داستان پلیسی - قسمت اول

شلیک در جاده فرعی

داستان پلیسی ـ قسمت اول

مهمان ناخوانده

سرگرد شهاب و ستوان ظهوری جدول دقیق و مرتبی از بازی‌های جام جهانی درست کرده بودند و هر روز نتیجه بازی‌ها را در آن می‌نوشتند. ستوان طرفدار دوآتشه اسپانیا بود، اما کارآگاه هیچ تیمی را غیر از برزیل قبول نداشت. آنها در این ایام بیشتر وقتشان را به کری خواندن می‌گذراندند.
کد خبر: ۶۸۵۸۹۷
مهمان ناخوانده

پرونده‌ای در دست نداشتند و سرشان حسابی خلوت بود تا این‌که بالاخره از کشف جنازه‌ای ناشناس خبر رسید. جسد در خانه زوجی ثروتمند در شمال تهران پیدا شده بود. دو همکار سریع خودشان را به آنجا رساندند. محل حادثه ساختمانی شیک بود که دو نگهبان شبانه‌روزی از آنجا محافظت می‌کردند. قتل در طبقه آخر اتفاق افتاده بود.

سرگرد و دستیارش بالا رفتند و پس از ورود به خانه، جنازه مردی جوان را دیدند که با چند ضربه چاقو مرده بود. البته خونی در محل حادثه وجود نداشت و این نشان می‌داد جنایت در مکان دیگری اتفاق افتاده است مگر آن‌که قاتلان بدقت آثار خون را از بین برده باشند.

شهاب زن و مرد جوانی را دید که در قسمت پذیرایی خانه، روی مبل نشسته بودند. کارآگاه از مامور کلانتری درباره هویت آن دو پرسید.

ـ صاحبخانه هستند. آنها قتل را گزارش دادند. می‌گویند وقتی خانه نبودند، کسی این مرد را کشته و جسدش را آنجا انداخته است. جالب این‌که ادعا می‌کنند اصلا مقتول را نمی‌شناسند.

ستوان ظهوری نگاهی به در ورودی آپارتمان انداخت. در ضدسرقت بود و فقط با رمز باز می‌شد. این یعنی کسی در غیاب صاحبخانه نمی‌توانسته وارد آنجا شود و دست به قتل بزند. ستوان به رئیس‌اش گفت: «حتی اگر قاتل رمز را هم داشته چطور از جلوی نگهبانی رد شده؟»

سرگرد ابروهایش را در هم کشید: «باز هم داری عجله می‌کنی. اول تحقیق بعد نتیجه‌گیری.»

او سراغ زوج جوان رفت. هر دو بشدت شوکه شده بودند، اما شهاب نمی‌توانست دلداری‌شان بدهد.

جسد یک مرد در خانه‌شان پیدا شده بود و ادعای آنها چندان منطقی به نظر نمی‌رسید. او از مرد خواست همراهش به یکی از اتاق‌ها برود. در آنجا چند سوال پرسید و مرد جوان همان حرف‌هایی را که به افسر تجسس کلانتری گفته بود، تکرار کرد: «من و همسرم یک هفته است ازدواج کرده‌ایم. به ماه عسل رفته بودیم و امشب وقتی برگشتیم، جسد را دیدیم. خودمان هم شوکه شدیم واقعا نمی‌دانم این جنازه در خانه من چه می‌کند. اصلا این مرد کیست؟ ما تمام این مدت را در شهرستان نور بودیم. شاهد هم زیاد داریم. سر راه بنزین زدیم می‌توانید دوربین‌های آنجا را کنترل کنید. هر کاری که لازم است، انجام بدهید اما باور کنید ما نه این مرد را می‌شناسیم نه می‌دانیم چرا و چه طور کشته شده است.»

- یعنی باور کنم یک جسد همین طور بی‌دلیل وسط خانه شما افتاده؟

مرد قسم خورد که حرف‌هایش عین حقیقت است. شهاب به او گفت: «من در این سال‌ها اتفاقات عجیب زیاد دیده‌ام شاید حق با تو باشد اما فعلا همه چیز علیه شماست. چند نکته وجود دارد. اول این‌که اگر مقتول را نمی‌شناسید، چرا جسد او را به خانه شما آورده‌اند؟ دوم این‌که جنازه را چه طور از ورودی ساختمان داخل آورده‌اند که کسی ندیده؟ سوم این‌که چه کسی رمز در خانه‌تان را داشته؟ چهارم این‌که آن طرف از کجا می‌دانسته شما چند روزی خانه نیستید؟ اگر حرف شما صحت داشته باشد و کسی با اطلاع از نبود شما و دانستن رمز ورود خانه توانسته باشد جسد را به اینجا بیاورد، باز هم باید دلیلی برای این کار داشته باشد. مثلا قصد داشته با این کار شما را متهم کند و انتقام بگیرد. آیا با شخصی اختلاف و دشمنی داشتی؟»

پاسخ منفی بود. کارآگاه همان سوالات را از زن جوان پرسید و او هم همان حرف‌ها را تکرار کرد. تحقیقات هیچ پیشرفتی نداشت.(ضمیمه تپش)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها