ماریا هم در فروشگاهها میچرخید و ویترین مغازهها را نگاه میکرد تا شاید بتواند برای دختر کوچکش لباسی بخرد و با این کار به استقبال سال نو برود. بین لباسهای بچگانه دنبال بهترین و زیباترین لباس میگشت، جنسشان را امتحان میکرد، قیمتشان را میدید، ولی هیچکدام از لباسهایی که میپسندید اندازه دختر کوچولوی او نبود. دخترک زودتر از موقع به دنیا آمده بود و حالا وزن خیلی کمی داشت.
پزشکان میگفتند شاید زنده نماند، اما سه ماه از تولدش میگذشت و با اینکه قد و وزنش طبیعی نبود، اما هنوز مشکل خاصی نداشت.
ماری میخواست دخترش برای اولین سال نوی زندگی، لباس جدیدی بپوشد و ناراحت بود که نمیتوانست این لباس را برایش پیدا کند. کمکم ناامید شد و فکر کرد گشتن بیفایده است، اما باز هم دوست داشت برای اولین سال نویی که دخترش همراه اوست، یک هدیه خوب و زیبا پیدا کند.
در یکی از فروشگاهها، پیراهن صورتی زیبایی دید که هم جنس خوبی داشت و هم قیمتش منطقی بود، اما کوچکترین اندازه لباس هم برای دخترش بزرگ بود. همینطور که با لباس کلنجار میرفت و سعی میکرد اشک از چشمش جاری نشود، فکری به ذهنش رسید. چرا باید لباس آماده میخرید؟! فکر کرد حالا که دختر کوچولو کوچکتر از بقیه بچههاست و لباسی اندازه او پیدا نمیشود، به جای غصه خوردن باید خودش دست به کار شود و لباسی برای او بدوزد؛ درست مانند لباسهایی که تا به حال دوخته بود. تنها مشکلی که داشت این بود که خیاطیاش خیلی خوب نبود و نمیتوانست لباسی زیبا با مدل خاص بدوزد اما امتحان کردنش ضرری نداشت.
از فروشگاه بیرون آمد و به مغازه پارچهفروشی رفت. پارچهای نرم و زیبا انتخاب کرد و آن را خرید. بلافاصله بعد از رسیدن به خانه هم کارش را شروع کرد. میخواست پیراهنی برای دختر کوچولویش بدوزد، درست مانند همان پیراهنی که در فروشگاه دیده بود. سعی کرد الگویش را دربیاورد. باراول و دوم موفق نشد اما برای سومین بار بالاخره توانست الگو را آماده کند و به محض اینکه الگو درآمد، پارچه را آورد و کارش را شروع کرد.
چند روز برای دوخت لباس وقت گذاشت تا بالاخره پیراهن آماده شد. دو تا گل قرمز هم روی دامنش دوخت و لباسی زیباتر از آنچه در فروشگاه دیده بود، آماده کرد. ماری خوشحال بود و از اینکه توانسته بود لباسی برای دختر کوچکش بدوزد، احساس خوبی داشت. لباس را برداشت و برد تا تن دختر کوچولو کند. نگران بود و میترسید باز هم لباس بزرگ باشد، اما خوشبختانه اندازهاش بود و ماری توانست همان لباس را برای شروع سال نوی دخترک بگذارد. بعد از آن هم تا زمانی که دختر کوچولو به وزن و اندازه طبیعی رسید، ماری برایش لباس میدوخت و همین باعث شد کمکم خیاطی را به عنوان شغل اصلیاش انتخاب کند.
حالا سالها از آن روز میگذرد؛ دختر کوچولو بزرگ شده و مثل بقیه بچهها به مدرسه میرود، اما ماری حالا خیاطی حرفهای است که خیلیها میخواهند لباس عروسی و مهمانیهایشان را او بدوزد./ ضمیمه چاردیواری
مترجم: زهره شعاع
family
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
«جامجم» در گفتوگو با عضو هیات علمی مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی به بررسی اثرات منفی حفر چاههای عمیق میپردازد
سخنگوی صنعت آب در گفتوگو با جامجم: