قسمت پایانی ـ قتل مرموز مرد مسن

اعتراف به قتل

در شماره‌های پیش خواندید مردی مسن به نام اکبر در خانه‌اش به قتل رسیده و یک گردنبند طلا و حدود 20 میلیون تومان پول نقد به سرقت رفته است. فرزندان مقتول به نوه معتاد اکبر به نام سامان مظنون هستند. او دستگیر و گردنبند مسروقه از وی کشف شده است اما سامان اتهام را انکار می‌کند. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید:
کد خبر: ۶۸۳۱۴۶
اعتراف به قتل
همه اعضای خانواده مقتول به اداره آگاهی احضار شدند. فقط پسر کوچک اکبر سیگاری بود که نوع سیگار مصرفی‌اش با فیلتر کشف‌شده همخوانی نداشت. کارآگاه شهاب قبلا درباره سامان تحقیق کرده و مطمئن شده بود فیلترها ربطی به او ندارند ضمن این‌که اصلا دلیلی برای پنهان شدن او در زیرزمین وجود نداشت. جوان معتاد آخر شب با پدربزرگش تنها بود و خیلی راحت می‌توانست دست به جنایت بزند. ستوان ظهوری نمونه‌ای از فیلتر را به فرزندان مقتول نشان داد و دختر اکبر یکدفعه گفت: «کیوان. او از این نوع سیگار می‌کشد.»

شهاب لحظه‌ای مکث کرد. چرا قبلا به کیوان ظنین نشده بود. او به دلیل اختلاف با نامزدش و خانواده او، انگیزه کافی برای ارتکاب جنایت داشت. سرگرد بلافاصله دستور دستگیری کیوان را صادر کرد اما خبر رسید مرد جوان دیروز یک خودروی پراید خریده و با آن به سفر رفته است. اعضای خانواده‌اش می‌گفتند نمی‌دانند کیوان کجا رفته و چه زمانی برمی‌گردد.

کیوان جوانی بی‌پول بود و خریدن پراید می‌توانست ثابت کند او آن 20 میلیون تومان را سرقت کرده است. فرارش نیز دلیل دیگری علیه وی محسوب می‌شد. ردیابی مظنون تازه دو روز بیشتر طول نکشید و او سرانجام دستگیر و به تهران منتقل شد.

کیوان ابتدا سعی می‌کرد خودش را بی‌گناه معرفی کند، اما کشف اثر انگشت او روی فیلترها همه راه‌های انکار را به روی وی بست. مرد جوان بالاخره گفت: «من از مدت‌ها پیش به فکرم رسیده بود از پدربزرگ زنم سرقت کنم. آن شب دعوا راه انداختم و با حالت عصبانی از خانه بیرون آمدم اما وقتی به حیاط رسیدم، یواشکی به زیرزمین رفتم و تا نیمه شب منتظر ماندم. بعد از این‌که مطمئن شدم همه رفته‌اند، دوباره به داخل خانه برگشتم. پیرمرد داشت برای خواب آماده می‌شد. همین که مرا دید، داد کشید. ترسیدم همسایه‌ها باخبر شوند. اصلا قصدم کشتن او نبود. در واقع فکر می‌کردم او خوابیده است و من بدون هیچ دردسری دزدی می‌کنم اما محاسباتم اشتباه درآمد و اکبر با من درگیر شد. من هم بناچار با چاقویی که همراه خودم داشتم، چند ضربه به او زدم بعد همه خانه را گشتم و هر چیز باارزشی را که به چشمم خورد، برداشتم و فرار کردم. می‌دانستم چون سامان معتاد است، همه به او شک می‌کنند.حتی دورادور خبر داشتم او را گرفته‌اند برای همین خیالم راحت بود که پلیس با من کاری ندارد.»

شهاب، کیوان را همراه یک سرباز به بازداشتگاه فرستاد و دستور داد سامان را بیاورند. از او رفع اتهام شده بود. جوان خیلی خوشحال بود و از کارآگاه تشکر کرد: «فکر می‌کردم کارم تمام است و این مدت که بازداشت بودم، با خودم می‌گفتم کسی حرف یک معتاد را باور نمی‌کند حتی پدر و مادر خودم هم به من اعتماد نداشتند چه برسد به عمو و عمه اما خدا را شکر که حقیقت آشکار شد. من واقعا از وضعی که دارم خسته شده‌ام و دلم می‌خواهد اعتیادم را ترک کنم.» آن روز کارآگاه با پدر سامان صحبت و او را نصیحت کرد فرزندش را در این مقطع حساس تنها نگذارد و در کنارش باشد تا او بتواند بر اعتیاد غلبه کند و بار دیگر به زندگی سالم بازگردد. (ضمیمه تپش)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها