبهه النصره به قوت سابق وجود دارد اما در حالی که شرایط داخلی و خارجی به سرعت در حال تحول است، هیچ چشماندازی از تحول در اداره مقدرات حجاز به چشم نمیخورد و از این پس بیثباتی و شکنندگی جزو لاینفک حکومت پادشاهی سعودی در عربستان خواهد بود.
حمایت:چراغ هدایت
«چراغ هدایت»عنوان یادداشت روز روزنامه حمایت به قلم محمد صادق کوشکی است که در آن میخوانید؛در اواخر هفته گذشته، دنیا شاهد انتشار نامه ای روشنگر و الهام بخش از سوی رهبر معظم انقلاب بود که بدون واسطه و در فضایی آکنده از نفرت پراکنی از اسلام، چراغ راه حقیقت جویان جهان گردید. پرداختن به جوانب این نامه که به اقرار انسانهای منصف در جهان غرب، نامهای پرمحتوا و عمیق است، نیاز به نگارش صدها مقاله و کتاب دارد اما در این یادداشت سعی بر این است که به برخی نکات آن اشاره کنیم.فرصت فعلی، فرصت بسیار مناسبی برای دعوت نسل جوان اروپا و آمریکا به تفکر در مورد اسلام است. زیرا در مورد این دین الهی، سؤالات و ابهامات فراوانی در ذهن مردم و ساکنین کشورهای غربی به ویژه جوانان مطرح شده است. از این رو هدف این پیام، پاسخ چنین به سوالاتی است.
نکته ای که در مخاطب قرار دادن نسل جوان اروپا و آمریکا نهفته است، توجه به این آموزه دینی است زیرا کشش خداجویی در جوانان بیشتر، به فطرت الهی نزدیکترند و به تعبیر حضرت امام(ره) فطرتشان دست نخوردهتر است. به همین دلیل، این امیدواری وجود دارد که نسل جوان غرب در پی آشنایی با اسلام باشند و در ارتباط با شناخت آن از طریق منابع اصلی، تعصب کمتری نشان دهند.
در حالی که نسلهای گذشته، دچار تعصب و دگماندیشیهایی هستند که اجازه تفکر آزادنه را به آنها نمی دهد. یکی از مؤلفه ها و سوالات این نامه چرایی «ساختار قدرت های جهانی برای انفعال و به حاشیه راندن تفکر اسلامی» است. سیاست مهم کشورهای غربی که به شکل آشکار و پنهان به آن دامن می زنند، تقدس زدایی از هر امر الهی و مقدّس است. به عبارت بهتر آنان برای دستیابی به اهدافشان ناچارند که در نظر جوانان اروپایی، هر فکر و اندیشه مقدسی را هدف قرار داده و تخریب نمایند. حتی مسیحیت هم از گزند هتاکی منحرفین غربی مصون نمانده است. اندیشه اصیل اسلامی به دلیل همین مقدّسات بوده است که به اوج تعالی و ترقی دست یافت.
پاسخ این سؤال که «آیا هرگز از خود پرسیدهاید که همین اسلام، چگونه و بر مبنای چه ارزشهایی طیّ قرون متمادی، بزرگترین تمدّن علمی و فکری جهان را پرورش داد و برترین دانشمندان و متفکّران را تربیت کرد؟» را باید در مقدّس بودن ارزش های اسلامی جستجو کرد. اگر مقدّسات از جامعه ای گرفته شود، اعضای آن تبدیل به انسان های بی هویتی خواهند شد که مستعدّ دریافت امواج مخرب رسانه ای برای شکل دهی مجدد شخصیت مورد نظر فرهنگ غربی می شوند. بحران امروز انسان غربی، بحران هویت است. در تفکر غربی، اصالت با منفعت و لذت است که آشکارا با فطرت الهی در تضادّ بوده و اگر انسانی، تفکر مقدسی نداشته باشد، با هر نسیمی متمایل شده و با اندک بادی سر خم میکند.
نکته بعدی این نامه، توجه به علل «جلوگیری از آگاهی عمومی در برخورد با فرهنگ و اندیشه اسلامی» که پاسخ آن را باید در تفکر سیاسی اسلام جستجو کرد. در تفکر اسلام سیاسی، حکومت بر اساس تعاریف الهی شکل میگیرد و حاکمان نالایق و ناعادل حق حکمرانی و زعامت ندارند. در این تفکر، اعتقاد به ابعاد فراگیر دین، جداناپذیری دین از سیاست، تشکیل دولت مدرن بر اساس اسلام و اعتقاد به استعمار غرب به عنوان عامل عقبماندگی مسلمانان از مؤلفههای اسلام سیاسی است. هر یک از این پارامترها، تضادّی بنیادین با فرهنگ غربی مدرن امروز دارد، زیرا در ایدئولوژی غربی، نقش دین تا حدّ اعتقاد شخصی تنزل پیدا کرده و هر گونه دخالت دادن آن در موضوعاتی که با منافع استکبار مخالف دارد، ممنوع است. از سوی دیگر، حوادثی که در پاریس رخ داد حاکی از توطئه شوم حاکمان غربی به تبدیل کردن اسلام هراسی به یک پروژه دولتی در تمام اروپا است. در حالی که افکار عمومی اروپا با تبلیغات مختلف ضد اسلامی تهییج میشود، دعوت جوانان اروپا و آمریکا به شناخت اسلام از کانال اصلی، در واقع مصداق تبدیل تهدید به فرصت است. از سؤالات مهم این نامه یافتن «چرایی شدت گرفتن سیاست قدیمی اسلام هراسی و نفرت پراکنی از اسلام است».
غرب و آمریکا در طول سالیان پس از جنگ جهانی دوم، همواره سیاست های خود را به عنوان مقابله با کمونیسم و شیطان سرخ توجیه می کردند و سامان می بخشیدند. فروپاشی شوروی خطر تهدیدی را که محور سیاست ها و توجیه کننده رفتار جوامع غربی بود از بین برد و این مساله می توانست مشکلات جدیدی در این جوامع ایجاد کند. یافتن تهدیدی که توجیه کننده رفتار سردمداران جوامعی چون آمریکا باشد یکی از دغدغه های طیف مداخله گر و تهاجمی بود. خطراتی چون چین و روسیه گرچه به تناوب در دهه 90 مطرح می شدند ولی قابلیت و شرایط لازم را فراهم نمی کرد. واقعه 11 سپتامبر با طرح خطر تروریسم به سرعت این خلأ را پر کرد و جوامع غربی حول محور مقابله با این خطر فزاینده جدید منسجم شدند.
بنابراین، اسلام و مسلمانان به عنوان اصلی ترین خطر برای امنیت، فرهنگ و تمدن غربی مطرح شد و توسط رسانه ها و مجامع تولید کننده فرهنگ و رفتار جوامع غربی مورد بهره برداری قرار گرفت و به صورت دشمن خطرناک جایگزین خطر کمونیسم و شیطان شوروی گردید. صهیونیست ها یکی از اصلی ترین طرف های ذی نفع در این فرایند بودند. آنها توانستند با بهانه قرار دادن حوادثی مانند حمله به نشریه شارلی ابدو، امواج ضد یهودی و یهود ستیز موجود در جوامع غربی را به جریانات اسلام ستیز تبدیل کنند و خود در حاشیه امن قرار بگیرند.
گرچه مفاد این نامه، از جوانان اروپا و آمریکا می خواهد تا به تحقیق پرداخته و «خود تفکر کنند» اما نباید از نقش رسانه ای نهادهای مسئول از جمله حوزه های علمیه و رسانه های خبری غفلت کرد. پرداختن عالمانه به جوانب این نامه و در دسترس قرار دادن منابع مورد نیاز تحقیقی به زبان های مختلف در اختیار جوانان جویای حقیقت، کاری است که هماکنون وقت انجام است و باید از این فرصت به وجود آمده که بازتاب های مهم جهانی داشته است، به نحوی شایسته بهره جست تا عطش طالبان حقیقت را با معارف ناب و اصیل اسلامی فرو نشاند.
جوان:پیام دعوت در اوج اسلامهراسی
«پیام دعوت در اوج اسلامهراسی»عنوان یادداشت روز روزنامه جوان به قلم عباس حاجینجاری است که در آن میخوانید؛محاجه با سران کشورهای غربی و مراکز نظریهپردازی آنان در چرایی اسلامهراسی آنان و دعوت نسل جوان در جهان به ویژه جوانان در اروپا و امریکای شمالی به شناخت ابعاد و ویژگیهای اسلام ناب، از اهداف اصلی مقام معظم رهبری در پیامی است که شامگاه چهارشنبه گذشته از جایگاه رهبر جهان اسلام صادر نمودند.
مقابله گردانندگان غرب با اسلام ریشه در دینهراسی آنان داشته و قدمت آن نیز به تاریخ تحولات اروپا در قبل و بعد از رنسانس باز میگردد. تاریخنگاران اگرچه ریشه این تفکر در اروپا را به نظام کلیسای قرون وسطی و همراهی با نظامهای فئودالیته و سلطنتی میدانند، اما نمیتوانند نقش اسلام را به عنوان دین برتر و منشأ بزرگترین تحول و تمدن علمی و فکری در آن دوران انکار کنند که پس از جنگهای صلیبی به تحول در اروپا انجامید.
اما غرب به رغم نقش روشنگرانه اسلام، همان کینه و عداوتی را که به سبب مظالم کلیسا در دوران قرون وسطی با دین داشت، پس از رنسانس و رشد پیشرفت علمی در آن کشورها نیز با اسلام و هر اندیشه پویای دینی داشت که البته منشأ اندیشه سکولار غرب نیز در همین معناست.
به همین دلیل در عین مقابله مستقیم با اندیشه دینی، با تمرکز بر سیاست فرقهگرایی و فرقهسازی در جهان اسلام که فرق وهابیت و جریان تکفیری در کشورهای اهل سنت و بهائیت در ایران، مصداق بارز آن است، از طریق سیاست تفرقهگرایی غرب کوشیده و میکوشد تا از انسجام کشورهای مسلمان و شکلگیری یک قدرت اسلامی در جهان جلوگیری کند. اما پیروزی انقلاب اسلامی و معرفی اسلام ناب توسط حضرت امام خمینی (ره) به جهان معاصر و اثبات قابلیت و کارآمدی آن سبب شد که در عین اقبال مردم و در کشورهای مسلمان به سمت انقلاب اسلامی توجه مردم به ویژه در کشورهای اروپایی و امریکایی به سمت اسلام جلب شود که رشد روز افزون اسلام در این کشورها مصداق بارز آن بود.
طی سالهای اخیر میزان گرایش به اسلام در این کشورها بهگونهای بود که مرکز آمار «سیاینترنشنال» بلژیک آن را یک رکورد میخواند و مؤسسه فرانسوی «ایافاوبی» نیز نسبت به رشد شتابان اسلام در اروپا طی سالهای اخیر هشدار داده و پیشبینی میکند که اروپا در آینده نزدیک به یک قاره اسلامی تبدیل شود و البته اسلامهراسان نیز از آن به عنوان «بمبی خطرناک» نام میبرند. بر اساس پیشبینی مراکز تحقیقاتی اروپا، رشد اسلام در این قاره تا سال 2020 دو برابر دیگر ادیان برآورد شده بود.
از منظر گردانندگان غربی، تنها راه مهار اقبال به سمت اسلام به ویژه در میان جوانان این کشورها ارائه چهرهای «سیاه و خونریز» از اسلام و نشاندن آن در جایگاه دشمنی ترسناک است و در این عرصه مسلمانها و ریاکاران تکفیری که به عنوان نمایندگان اسلام واقعی، به استخدام غرب درآمدهاند، عملاً به عنوان پیادهنظام غرب در عرصه اسلامهراسی عمل کرده و بدون نیاز به آشکار شدن چهره مستقیم غرب، اینان به عنوان عوامل بازدارنده برای جلوگیری از رشد اسلام در غرب عمل میکنند. دو ماه قبل مقام معظم رهبری در جمع شرکتکنندگان در همایش شناخت و مقابله با جریان تکفیری که به اهتمام مراجع و علما در قم برگزار شده بود، مهمترین رسالت علما و جهان اسلام را روشنگری در مورد ماهیت این جریان و معرفی اسلام ناب به جوانان دانستند و در این پیام ضمن هشدار به راهبرد اسلامهراسی غرب، جوانان را به سمت شناخت اسلام دعوت میکنند. ایشان در این پیام ضمن اشاره به پیشینه دینهراسی و اسلامهراسی در غرب، جوانان اروپایی و امریکای شمالی را به چند نکته توصیه میفرمایند:
1- مطالعه در ریشهیابی چرایی انگیزههای اسلامهراسی سران غربی.
2- پیدا کردن شناخت بیواسطه از اسلام و منابع اصیل و دست اول آن از طریق مطالعه قرآن و زندگی پیامبر اسلام.
3- اینکه اجازه ندهید که دستگاههای رسانهای غرب با بهرهگیری از تکنولوژیهای جدید اطلاعاتی با چهرهپردازیهای موهن و سخیف، میان شما و واقعیتهای اسلام سد عاطفی ایجاد کنند.
4- تلاش برای یافتن پاسخ این پرسشها، فرصت مغتنمی برای پر کردن این شکاف تصنعی دست ساخته غرب و کشف حقیقتهای نو برای شما جوانان خواهد بود.
آفرینش:بحرانی خاموش، میراث ملک عبدالله
«بحرانی خاموش، میراث ملک عبدالله»عنوان سرمقاله روزنامه آفرینش به قلم حمیدرضا عسگری است که در آن میخوانید؛سرانجام پس از یک دوره طولانی درمان، پادشاه عربستان درسن 91 سالگی از دنیا رفت و جهان سیاست را با ابهامات و فرضیههای بسیاری مواجه کرد. او در سال 2005 و پس از مرگ برادرش، ملک فهد، پادشاه عربستان سعودی شد و دراین مدت توانست ثبات خاندان سلطنتی را برمحور آل سعود حفظ و تداوم بخشد. به طوری که درمدت پادشاهی وی هیچگونه بحث و جدلی پیرامون انتخاب جانشین و یا به دست گرفتن پستهای کلیدی به وجود نیامد.
هرچند که وی پیش از مرگش ولیعهد و جانشین خود را انتخاب کرده بود و راه را برای استمرار پادشاهی آل سعود هموار ساخته بود، اما حفظ ردای حکومت برای آل سعود به مراحل سخت خود رسیده است. سازوکارها برای فرآیند جانشینی در عربستان بر طبق اصولی که از عبدالعزیز به ارث رسیده ، صرفا بر اساس حفظ حکومت موروثی طراحی شده است. طی سال ها، انتقال قدرت میان اعضای یک نسل به ثبات رژیم سعودی کمک کرده است، اما این امر معضلی را ایجاد کرده که ناشی از وارثان و جانشینان پیر و پا به سن گذاشته، است. جنگ قدرت، در حال انجام در پشت صحنه، مسئلهای است که شاید علنی نباشد اما بسیاری از شاهزادگان را درگیر خود کرده است.
به طور سنتی خط مشی عربستان تا حد زیادی به شخصیت و آرا و نظرات پادشاه وابسته است، اما دلیلی وجود ندارد که اعتراضات و مخالفتهای درون خاندانی با پادشاه علنی گردد. اگر چه به طور کلی تصمیمات از طریق مشورت و رایزنی و نیز میل به توافق میان مسئولان ارشد خاندان سعودی گرفته میشود، اما با این حال پادشاه، تصمیمگیرنده نهایی است. لذا مرگ ملک عبدالله به معنای پایان دورهای مهم در تاریخ عربستان سعودی محسوب میشود، چرا که مدعیان باقی مانده برای تصاحب جایگاه پادشاهی از توان و نفوذ کافی برخوردار نیستند.
درحال حاضر شاهزاده سلمان به عنوان شاه جدید نیز 80 سال سن دارد و براساس گزارشهای مختلف به سبب سکته مغزی دچار اختلالات حواس نیز هست. ضمن اینکه جانشین وی نیز یعنی شاهزاده مقرن نیز که به عنوان جوانترین فرزند ذکور عبدالعزیز محسوب میشود 70 سال سن دارد و شاهزادگان سعودی نسبت به انتخاب وی اختلافات بسیاری دارند.
ولی فارغ از اینکه جانشین فعلی ملک عبدالله، چند سال حکومت میکند، باید اذعان داشت که درزمان فعلی عربستان هم در داخل و هم در خارج از مرزهای کشور با چندین چالش عمده مواجه خواهد شد. جهان عرب در حال روبرو شدن با یکی از دشوارترین دورههای حیات خودش است، و ثبات سیاسی در عربستان سعودی دارای پیامدهای بسیاری برای دیگر کشورهای عربی خواهد بود. تا کنون، عربستان و دیگر کشورهای منطقه خلیج فارس از درآمدهای سرشار حاصل از فروش نفت و گاز بهره میبردند تا صحنه و شرایط سیاسی منطقه را شکل دهند.
خاندانهای سلطنتی در منطقه، به کمک این درآمدها، بر طبق اولویتها و منافع ژئواستراتژیک خودشان (و گاهی شرایط و اولویتهای فرقهای)، از رژیمی پشتیبانی و یا رژیمی دیگر را تضعیف میکردند. اگر قیمت نفت برای مدتی طولانی در سطح کنونی باقی بماند، به تدریج ذخایر ارزی عربستان (چیزی در حدود 750 میلیارد دلار) کاهش پیدا خواهد کرد و در نتیجه همین امر، توانایی این کشور برای پشتیبانی مالی از کشورها و بازیگران مختلف مانند مصر و حتی شهروندان خودش نیزتحلیل خواهد رفت. ضمن اینکه دیدگاه رایج چه در داخل و چه در خارج عربستان این است که ثبات سیاسی در این پادشاهی به شدت به سلامتی و طول عمر حاکم مطلق کشور وابسته است.لذا این موضوع در کنار مشکلات سیاسی و اقتصادی که ممکن است در آینده به چالشی برای جامعه داخلی عربستان منجر گردد، میتواند ثبات حکومت آل سعود و حتی نظام پادشاهی عربستان را با چالش جدی مواجه کند.
با تمام آنچه که گفته شد نباید انتظار داشت که در کوتاه مدت اتفاق خاصی در ساختار داخلی و خارجی حکومت عربستان ایجاد شود، چرا که ملک عبدالله پادشاه قبلی عربستان، حتیالمقدور راههای تزلزل و اختلاف در خاندان سلطنتی، پس از مرگ خویش را مسدود ساخته است. اما پادشاه قبلی عربستان بحرانی خاموش را در دل خاندان خود به ارث گذاشته است که هیچ تضمینی وجود ندارد که نفت و طلا بتواند ثبات این نوع حکومت پادشاهی مطلقه را تضمین و تثبیت کند.
آرمان:درخواست اتحادیه اروپا و بی تعهدی کنگره
«درخواست اتحادیه اروپا و بی تعهدی کنگره»عنوان یادداشت روز روزنامه آرمان به قلم داود هرمیداس باوند است که در آن میخوانید؛در روزهای اخیر شاهد نامه اتحادیه اروپا و سه کشور فرانسه، انگلیس و آلمان به کنگره آمریکا برای جلوگیری از وضع تحریمهای جدید علیه ایران از سوی کنگره بودهایم. یکی از اصولی که در بیانیه ژنو مورد توافق قرار گرفت این بود که از وضع هرگونه تحریمهای جدید خودداری شود و حتی تحریمهایی نیز که کنگره آمریکا وضع کرده بود تعلیق شوند. این یک تعهد است و زمانی که وزرای خارجه یک دولت تعهدی را امضا می کنند در واقع دولت متبوع خویش را بدان تعهد ملزم نمودهاند. بنابراین اقدام کنگره آمریکا در وضع تحریمهای جدید کاملا خلاف تعهدی است که دولت آمریکا امضا کرده است.
نکته دوم این است که علاوه بر دولت آمریکا سایر اعضای 1+5 نیز از نظر منطقی با این خط و مشی کنگره آمریکا مخالفند چرا که بیانیه امضا شده، همه اعضای 1+5 را ملزم به تعهدات مطرح شده کرده است و در واقع این بیانیه مجموعه تعهداتی است میان همه اعضای گروه 1+5 و ایران. بنابراین وزرای خارجه اتحادیه اروپا بر این باورند که اگر کنگره آمریکا قصد داشته باشد اقدامی خلاف تعهدات از خود نشان دهد تا حدودی شکاف در میان مواضع اعضای اتحادیه اروپا و دولت آمریکا به وجود خواهد آمد.
نکته سوم هم این است که بالاخره برای طرف مقابل یعنی ایران با وجود همه بنبستهای پیش رو به هر حال شرایطی به وجود خواهد آمد که در مقابل از مسیر تعهدات خارج شود. اعضای اتحادیه اروپا معتقدند راهی را که تا به اینجای کار طی نمودهاند و توافقاتی که حاصل یافته است تقریبا از بین خواهد رفت. لذا آنها خواهان رفع مشکلات هستند بخصوص وقتی که این مشکلات ماهیتی اقتصادی و مالی نیز داشته باشند. پس منطقا آنها با این اقدامات کنگره مخالفند.
این موضوع در جریان سفر اخیر دیوید کامرون نخست وزیر انگلستان به آمریکا نیز به وضوح نمایان بود. وی در مصاحبهای رسمی به همراه اوباما اعلام کرد از نظر انگلستان هرگونه اقدامی که ناظر به وضع تحریمهای جدید انجام پذیرد مردود است. حال کشورهای عضو اتحادیه اروپا و بخصوص سه کشور عضو در گروه 1+5 یعنی آلمان، انگلستان و فرانسه مشترکا این پیام را به کنگره آمریکا منتقل کردهاند. چرا که اقدامات کنگره در حال حاضر به هیچ وجه منطقی نیست.
در چنین شرایطی اگر کنگره آمریکا دست به وضع این تحریمها بزند اعضای اتحادیه اروپا نمیتوانند بپذیرند و مجبورند خط و مشی متفاوتی را با دولت آمریکا اعلام کنند. منتها قبل از این که کار به چنین شرایطی منتهی شود آنها به صورت جمعی از کنگره درخواست نمودهاند که به اصول توافق شده پایبند باشد. بدون تردید مواضع اتحادیه اروپا برای آمریکا بسیار حائز اهمیت است و حال انتظار این است که این درخواستها اثر گذار باشد.
مردم سالاری:وقتی رهبر با فرداییها سخن میگوید
«وقتی رهبر با فرداییها سخن میگوید»عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاری به قلم امیر راغب است که در آن میخوانید؛پیام آیتالله خامنهای خطاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی درباره دور جدید «اسلامهراسی» در اروپا و آمریکا، از جهات متعددی حائز اهمیت است. لحن و ساختار خطابی نامه، هرچند آگاهانه از یک لحن دیپلماتیک به دور است؛ اما شباهت فراوانی به خطابههای یک «رهبر دینی» در پارادایم مسیحی دارد که نشان از اشراف کامل رهبر انقلاب به اسلوب آشنای این قبیل خطابهها در اذهان جوانان مسیحی است.
تأکید باظرافت به استفاده از ادبیات مشفقانه و دلسوزانه، در کنار استفاده متعدد از مضامین اخلاقی همچون «وجدان»، «حقیقت جویی»، «صداقت» و... نشان میدهد که از نقطه نظر رهبر انقلاب، راهِ گفتوگو میان ادیان و بلکه گفتوگوی میان انسانها، از پلشکننده ولی دیرپای «اخلاق» میگذرد.
رهبر انقلاب، با این اقدام، نشان دادند که نه تنها به درستی و فراتر از آن، «ضرورت» پیمودن این راه، در شرایط کنونی جهان، اعتقاد دارند، بلکه چگونگی رسیدن به مقصد در این راه طلایی را نیز به خوبی میدانند. درسی که به نظر میرسد بسیاری از دلبستگان و اطاعتگران زبانی مقام معظم رهبری نیز میبایست آن را فرا بگیرند.
علاوه بر آن، مضمون خطابه آیتالله خامنهای به جوانان اروپا و آمریکا، گویای این نکته است که رهبر انقلاب، با آسیبشناسی درست از زمینهها و مولفههای شکلدهنده موج «اسلامهراسی»، میان آنچه عامل «ایجاد» این موج شرارتبار است با آنچه صرفا این موج را «تشدید» و «تقویت» میکند؛ تفاوتی راهبردی قائل هستند.
اگر اقدام چند مسلمان جاهل در ترورِ عاملان توهین سازماندهی شده به رسول اکرم(ص)- که به تعبیر رهبری، ای بسا از سوی طراحان این سازماندهی، استخدام شده باشند- یکی از عوامل «تشدید» پروژه اسلام هراسی است؛ اما نگاهها هرگز نباید از گردانندگان اصلی این پروژه و نیتها و زمینههای راهبردی «اسلام هراسی» در جهان امروز، غافل شود. تروریسم مذهبی، و «هراس مذهبی» و «نفرت ضد مذهبی»، اضلاع سه گانه یک مثلث هستند که هرچند ممکن است در ظاهر، یکی، دیگری را نشانه رود؛ اما در شرایط کنونی، بازوان یک برنامه عملیاتی واحد میباشند. این امر به درستی، گویای آن است که در مقام برخورد و اعتراض و «مقاومت» در برابر این پروژه واحد (اسلامهراسی/اسلام ستیزی/ تروریسم) نیز هرگز نباید از یکی از این اضلاع سه گانه، علیه دیگری استفاده کرد. چرا که این شیوه، آشکارا فروغلتیدن در دام طراحان پروژه اسلامهراسی است.
رهبر معظم انقلاب، با اشاره به پارادایم «تاریخنگاری انتقادی»، که چندی است در محافل روشنفکری غرب، نمود عینی یافته و به نحلهای قدرتمند در مطالعات سیاسی و اجتماعیِ آکادمیک غرب تبدیل شده است؛ به درستی، اذهان مخاطب خود را به زمینههای تاریخی متوجه میسازند که مختصات میدان عمل راهبرد «اسلامهراسی» کنونی را میسازد. ایشان با اشاره به نمونههایی نظیر «بردهداری»، «استعمارِ نژادی» و «کشتار مذهبی» و پاکسازی دینی در تاریخ غرب، تلاش میکنند به درستی، این جدال را نه یک «جدال مذهبی»، بلکه یک «جنگ زرگری سیاسی» معرفی کنند و از این طریق، اذهان جوانان غربی را به کاوش در چرایی کاربست طول و دراز این راهبرد، در الگوی حکمرانی غرب، دعوت نمایند. کنکاش در باب «ساختار قدرت» در کشورهای غربی که آشکارا بر «بیرون گذاردن» و طرد «دیگری» - حال اسلام باشد یا هر هویت دیگری - استوار است و ظاهرا حالا و پس از خنثی کردن مسیحیت از «حقیقت» خود، «حقیقت اسلام» و اسلام رحمانی را به عنوان حامل الگوی متفاوتی از حکمرانی، یگانه رقیب خود میداند (در این زمینه به نظر میرسد حتی الگوی کمونیستی هم تفاوتی با الگوی غربی نداشت). اینچنین رهبر انقلاب، «نقطه کانونی» برخورد با «اسلام» و «اسلامهراسی» را هدف میگیرند.
بخش انتهایی پیام رهبر انقلاب- در مقام یک رهبر عالیرتبه دینی- گشودن پنجرهای برای مواجهه با «حقیقت اسلام» به روی جوانان غربی است. اینکه فراتر از روایتهای متفاوت و متعارض از اسلام، که ای بسا با حمایت رسانهای غرب، یکی علیه دیگری، تمهید میشوند تا نهایتا «شکاف مذهبی»، نیروی سیاسی اسلام را خنثی کند؛ راه آشنایی با چهره حقیقی دین، مواجهه آشکار و بیواسطه با «قرآن» و «تاریخ اسلام»، خصوصا تاریخ زندگی پیامبر رحمت(ص) است.
در تحلیل نهایی میتوان اینگونه جمعبندی کرد که پنجرهای که سالها پیش امامخمینی(ره) در برابر سردمداران بلوک شرق، گشود ؛ امروز از سوی رهبر انقلاب، با الگویی متفاوت، «تکرار» شد. اینبار اما به واسطه عبرت از آن تجربه، نه مقامات سیاسی، بلکه جوانان غربی، که حاملان «نیروی حقیقت» و سازندگان «اجتماع آینده» غرب هستند خطاب قرار گرفتند تا به فرموده رهبری، شاید این نیروی حقیقت، فردایی دیگر را در تعامل اسلام و غرب، رقم بزند.
ابتکار:حاج قاسم و ظریف دو روی یک سکه
«حاج قاسم و ظریف دو روی یک سکه»عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم محمدعلی وکیلی است که در آن میخوانید؛شرایط جدید جهانی باعث شده تا مؤلفه های قدرت متنوع و شیوه های اثرگذاری کشورها متکثر گردد. همزمان با تضعیف مرزهای ملی و گسترش نهاد های فراملی تهدیدها و فرصت های مشترک جهانی رو به فزونی است.
در این شرایط منافع و مصالح کشورها به هم گره خورده است. به عبارتی مرز قدرت جهانی شده است و قدرت را نه درون یک کشور که در متن تحولات جهانی باید جستجو کرد. کشوری که در سطح بینالمللی تاثیر گذار است قدرت جهانی دارد و کشوری که در مناسبات جهانی غایب و فاقد تاثیرگذاری باشد و در مناسبات به حساب نیاید منزوی و فاقد مؤلفه قدرت خواهد بود. در واقع روندهای جدید جهانی، دیپلماسی را نیز متحول کرده است به گونه ای که در کنار دیپلماسی رسمی و سنتی اشکال جدید دیپلماسی در راستای تحقق منافع ملی کشورها به کار میرود و دیپلماسی عمومی دیگر تنها یک شیوه تبلیغاتی یا روش تعامل عمومی نیست بلکه مجموعه ای از تاکتیک ها و استراتژی های جدید دیپلماتیک است که پشتوانه ی دیپلماسی رسمی و در خدمت سیاست خارجی کشور میباشد. طبیعی است پیشبرد دیپلماسی رسمی در جهان پیچیده کنونی با روش های سنتی کارساز نیست بلکه اشراف بر مناسبات جهانی و بهره مندی از هوش بالا در کنار تسلط بر زبان محاوره و شگردهای چانه زنی و همچنین آگاهی از زمینه های فکری، روانی و اجتماعی طرف های مقابل شرط لازم در دیپلماسی رسمی است.
بی شک این شرایط برای پیشبرد منافع کشور در میدان نبرد دیپلماسی کافی نیست بلکه در کنار این شرایط لازم، شرایط مهم تری نیز ضروری است. دیپلماسی رسمی در میدان دیپلماسی نیازمند اعتماد به نفس است. اعتماد به نفس با توهم و فانتزی حاصل نمیآید. هرگاه تکنیک های دیپلماسی رسمی متکی بر سرمایه های حاصل از دیپلماسی عمومی باشد برآیند آن موفقیت و اعتماد به نفس خواهد بود. خوشبختانه ایران هم از ظرفیت دیپلماسی منحصر به فردی برخوردار است و هم امروز در میدان دیپلماسی رسمی به دلیل هوشمندی و تدبیر با تکیه بر دست آوردهای دیپلماسی عمومی توانسته منافع ملی کشور را متناسب با مقدورات به پیش ببرد.
یکی از جلوه های دیپلماسی عمومی توان کشور در مهار تهدیدهای جهانی است. جهان امروز زیر فشار گروه های تروریستی جهانی ناامن است و هر روز نیز بر این ناامنی افزوده میشود.
منطقه خاورمیانه از دیر زمان کانون ناامنی ها بوده است. گروه های تروریستی همچون القاعده، داعش، النصره و... چهره جهان را ناامن و منطقه خاورمیانه را به جولانگاه خود تبدیل نموده اند. در همه این سال ها به تجربه اقدامات میدانی جمهوری اسلامی پیشگام در مهار این تهدیدها و سرکوب گروه های تروریستی بوده است. این روزها که قدرت های بزرگ ذیل ائتلاف جهانی مشغول ارزیابی میزان موفقیت و ناکامی های خود در برخورد با داعش اند همگی اذعان دارند که تنها ابزار مهار و تنها کشور کامیاب در میدان نبرد با تروریسم ایران بوده است.
سران کشور عراق همگی اذعان دارند که اگر سردار قاسم سلیمانی نبود اکنون بغداد به تصرف داعش درآمده بود. آنچنانکه پیش از آن نیز همگان اقرار داشتند که اگر سلیمانی نبود سوریه به تصرف گروه های مختلف تروریستی درآمده بود و یا آرامش نسبی کنونی لبنان مدیون قاسم سلیمانی است. آنچنانکه اعتماد به نفس مردم مظلوم یمن در تقابل با دولت دست نشانده نیز با اتکاء به این سرمایه جهانی است.
پس ایران در میدان دیپلماسی عمومی گوی سبقت را از رقبا ربوده است اگر چه جهان نیز از نتایج آن بهره مند شده است. ارزش مهار داعش در منطقه وقتی نمایان میشود که سه نفر از تروریست های داعش یک هفته تمام آیتم های امنیتی کشوری چون فرانسه را به هم ریختند و وحشت و بهت را بر آن کشور حاکم کردند اما ده ها لشکر آنان در عراق و سوریه با همت ایران و محوریت شخصیت کاریزماتیک حاج قاسم زمین گیر شده اند و اکنون در محاصره به سر میبرند.
بی شک در یک تقسیم کار این موفقیت ها در میدان دیپلماسی رسمی به کار گرفته میشود و دست دیپلمات ها را پر میکند و قدرت چانه زنی ظریف را برای ستاندن حقوق ملت بالا میبرد. هیچکس باور نمیکند که چشم و ابروی ظریف و یا توان چانه زنی او و اشرافش بر فرهنگ غربی ها شرط کافی در پیشبرد اهداف کشور باشد بلکه سرمایه های ظریف همان داشته های ملت ایران است. وضع کنونی همان وضع زمان جنگ میباشد. در زمان جنگ دیپلمات های رسمی در میدان نبرد دیپلماسی با اتکاء بر دست آوردهای رزمندگان قدرت چانه زنی خود را بالا میبردند.
در آستانه هر دور مذاکرات رزمندگان عملیاتی را برای پشتوانه انجام میدادند و دیپلمات ها هم با دست پر و با کارت برنده وارد مذاکرات میشدند. نتیجه آن هماهنگی و تقسیم کارآن بود که شورای امنیت مجبور شد در قطعنامه 598 تجاوزگری عراق را به رسمیت بشناسد و حقوق ایران را مورد تأیید قرار دهد. امروز هم همزمان با چانه زنی محمد جواد ظریف در میدان نبرد دیپلماسی هسته ای حاج قاسم در میدان دیپلماسی عمومی آتش تهیه فراهم میکند و پشتوانه سازی مینماید. این تقسیم کار هماهنگ رمز پیشبرد اهداف کشور است. اما در همین شرایط متاسفانه صداهای تفرقه افکن به گوش میرسد و بیم هدر دادن فرصت ها را ایجاد کرده است.
عدهای تلاش میکنند پشت سر حاج قاسم سنگر بگیرند و به نام این مرد مخلص و بی ادعا تلاش های ظریف را انکار کنند و گروهی دیگر هم عکس آن را مرتکب میشوند اما ظریف و حاج قاسم هر دو در یک میدان در حال نبردند. آنان به اقتضای وظایف مسئولیتی را عهده دارند اما زحمات حاج قاسم بدون دیپلماسی ظریف نتیجه بخش نخواهد بود و تلاش ظریف بدون پشتوانه زحمات حاج قاسم راه به جایی نخواهد برد. بر این اساس بهتر است تفرقه افکنان اجازه دهند که ظریف و حاج قاسم بر فراز تقسیم بندی های سیاسی داخلی و در ذیل منافع ملی کشور به عنوان دو بازوی قدرت ملی نقش آفرین بمانند تا ثمره تلاش شان را مردم درآینده ی نزدیک ببینند.
دنیای اقتصاد:فرصت طلایی اصلاحات یارانهای موفق
«فرصت طلایی اصلاحات یارانهای موفق»عنوان سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به قلم دکتر هادی صالحی اصفهانی است که در آن میخوانید؛مقاله سال گذشته پروفسور محمدهاشم پسران و من، حاوی پیشنهاد یک فرمول برای تعیین قیمت داخلی انرژی به صورت «درصدی مشخص» از میانگین هموارشده قیمت بینالمللی بود؛ بهنحویکه «درصد» تعیینشده به تدریج افزایش یافته و در یک بازه زمانی مشخص چندساله، قیمت داخلی انرژی را به سطحی قابل مقایسه با میانگین قیمتهای بینالمللی برساند.
مقاله فوق تاکید داشت که تصویب این فرمول توسط دولت و مجلس محترم در یک نوبت و مقید ماندن به آن فرمول، میتواند علاوهبر جلوگیری از مباحث همهساله فرسایشی در زمینه نحوه اصلاح قیمت انرژی، زمینه مناسبی را برای پیشبینیپذیر ساختن فرآیند اصلاح قیمت داخلی انرژی در مسیر میانگین قیمتهای بینالمللی، فراهم کند.
اما در شرایط فعلی، پس از گذشت یک سال از انتشار مقاله فوق و بهویژه با توجه به تلاطم اخیر قیمت جهانی انرژی، این پرسش مطرح میشود که طرح فوق تا چه حد قابل اجرا است؟
واقعیت آن است که تفاوت چشمگیر قیمت انرژی در داخل و خارج کشور در گذشته بحثهای زیادی را در مورد یارانه فوقالعاده بالای انرژی و چگونگی هدفمندسازی آن مطرح کرده است. اجماع حاصل از آن بحثها در سال 1388 به تصویب قانون هدفمند کردن یارانهها انجامید که سیاست درازمدتی را برای تعیین قیمت انرژی در داخل کشور مشخص کرده بود، ولی تا حدود زیادی دست دولت را در مورد نحوه اجرای قانون و روند گذار به نظام قیمتگذاری جدید، باز گذاشته بود.
آنچه از آن زمان کم و بیش مشخص بوده این است که قیمت انرژی در داخل باید به قیمتهای بینالمللی نزدیک شود، اما قدمهای لازم برای این کار و سرعت حرکت در آن جهت هنوز مورد مناقشه مانده است. در واقع روش قیمتگذاری انرژی عملا فرق چندانی با سابق نکرده است، هر چند که نحوه استفاده از درآمد حاصل از فروش انرژی در حال دگرگونی بوده و هست. در چند سال گذشته، بهطور معمول ضمن تنظیم و تصویب بودجه سالانه تصمیمی هم در مورد قیمت انرژی گرفته شده و پس از یک جهش نسبتا بزرگ برای مدتی ثابت نگه داشته شده است. بعد هم بهخاطر تورم تدریجا قیمت نسبی انرژی کم و بیش به جای اولش برگشته و دور جهش و تثبیت قیمت تکرار شده است و در مجموع دستاورد زیادی در پیشبرد هدف قانون هدفمندی نداشته است.
برای حل این مساله، پروفسور محمدهاشم پسران و من، سال گذشته پیشنهاد کردیم که در یک مرحله قیمت انرژی به صورت درصدی از میانگین قیمتهای بینالمللی تعیین شود و بعد با یک قاعده ساده به شکل تابعی از تفاوت تورم داخلی و خارجی و نیز تغییرات مستمر قیمت نسبی انرژی در بازار جهانی تغییر کند. درصد تعیین شده هم به تدریج براساس یک شیب ثابت تغییر کند تا وقتی که قیمت انرژی داخلی به سطح موردنظر در قانون هدفمندی برسد. پیشنهاد ما آن بود که فرمول اصلاح قیمت فوق، یک بار به تصویب دولت و مجلس برسد و سپس اجرا شود و دیگر مساله قیمتگذاری انرژی، موضوع «جدل سیاسی همهساله» نباشد.
پاسخ به چند نقد
هر چند این پیشنهاد از طرف گروهی از متخصصین مورد توجه قرار گرفته، ولی تاکنون مورد توافق سیاستگذاران واقع نشده است. شاید یکی از دلایل عمده برای حفظ روال گذشته این باشد که ثابت نگهداشتن قیمت و تغییر جهشی آن، در کوتاهمدت به سیاستمداران کنترل بیشتری روی منابع بودجه و مهار تورم (بهخصوص در مورد هزینه انرژی خانوار) میبخشد، هر چند که میتواند در درازمدت، اجرای قانون هدفمندی، استفاده بهینه از منابع انرژی و حتی کنترل تورم را با مشکل روبهرو کند. البته نگرانی عدم کنترل در کوتاهمدت، چندان بیجا نیست. مثلا اگر سال گذشته دولت قاعده پیشنهادی ما را به اجرا گذاشته بود، الان با توجه به افت شدید قیمت بینالمللی انرژی در چند ماه گذشته، درآمد دولت از فروش انرژی در داخل پایین میرفت و امکان داشت مشکل کسری بودجه ایجاد کند. بعد هم اگر همانطور که احتمالش هست، قیمت جهانی ناگهان به سطح چند ماه پیش برگردد، قیمت داخلی هم باید با آن رشد کند، که میتواند تورمزا باشد و به رفاه خانوارها آسیب برساند. با توجه به این گونه نگرانیها و شرایطی که در بازار بینالمللی انرژی پیش آمده، اکنون این سوال مطرح شده که آیا ادامه روش سیاستگذاری گذشته بهتر از استفاده از دستوری شبیه آنچه ما پیشنهاد کردیم نیست؟
پاسخ من به این سوال به دلایلی که در ذیل ارائه میکنم، منفی است:
اول از همه باید یادآور شوم که برای رسیدن به چند هدف متفاوت، نیاز به حداقل همان تعداد ابزار سیاستگذاری هست. نمیشود با کنترل قیمت انرژی، هم تورم و هم کسر بودجه را کنترل کرد و همزمان به اهداف استفاده بهینه از منابع انرژی و ضربهگیری هزینه خانوار رسید. بهترین و مهمترین هدف برای طراحی سیاستگذاری قیمت انرژی، زمینهسازی برای «استفاده بهینه از منابع انرژی» است. کنترل کسری بودجه و مقابله با ضربههای تورمی و آثار آنها، هر یک ابزار خودشان را لازم دارند.
هدف فرمول پیشنهادی پروفسور پسران و من، مبتنی بر رسیدن به قیمتگذاری بهینه انرژی در درازمدت است. کنترل قیمت انرژی ممکن است مشکلات تورم و کسری بودجه را در کوتاهمدت حل کند، ولی در درازمدت مشکلات بزرگتری ایجاد میکند که نهایتا به زیان کل جامعه است.
البته باید این را هم اضافه کنم که نفع قیمتگذاری به روال گذشته، حتی در «کوتاهمدت» هم، چندان روشن نیست. مثلا باید توجه داشت که بالا نگه داشتن قیمت انرژی در داخل وقتی قیمت جهانی پایین میرود، تولیدکنندگان داخلی را با مشکل رقابت در بازارهای صادرات و واردات روبهرو میکند و میتواند ضربه بزرگی به تولید بزند. بعد هم وقتی قیمت بینالمللی انرژی بالا برود، عدم تطبیق قیمت داخلی با آن، مصرف داخلی را بالا نگه میدارد و کشور را از درآمد بیشتر صادرات انرژی و دسترسی به منابع گستردهتر برای سرمایهگذاری محروم میکند.
برای رسیدن به هدف کنترل تورم باید ساز و کار لازم را برای تنظیم رشد نقدینگی ایجاد کرد، به نحوی که مردم اعتماد پیدا کنند که هدف سیاست پولی ایجاد ثبات اقتصادی است، نه تامین کسری بودجه یا ایجاد منبع مالی برای افراد یا گروههای خاص. مقابله با آثار ضربههای تورمی روی خانوارهای آسیبپذیر هم باید از طریق توسعه و استفاده کارآ از نهادهای تامین اجتماعی و چترهای حمایتی دنبال شود.
همچنین برای مدیریت کسری بودجه، ابزار موثر عبارت است از: توسعه بازار اوراق مشارکت، تنظیم مالیاتها و هزینههای دولت و تشریک مساعی با بخش خصوصی در موارد مناسب. در واقع سیاست بهینه قیمت انرژی میتواند مکمل استفاده از اینگونه ابزار باشد. مثلا، وقتی قیمت انرژی در بازار جهانی پایین میرود، کاهش متناسب قیمت داخلی آن به کنترل تورم و رشد تولید بخش خصوصی کمک میکند و این میتواند هم درآمد مالیاتی را افزایش دهد و هم از هزینههای دولت بکاهد؛ بنابراین به حل مشکل کسری بودجه کمک کند. اگر بازار اوراق مشارکت توسعهیافته باشد و مردم به نظام سیاست پولی اعتماد پیدا کنند، نرخ بهره هم ممکن است کاهش پیدا کند و هزینه استقراض دولت را پایین بیاورد. در زمان رشد قیمت انرژی در بازارهای بینالمللی، ترقی قیمت در داخل درآمد دولت را بالا میبرد و امکان بیشتری برای مقابله با مشکلات اقتصادی در کوتاهمدت و پسانداز برای درازمدت ایجاد میکند.
یک سوال دیگر که در مورد روش پیشنهادی مطرح است این است که بهترین شرایط برای شروع استفاده از آن چه وقتی است. آیا بهتر است حالا که قیمت جهانی انرژی به شدت افت کرده و به قیمتهای داخلی نزدیک شده، دولت به استفاده از چنین قاعدهای دست بزند؟ یا اینکه روال گذشته را فعلا دنبال کند و وقتی قیمت انرژی دوباره بالا رفت روش جدیدی را به کار بگیرد؟ به نظر من قیمت پایین انرژی شرایط بهتری را برای تغییر روش ایجاد کرده است چون رسیدن به هدف پیشبینیشده در قاعده پیشنهادی ما به شیب بسیار کمتری نیاز دارد و سریعتر میتوان به اهداف درازمدت رسید. البته اگر در آینده قیمت جهانی مجددا با سرعت بالا برود، تغییر قیمت در داخل نیز مطابق قاعده پیشنهادی لازم خواهد بود؛ ولی همانطور که در نوشتارهای قبلی من و پروفسور پسران مطرح شده، برای هموار کردن راه فرمول مورد استفاده را میتوان طوری تنظیم کرد که تغییرات قیمت بینالمللی را به تدریج در قیمت داخلی منعکس کند.
در خاتمه پاسخ به این سوال لازم است که آیا بهتر نیست به جای استفاده از فرمول، قیمت انرژی شناور باشد و بهطور روزمره با قیمت جهانی بالا و پایین برود؟ این در واقع سیاستی است که اخیرا دولت اندونزی اتخاذ کرده است و چون قیمت جهانی انرژی در حال حاضر فوقالعاده پایین است، فعلا با قبول عام و تحسین بعضی صاحبنظران روبهرو شده است، ولی معلوم نیست این سیاست در صورت جهش قیمت جهانی پایدار بماند. البته اگر دولت دسترسی به منبعی برای پرداخت یارانه انرژی نداشته باشد، راهی جز شناور نگه داشتن قیمت نمیماند. شرایط دیگری که به اتخاذ قیمت شناور، «پایداری سیاسی»میدهد، وقتی است که درآمد مردم بالا باشد و بازارهای مالی و بیمه هم توسعهیافته، بهطوریکه تکانههای قیمت انرژی آثار کوچکی روی رفاه خانوارها بگذارد.
ولی در بسیاری کشورهای در حال توسعه که صاحب منابع انرژی هستند هیچ یک از این دو مورد فوق صدق نمیکند. در نتیجه با بروز شوک قیمت جهانی انرژی، نگرانی از آثار آن فشار سیاسی زیادی را برای کنترل قیمت ایجاد میکند و دیر یا زود عملا به تعلیق سیاست شناوری میانجامد. در این شرایط وجود فرمولی که در درازمدت منعکسکننده قیمت جهانی بوده و در کوتاهمدت و میانمدت هم نوسانات قیمت را تا حدودی هموار میکند، دو مزیت عمده دارد. یکی اینکه به دولت و مردم فرصت واکنش و تطبیق میدهد. دوم اینکه به جای رویارویی محتمل با شکست سیاست شناوری و بازگشت به چرخه بینظم تثبیت و جهش قیمت داخلی، یک فرمول مناسب میتواند به پایداری روال قیمتگذاری در طول زمان و نهایتا به حصول اهداف درازمدت، کمک کند.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد