پشت‌ میزی‌ از سکوت‌ به‌ صندلی‌ تکرار تکیه‌ داده‌ام‌ و به‌ روزهایی‌ فکر می‌کنم که‌ نسیم عشق‌ بوی مردانگی را می‌پراکند. روزهایی که دل‌های مردم مثل لباس‌هایشان یکرنگ و خاکی بود و با خدا فاصله‌ نبود. دریغ و درد که‌ از فرصت‌ها، خوب‌ استفاده‌ نکردیم. این را من زیر لب زمزمه می‌کنم.
کد خبر: ۵۹۹۸۶۰
پیشانی بند ماه

امروز ولی کوله‌پشتی خاطرات را گشوده‌ام و با چشمانی خیس، به‌ آنانی‌ می‌اندیشم‌ که‌ به زمین‌ قدر و قیمت دادند و آن را به‌ آسمان‌ بردند و به‌ روزهایی‌ که‌ تا خدا فقط‌ یک‌ لبیک‌ فاصله‌ بود. افسوس‌ «لبیک‌ گفتن‌ را لبی‌ هم‌ تر نکردیم‌.»

... و یاد شب‌هایی‌ می‌افتم‌ که‌ از جنس آفتاب بودند و هزار آه و افغان که چه زود همچون رود گذشتند...

امروز ولی به‌ خاطراتی‌ دلخوشم‌ که مثل سربندی سرخ بر پیشانی ماه می‌درخشند. خاطرات‌ مردانی‌ خاکی پوش که‌ هرگز نمی‌میرند و تا هنوز از‌ عطر حضورشان‌ نفس‌ می‌کشیم‌، شاید از برکت‌ انفاس‌ قدسی‌ این‌ مردان‌ آسمانی‌ جرعه‌ای‌ نور در دل‌ ما پاشیده‌ شود.

... و دلم یکباره نقب می‌زند به کربلای ‌ پنج و می‌رود تا فرمانده‌ شهید «حاج‌ همت‌». بعد آرام بر زبانم جاری می‌شود:

دلی‌ خواهم،‌ دلی‌ از نسل‌ احمد/ دلی‌ که‌ «حاج‌ همت»‌ را بفهمد!

این‌ بزرگ‌ مرد، آنقدر به‌ بسیجی‌ها عشق‌ می‌ورزید که‌ می‌گفت‌: «من‌ در پوتین‌ این‌ بسیجی‌ها آب‌ می‌نوشم‌» بعد با خودم فکر می‌کنم‌ منظور این‌ شهید کدام‌ بسیجی‌هاست‌؟ که یکباره گفته‌های‌ سردار شهید «حمید باکری‌» در ذهنم‌ روشن‌ می‌شود که‌: بسیجی‌ها بعد از جنگ‌ سه‌ دسته‌اند:

1ـ دسته‌ای‌ به‌ مخالفت‌ با گذشته‌ خود برمی‌خیزند و از گذشته‌ خود پشیمان‌ می‌شوند.

2ـ دسته‌ای‌ راه‌ بی‌تفاوتی‌ را برمی‌گزینند و در زندگی‌ مادی‌ خود غرق‌ می‌شوند.

3ـ دسته‌ای‌ به‌ گذشته‌ خود وفادار می‌مانند و احساس‌ می‌کنند که‌ از شدت‌ مصائب‌ و غصه‌ها دق‌ خواهند کرد.

... حالا با کمی شرم به‌ خود نگاه‌ می‌کنم‌ که‌ هنوز نفس‌ می‌کشم‌! به خودم فکر می‌کنم که جزو کدام دسته از این دسته‌ها هستم. آیا هنوز «هویزه» دررگ‌هایم جریان دارد؟

گاهی فکر می‌کنم که: باید دوباره مرد شویم امتحان کنیم / پوتین پیر گشته خود را جوان کنیم.

عبدالرحیم سعیدی‌راد -‌ جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها