تحقیر‌های زن میانسال از سوی فرزندان همسرش او را به دادگاه کشاند

2 بار زندگی مشترک همراه با تحقیر

چهره‌اش نشان می‌داد که خیلی خسته است. معلوم بود که دلش از همه افرادی که به دادگاه خانواده آمده‌اند، پرتر است. روی نیمکت راهروی دادگاه خانواده تهران نشسته و انتظار می‌کشد. سن‌و‌سالش زیاد است و کمتر کسی باور می‌کند که او برای درخواست طلاق به دادگاه مراجعه کرده است. بالاخره انتظار به پایان می‌رسد و منشی شعبه 268 دادگاه خانواده او را صدا می‌زند. وقتی وارد شعبه می‌شود، قاضی در حال بررسی پرونده او است. چند‌لحظه سکوت در دادگاه حکمفرما می‌شود و در ‌نهایت قاضی عموزادی از سودابه می‌پرسد: چرا می‌خواهی از او جدا شوی؟
کد خبر: ۷۵۴۶۱۳

سودابه با چهره‌ای غمگین شروع به تعریف ماجرای زندگی‌اش می‌کند: «به‌خاطر این‌که هر روز تحقیر می‌شوم. البته من خیلی وقت است که در زندگی‌ام تحقیر می‌شوم. از وقتی یادم می‌آید همه آدم‌های دور ‌و برم مرا تحقیر می‌کردند و باعث شدند که اعتماد‌به‌نفس‌ام را از دست بدهم. 20 سال با مردی زندگی کردم که به‌خاطر بچه‌دار نشدنم همیشه تحقیرم می‌کرد. حتی رفت و یک زن دیگر گرفت و صاحب فرزند شد. من هم تنها برای این‌که در شهرستان سایه یک مرد بالای سرم باشد و مهر طلاق بر شناسنامه‌ام نخورد، تحمل کردم و حرفی نزدم. 20 سال تحقیر شدم و حرفی نزدم. شوهر سابقم مرتب با من دعوا می‌کرد و غرور مرا می‌شکست. هرچه می‌گفتم در جواب می‌گفت اگر نمی‌خواهی بگو طلاقت می‌دهم. من هم دیگر نمی‌توانستم چیزی بگویم. ماندم و تحمل کردم، اما دیگر صبرم لبریز شد. دوسال پیش بالاخره تصمیم‌ام را گرفتم و از او جدا شدم. با خود گفتم بروم یک زندگی راحت تشکیل بدهم و خودم را از این همه دعوا و توهین و تحقیر خلاص کنم. چندماه پیش با کاظم آشنا شدم. او هم تنها بود و چند وقتی می‌شد که همسرش را از دست داده بود. کاظم به‌دنبال یک همسر می‌گشت که در تنهایی‌هایش کنارش باشد. از آنجا که بعد از طلاق مشکلات زیادی برایم پیش آمد و خیلی سختی کشیدم، با وجود 15سال اختلاف سنی که با کاظم داشتم تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. کاظم به من گفت دو دختر و یک پسر دارد که یکی از دخترهایش ازدواج کرده و به خانه بخت رفته است. وضع مالی کاظم خیلی خوب بود و می‌توانست زندگی خوبی برایم فراهم کند. برای همین آشنایی با او را به فال نیک گرفتم و پای سفره عقد با او نشستم. بعد از عقد با کاظم به تهران آمدیم و در خانه‌اش زندگی مشترک‌مان را شروع کردیم، اما چه زندگی...»

سودابه لحظه‌ای سکوت می‌کند و بعد دوباره شروع به حرف زدن می‌کند و می‌گوید: «از وقتی وارد زندگی کاظم شدم، بچه‌هایش شروع به ناسازگاری با من کردند. آنها از حضور من در آن خانه راضی نبودند و به‌خاطر وضع مالی بد و مشکلی که با شوهر سابقم داشتم مرتب مرا تحقیر می‌کردند. آنها هر جا تنها گیرم می‌آوردند، توهین می‌کردند، حتی یکی، دو‌بار نقشه کشیدند تا مرا از چشم کاظم بیندازند و دوست نداشتند من در آن خانه زندگی کنم و از من و کارهایم خوششان نمی‌آمد. اوایل تصور می‌کردم که اولش است و بعد از گذشت مدتی همه‌چیز درست می‌شود. تصور می‌کردم آنها به‌خاطر پدرشان هم شده دست از کارهایشان بر‌می‌دارند و رفتارشان را با من بهتر می‌کنند، اما اشتباه می‌کردم گذشت زمان باعث شد من بیشتر و بیشتر تحقیر شوم. در آن مدت خیلی سعی کردم با مهربانی و گذشت روی آنها تاثیر بگذارم و شرمنده‌شان کنم، ولی فایده‌ای نداشت. فرزندان کاظم به هیچ عنوان دوست نداشتند من را در آن خانه ببینند. آنها همیشه به دور از چشم کاظم مرا مسخره می‌کردند، لهجه‌ام، لباس‌هایم، آشپزی‌کردنم و همه کارهایم را به باد تمسخر می‌گرفتند به‌طوری‌که از خودم بیزار می‌شدم. الان هشت ماه از تاریخ عقد من و کاظم گذشته، ولی هیچ‌چیزی در زندگی ما تغییر نکرده است. من که از توهین‌ها و تحقیرهای شوهر سابقم فرار کرده بودم و حاضر شدم مهر طلاق بر شناسنامه‌ام بخورد، دیگر نتوانستم توهین‌های فرزندان کاظم را تحمل کنم. تحقیر برای من بس است. زندگی من سراسر تحقیر و توهین بوده و دیگر نمی‌توانم این موضوع را تحمل کنم. تصور می‌کردم که پس از ازدواج با کاظم، زندگی روی دیگری از خود به من نشان می‌دهد و می‌توانم کمبودهایی را که در زندگی قبلی‌ام داشتم، جبران کنم. تصور می‌کردم خوشبخت می‌شوم و می‌توانم روی آرامش را ببینم، اما باز هم چنین نشد. انگار من زنی هستم که باید همیشه تحقیر شود. در این مدت کاظم هم هیچ‌گاه سعی نکرد تغییری در رفتار فرزندانش ایجاد کند. برای او مهم نبود و تنها می‌خواست یک همدم در کنارش باشد و برای همین می‌تواند این همدم را به انتخاب بچه‌هایش واگذار کند و اجازه دهد آنها زن پدرشان را انتخاب کنند تا زن دیگری مثل من بدبخت نشود. من می‌خواهم از کاظم جدا شوم و همه حق و حقوقم را می‌بخشم. دوباره می‌خواهم به شهرستان برگردم و به تنهایی زندگی کنم. تنهایی زندگی کردن خیلی بهتر از یک عمر تحقیر ‌شدن است.

حرف‌های سودابه به اینجا که می‌رسد، گریه امانش نمی‌دهد. قاضی پس از چند‌لحظه باز هم از او می‌پرسد آیا مطمئن است می‌خواهد از شوهرش جدا شود و با پاسخ مثبت سودابه مواجه می‌شود. برای همین دستور احضار شوهر او را به دادگاه صادر می‌کند تا صحبت‌های او را نیز بشنود و پس از آن به این پرونده رسیدگی کند.

نگاه کارشناس

پیش از ازدواج دوباره خوب فکر کنید

دکتر ابراهیمی‌مقدم، روان‌شناس، در خصوص این پرونده می‌گوید: زنان پس از طلاق دچار شکست‌های عاطفی زیادی می‌شوند که عواقب بدی برای آنها دارد. آنها بیشتر از مردان پس از طلاق ضربه می‌خورند و احساس تنهایی آزارشان می‌دهد. برخی از آنها نیز که افکار سنتی دارند، تصور می‌کنند پس از طلاق بی‌سرپرست می‌مانند و باید سایه یک مرد بالای سرشان باشد. وحشت از طلاق و جدایی، خیلی از زنان را وادار به کارهایی می‌کند که خودشان تمایلی به انجام آن ندارند. یکی از همین کارها ازدواج دوباره است. آنها تصور می‌کنند حالا که شوهرشان را از دست داده‌اند و بی‌سرپرست شده‌اند، باید به ازدواج دوباره پناه ببرند و زندگی گذشته خود را این‌بار ترمیم کنند.

وی ادامه می‌دهد: به نظر من برای ازدواج دوباره باید پیش از انتخاب طرف مورد نظر برای ازدواج، ضعف‌های خود را شناخت و برای رفع آن کوشید. باید از خود پرسید سهم من در آن شکست و طلاق چه بوده است. همه ما دوست داریم دوباره مرتکب اشتباهات قبلی نشویم، ولی باوجود قول‌هایی که به خودمان می‌دهیم چون بر بخشی از رفتارهایمان اشراف کامل نداریم یا مهارت اصلاح آن رفتار را بلد نیستیم دوباره مرتکب همان خطا می‌شویم. از طرفی نگرش منفی افراد جامعه نسبت به فرد طلاق‌گرفته، می‌تواند مشوق فرد برای تأهل دوباره باشد. از سوی دیگر نگاه منفی جامعه به فردی که طلاق‌گرفته، می‌تواند باعث شود فرد به‌رغم میل باطنی‌اش به ازدواج دوباره تن دهد تا از نگاه و نگرش افراد جامعه در امان بماند. در واقع ما بندرت طلاقی را می‌یابیم که تنها ناشی از اشتباه یکی از طرفین باشد. به‎همین‌خاطر قبل از ازدواج دوباره، هر فرد باید در روح خود جستجو کند تا ببیند به‌جای اعمال گذشته چطور باید رفتار کند که ازدواج دومش دوام بیاورد. افرادی که قبل از ازدواج دوباره این کار را انجام نمی‌دهند، برای ازدواج آمادگی ندارند. کسی که نتواند اشتباهات خود را شناخته و از آنها درس بگیرد، دوباره آنها را تکرار خواهد کرد. برای همین به نظر من فرد باید پیش از ازدواج دوباره خوب فکر کند و ببیند می‌خواهد این ازدواج را قبول کند یا نه و اگر خواست باید ضعف‌های خود را بیابد و پس از آگاهی کامل، شرایط طرف مقابل را هم به‌طور کامل بسنجد و بعد از آن ازدواج کند.

سیما فراهانی

شما چه فکر می‌کنید؟

برای ما به شماره 3000011224 پیامک بزنید و بنویسید سودابه پس از شکست در ازدواج اول چه ا شتباهی را مرتکب شد تا در ازدواج دوم خود نیز با شکست مواجه شد؟

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها