آزاده زنی 30 ساله است که روی بازوها و گردنش جای زخمهایی ناشی از اعتیاد و خودزنی به چشم میخورد؛ زخمهایی که وقتی مواد به او نرسد روی بدنش ایجاد میکند تا درد خماری از سرش بپرد.
درباره خانوادهات بگو.
از وقتی چشم باز کردم، برادرم را پای منقل و وافور دیدم. مادر خدابیامرزم از دست او دق کرد و مرد. پدرم دو ماه قبل از به دنیا آمدن من تصادف کرد و ما را تنها گذاشت. مادرم به دلیل داشتن یک پسر و یک دختر، دیگر ازدواج نکرد و عمر و جوانیاش را به پای ما گذاشت، اما برادرم دقش داد.
برادرت چطور معتاد شده بود؟
نمیدانم شاید به دلیل تنهایی؛ مادرم شبها در بیمارستان و روزها در خانههای مردم کار میکرد و ما خیلی تنها بودیم. برادرم از نوجوانی به همراه دوستانش معتاد شد، اعتیاد آن قدر برایش مهم است که حتی زن و دخترش هم نتوانستند او را ترک دهند و از او جدا شدند.
ازدواج کردی؟
دو بار به صورت موقت ازدواج کردم؛ از شوهر اولم پیمان یک دختر به اسم ماهگل دارم که 5 ساله است و با مادر شوهرم زندگی میکند. 3 سال پیش وقتی او را از شیر گرفتم دیگر به دیدنش نرفتم، مدت صیغه شوهر دومم هم تمام شده است.
درباره ازدواجهایت بگو.
تازه مراسم سالگرد فوت مادرم برگزار شده بود که یک نفر به خواستگاریم آمد؛ اما برادرم مثل همیشه یا خمار بود یا نشئه و کاری با من نداشت. بماند که آن خواستگار و خانوادهاش چه تحقیرآمیز نگاهم کردند و رفتند! یادم هست که بعد از رفتنشان، از خانه بیرون آمدم تا توهین و تحقیرهایی را که یک عمر به دلیل اعتیاد برادرم بر سرم ریخته بود، فراموش کنم. نمیدانم چند تا قرص خوردم اما وقتی چشم باز کردم، در خانهای افتاده بودم که چند پسر و دختر با وضع غیرعادی در آن بودند. آن شب همه چیز از دست رفت. برای خرج زندگی افتادم در کار خلاف، وقتی اولین بار از زندان بیرون آمدم، پیمان را در پارک دیدم. از روی نفهمی ماجرای زندگیام را برایش شرح دادم و او از آنجا گفت عاشقم است و من هم خبر مرگم باور کردم! مثل خودم خلافکار بود.
مجرد بود؟
نه، زن و دو بچه داشت. دخترمان «ماهگل» را در زندان به دنیا آوردم. به دلیل داشتن مواد زندانی شده بودم؛ اما وقتی از زندان آزاد شدم، زن و بچه پیمان به خانه ما ریختند و یک کتک مفصل از آنان خوردم. بعد دیگر پیمان را ندیدم. گفتند زندانی است. چند ماه به این در و آن در زدم و هر خفتی را برای سیر کردن شکم دخترم تحمل کردم. پیمان هم وقتی آزاد شد مرا دیگر قبول نکرد و بچه را گرفت و رفت؛ 6 ماه از مدت صیغه مانده بود که جدا شدیم.
با همسر دومت چطور آشنا شدی؟
از او مواد میخریدم. وقتی گفت میخواهد با من ازدواج کند، حرفش را قبول کردم. چارهای نداشتم؛ نان و جای خوابم تأمین میشد.
او هم متأهل بود؟
نه، مجرد بود؛ اما این قبیل مردها به زنانی مثل من اهمیت نمیدهند. همه خلافهای خودشان را نمیبینند اما مخالفت خانواده را بهانه فرار از ازدواج قرار میدهند و از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنند. او بچه نمیخواست و من هم به خاطر دیدن آوارگی ماه گل بچه دار نشدم.
چرا به خانه پدریات نمیرفتی؟
بعد از مرگ پدرم، برادرم خانه را فروخت و ارث من و مادر را نداد. مادرم حرفی نزد چون از آرش کتک میخورد و مواد فروشهای طلبکار آرش در خانه میآمدند و سرو صدا میکردند. مادرم زن آبروداری بود.
از برادرت خبر داری؟
نه، شاید درگوشه خرابهای مرده یا مواد میکشد و از دنیا بی خبر است.
خودت چند بار سابقه داری؟
من هم دست کمی از برادرم ندارم؛سرقت، توهین به مأمور، اعتیاد، نگهداری مواد مخدر، رابطه نامشروع، شرارت و ...! بیشتر تیپ پسرانه میزدم، چون این طوری راحتتر بودم و میتوانستم شبها گوشه پارک هم بخواهم!
چرا سرقت میکردی؟
برای تهیه پول مواد مجبور به کیفزنی از پیرزنها بودم. در اتوبوس، تاکسی یا خیابان! این کار را از پیمان یاد گرفتم، میگفت هر چه آوردی نصف، نصف و من هم هر چه میدزدیدم با او نصف میکردم! البته او گاهی سرم کلاه میگذاشت.
تا حالا به آینده خودت فکر کرده ای؟
آینده؟ مگر زنی مثل من آیندهای هم دارد؟ گاهی تصمیم میگیرم مثل آدم زندگی کنم، اما همیشه شیطان گولم میزند و دوباره بعد از آزادی به سراغ کراک و شیشه میروم. من ارادهای برای زندگی سالم ندارم!(روزنامه حمایت)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد
و اگر كسی بگه كه می تونم باوركنید كه اون می تونه
همه چیز در باور ماست.