در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
روز اول در هوای سرد و برفی در دامنههای دارآباد با گروه ملاقات میکنم و روز دیگر در دفترخانه ازدواجی در طبقه دوم ساختمانی در محله قلهک. روز اول با رد کردن پیچ و خمهای یک جاده خاکی به محل تصویربرداری میرسم.
شیشههای ماشین بخار گرفته و در مدتی که در راه هستم به این فکر میکنم که گروه سریال، سرما را چگونه طاقت میآورند و البته من نیز...
اول صبح مجید مولایی، تهیهکننده سریال به من گفته بود که قرار بوده سکانسهای داخلی سریال ضبط شود و به خاطر پیشبینی غلط هواشناسی و به این دلیل که باران نیامده است، گروه فرصت را غنیمت شمرده و سکانسهای بیرونی را ضبط میکنند؛ البته مثل اینکه برای این گروه سردی استخوانسوز هوا جزو عوامل بازدارنده ضبط سکانسهای بیرونی نیست! این فکر البته زمانی از ذهنم میگذرد که دستانم از سوز سرما روی دفترچه یادداشت حرکت نمیکند.
بعد از یک سفر درونشهری تقریبا خستهکننده به محل تصویربرداری میرسم؛ ساختمانی نیمهکاره در ارتفاعات شمال شرق تهران.
چشمان جستجوگرم به دنبال چهرههای آشنا میگردد و عاقبت کارگردان و تهیهکننده را پیدا میکنم. در جستجوهای بعدیام یوسف تیموری و خشایار راد را مییابم و در نهایت عباس محبوب.
صحنه خلوتتر از چیزی است که فکر میکردم. به جز منشی صحنه و برنامهریز، تصویربردار و صدابردار تقریبا شخص دیگری نیست. به اطراف نگاه میکنم، جز خیابانی طویل، چند آپارتمان و یک ساختمان نیمه کاره با کلی آهنپاره و سنگ و آجر و سیمان چیز دیگری در صحنه نیست.
متوجه میشوم که بخشی از داستان سریال مربوط به ساخت و ساز و... است. درست در لحظهای که به ساختمان خیره شدهام، صدای یوسف تیموری که به سمت وانتی میدود توجه مرا جلب میکند. سکانسی در حال ضبط است. تا الان فقط میدانم که داستان این سریال درباره دو برادر به نام سیامک و سعید است که هر کدام از راهی جداگانه به سوی خوشبختی میروند.
در این سکانس عباس محبوب راننده وانت است و چند مرد بر پشت وانت سوارند. وانت روبهروی تیموری توقف میکند و افراد از وانت پیاده میشوند.
از دیالوگها حدس میزنم که عباس محبوب قرار بوده به سفارش یوسف تیموری یک عده آدم مهندسنما بیاورد و او یعنی سیامک از اینکه شمایل هیچ کدام از آنها شبیه به مهندسان نیست، ناراضی و شاکی است.
این صحنه نزدیک به سه یا چهار بار تکرار میشود و من در این بین فرصت پیدا میکنم به سراغ مجید مولایی، تهیهکننده کار که از دور همه چیز را نظارت میکند و لبخندی پنهان بر لب دارد، بروم و درباره ایده اولیه این سریال از او بپرسم.
ترکیب طنز و ملودرام در سریال
مولایی میگوید: در ابتدای کار خشایار الوند طرحی را به من پیشنهاد داد و ما علاقهمند شدیم که این طرح را به شبکه 3 سیما معرفی کنیم، اما طرح اولیه به دلیل اینکه در مواردی از خطوط قرمز رسانهای عبور کرده بود منتفی شد اما در جلسهای که با آقای الوند داشتیم، ترکیبی از طرح مصوبی که ایشان قبلا به شبکه داده بود با طرح فیلمنامه جدیدی که نوشته شد ترکیب شد و از دل آن داستان این سریال به وجود آمد.
مولایی ادامه میدهد: شبکه 3 سابقه زیادی در تهیه و تولید سریالهای طنز دارد و دغدغه اصلی ما هم در این سریال این بود که بتوانیم دو وجه طنز و ملودرام را با هم ترکیب کنیم، یعنی در عین حال که تماشاگر این مجموعه میتواند رشته قصه و داستان را پیگیری کند، در عین حال روابط علت و معلولی و منطق درام را در آن ببیند و در کنار اینها به موقعیتهای طنز بخندد.
او در ادامه در مورد وجه تمایز و نقطه قوت این سریال با دیگر سریالهای طنز میگوید: معمولا در بسیاری از کارهایی که در شبکه سوم تجربه شده است، ما شاهد مجموعه فانتزی یا برنامههایی هستیم که تنها هدف آنها خنداندن مردم به هر شکلی است. اما تلاش ما در این سریال بیشتر رعایت معیار ها، ضوابط و چارچوب قصه سریال و در عین حال ایجاد کردن موقعیتهای بامزه و جذاب برای تماشاچی بوده است.
وقتی درباره تغییرات کلی در مرحله اول کار میپرسم، میگوید: در ابتدا نحوه چینش کار به نوع دیگری بود. بیتا فرهی، حمید گودرزی و کتایون امیرابراهیمی بازیگران اصلی بودند و همین طور که از پرونده کاری این بازیگران نیز بر میآید، هدف ما ابتدا یک ژانر غیرطنز بود؛ اما در روند کار و بعد از اینکه چیزی حدود 50 یا 60 دقیقه از این کار ضبط شد و آن را تدوین و تماشا کردیم متوجه شدیم که آن میزان طنزی را که برای شب عید نیاز داریم، نتوانستیم ارائه دهیم و کار بیشتر وجه درام داشت تا طنز.
به هر حال دغدغه شبکه 3 با توجه به اهدافی که دارد خصوصا برنامههای مناسبتی برای عید نوروز بیشتر برنامههایی با رویکرد طنز است و به همین دلیل نیز در تیم اجرایی مجموعه تغییراتی دادیم تا جایی که امکان دارد، سمت و سوی طنز در کار تقویت شود. به همین دلیل بازیگرانی که تجربهای در کار طنز داشتند انتخاب و جایگزین بازیگران جدی شدند. حمید گودرزی جایش را به یوسف تیموری داد.
کتایون امیرابراهیمی جایش را به مجابی داد و فتحعلی اویسی و... به مجموعه اضافه شدند؛ اما در کنار آن ساختار نمایشی قصه و درام سریال را نیز حفظ کردیم.
مولایی در پاسخ به این پرسش که چرا فرزاد موتمن جایش را به مجید یوسفی کارگردان مجموعه داد، میگوید: فرزاد موتمن بشدت تابع فیلمنامه بود و تلاش میکرد که آنچه در فیلمنامه اتفاق افتاده است موبهمو اجرا کند، اما واقعیت این است که در کار طنز بهتر است که بخشی از سکانسها فیالبداهه اجرا شوند، در صورتی که بیشترین دغدغه موتمن اجرای بافت درام و قصه بود که این کار به خودی خود بد نیست؛ اما در این مجموعه باعث شده بود کار بیشتر جدی به نظر برسد و این هدف ما نبود؛ به همین دلیل یوسفی به عنوان کارگردان انتخاب شد و بسیاری از بازیگران نیز عوض شدند تا وجه طنز کار بیشتر شود.
یک سریال روان و مردمی
وقتی گفتوگویم با تهیهکننده کار تمام میشود، چهره راضی کارگردان و متفرق شدن گروه را میبینم و مطمئن میشوم که این صحنه با موفقیت ضبط شده است. یوسف تیموری را میبینم که با انرژی دیالوگهای صحنه بعدی را با افرادی که پشت وانت هستند، تکرار میکند. او خیلی سرزنده است و با همه شوخی میکند. تا به حال فقط میدانم که او قرار است نقش سیامک را بازی کند.
به سمتش میروم و از او درباره نقشش میپرسم. او قبل از آن که چیزی بگوید درباره عنوان این سریال میگوید: «به سوی خوشبختی» را عنوان مناسبی برای این سریال نمیدانم، البته با کارگردان و تهیهکننده نیز در این رابطه صحبت کردم و قرار است اگر امکان داشته باشد اسم کار تغییر کند.
بعد از آن درباره نقش خودش در این سریال توضیح میدهد: نقش پسری با نام سیامک را بازی میکنم که خلقیاتی دارد برگرفته از اخلاق پدرش با بازی رضا فیضنوروزی. سیامک برادر دیگری به نام سعید و با بازی جواد عزتی هم دارد که خلقیاتش شبیه به سیامک و پدر نیست. سیامک از پدر یاد گرفته که با دست درازی به اموال دیگران زندگی خودش را بگذراند و در همین حین به دختری برمیخورد که خانواده ثروتمندی دارد. او این موضوع را با پدرش در میان میگذارد و او موافقت میکند. سیامک باید در مقابل این دختر و پدرش نقش فرد پولداری را بازی کند و اتفاقاتی در این حین میافتد که دیدنی است.
او در توضیح بیشتر شخصیت نقش سیامک میگوید: سیامک در این سریال نقش چندگانهای را بازی میکند.؛ چرا که مقابل چند نفر از جمله دختر مورد علاقه و خانوادهاش بازیهای متفاوتی انجام میدهد که بکلی با شخصیت اصلی خودش در سریال متفاوت است. او درباره چگونگی دعوت به کار در این سریال نیز میگوید: با نظر مجید یوسفی (کارگردان) و مجید مولایی (تهیهکننده) و بهشتی (مدیرتولید) نقش سیامک به من پیشنهاد شد؛ من هم ابتدا با خواندن متن و بعد از آن مذاکره درباره قرارداد، کار را قبول کردم.
وقتی درباره نقاط قوت این سریال طنز میپرسم، میافزاید: به نظر من هدف سریالهای مناسبتی خصوصا مناسبتی مثل نوروز مردمی بودن آنهاست و طبیعتا مردم نیز در ایام نوروز سریالهای ساده و روان را مطالبه میکنند، پس در اینگونه سریالها نمیتوان و نباید بیش از حد عمیق شد؛ البته نباید از این نکته نیز غافل شد که خانواده محترم هنرمندان تئاتر و تلویزیون نیز شاید مخاطب چنین سریالهایی باشند و به همین دلیل نیز پرداخت کار باید به نحوی باشد که روانی کار و سادگی آن، ما را از محدوده داستانی و قصهای آن دور نکند. خوشبختانه نقطه قوت این کار هم مثل سریالهای قبلی که در آن بازی کردم در این است که این سریال هم مثل دیگر سریالهای طنز مناسبتی، ساده، روان و مردمی است.
تلنگری برای جبران مافات
کمی آنسوتر چشمم به یک کانکس میافتد، به زحمت از لابه لای سنگ و آجر و البته با نیم نگاهی به آسمان که هر لحظه ممکن است آجرهای معلق در هوا که به سمت طبقه نهم ساختمان نیمه کاره میرود بر سرم فرود بیاید، به سمت کانکس میروم. خشایار راد در حال صحبت با دستیار کارگردان است. از دهانش همراه با هر کلمه بخاری سرد بیرون میزند.
به سمتش میروم، مرا به داخل کانکس دعوت میکند، حدس میزنم بازیگرها در این اتاق گریم میشوند و با خود فکر میکنم که خشایار راد در این سریال چه نقشی را بازی میکند که خودش میگوید: نقش وکیلی به نام جابری را بازی میکنم که وکالت مرد متمولی به نام زندی را به عهده دارد.
زندی دچار مشکلات مالی شده و جابری سعی میکند او را از این بحران نجات دهد.
زندی پدر همان دختری است که سیامک (با بازی یوسف تیموری) درصدد ازدواج با اوست.
به همین دلیل جابری استخدام میشود تا سیامک را شناسایی کند، اما وکیل این سریال که از قضا فرد زرنگ و فرصتطلبی است و نمیگذارد کسی او را گول بزند، در طول قصه متوجه میشود، کسانی که در ورشکستی و رانتخواری موکل او نقش دارند، همه به نحوی کلاهبرداری میکنند.
جابری هم تصمیم میگیرد که وارد ماجرا شود و مثل بقیه کلاهبرداری کند.
راد درباره نحوه دعوت به این سریال هم میگوید: چند وقت پیش از دفتر مولایی تهیهکننده فیلم با من تماس گرفتند و گفتند، یک سریال 15 قسمتی به کارگردانی فرزاد موتمن برای عید نوروز در حال تهیه است.
برای همین ما به دفتر ایشان رفتیم و قرارداد را امضا کردیم. اما بعدها با یک تاخیر یک هفتهای خبردار شدیم که کارگردانی کار از موتمن به یوسفی تغییر پیدا کرده است.
وقتی از او درباره کار طنز و تمایل او به انجام این کار پرسیدم، میگوید: به نظر من یک بازیگر در تواناییهای خود میبیند در اکثر ژانرها بازی کند، اما متاسفانه اگر بازیگری در نقش خود گل کند؛ در دیگر کارها نیز از او ایفای همان نقش را میخواهند.
به همین دلیل بیشتر کارهای یک بازیگر در قالبهای یکسانی صورت میگیرد. در هر صورت علاقه بنده بازیگری است اما ترجیح میدهم که در نقشهای متفاوتی بازی کنم تا گرفتار کلیشه نشوم.
خشایار راد در آخر با تبریک نوروز به تمام مردم ایران، نوروز را تلنگری میداند تا کمیتها و کاستیهای سال گذشته را جبران کنیم.
مگر خیابان جای تردد اتومبیل است؟
از کانکس بیرون میآیم، صحنهای دیگر در حال ضبط است. یوسف تیموری پشت به ساختمان نیمه کاره ایستاده است و از همان افرادی که پشت وانت هستند و حالا به صف در مقابل او ایستادهاند، میپرسد: «خب، حالا ما اومدیم اینجا که چی بشه؟ شما کی هستید؟» و آنها که از قبل توسط او آماده و هماهنگ شدهاند تا نقش مهندس را بازی کنند، در جواب او با هم میگویند: «مهندس شهرداری».
این صحنه نیز چند بار تکرار میشود و تیموری هر بار جملهای را با تایید کارگردان به دیالوگها اضافه یا کم میکند. در پشت صحنه اما خانمی را میبینم که به خاطر شدت سرما شالی دور سرش پیچیده است و در پرسوجوهای بعدیام میفهمم که او محترم ملکی برنامهریز کار است و به دو نفر از افرادی که دو طرف خیابان را بستهاند، میگوید نگذارند که ماشینها رد شود تا پلان گرفته شود.
اما اتومبیلها زیادند و عجول و نمیشود، همین طور نگهشان داشت. در تمام مدتی که سکانسها در حال ضبط است، اتومبیلها بیشترین اختلال را در کار ایجاد میکنند. اینسوتر مردی جوان و البته کمی جدی پشت دو مانیتور کوچک نشسته و پارچهای روی سرش کشیده است تا مانیتورها را بهتر ببیند.
او مجید یوسفی کارگردان سریال است. وقتی اتومبیلها از کنارش میگذرد به شوخی میگوید: «آخر مگر خیابان هم جای تردد اتومبیل است؟خیلی بیفرهنگند!» همه میخندیم.
میگوید: این مجموعه طنز که قرار است در 14 قسمت 45 دقیقهای ساخته شود یکی از گزینههای شبکه سوم برای پخش نوروزی است. این سریال یک کار رئال اجتماعی است و ما و تیم اجرایی نیز تلاش داریم که سر و شکل مناسبی به آن ببخشیم که از نظر تکنیکی هم کار قابل قبولی باشد.
یوسفی در مورد تغییر کارگردان میگوید: اساسا این کار دیگر ربط زیادی به کاری که فرزاد موتمن در حال انجام آن بود، ندارد؛ چرا که وقتی من مسوولیت کار را به عهده گرفتم، بخش زیادی از بازیگران اصلی را عوض کردم و آنها که ماندند نیز تغییر نقش دادند.
همچنین همزمان با تصویربرداری، بازنویسی زیادی هم روی متن انجام دادیم و عملا این کار با اثر آقای موتمن متفاوت است؛ چرا که هم متن بازنویسی 30 و 40 درصدی میشود و هم بازیگران تعویض شدهاند و حتی یک پلان هم از کار قبلی نداریم و تمام کار از نو شروع شده است و از آنجا که کار 22 دی ماه کلید خورد و ما در یک فرصت 69 روزه باید 650 دقیقه کار را ضبط کنیم، با این فشردگی تمام سعی ما این است که بهترین پرداخت را برای این کار انجام دهیم.
وقتی از او درباره بداههپردازی توسط بازیگران در روند کار میپرسم میگوید: در کار طنز در یک حد کنترل شدهای بداههپردازی مشکلی ندارد؛ چرا که به هر حال نویسنده در چارچوب خاص ذهنی خودش ایدههایی داده است و کارگردان و بازیگران میتوانند در جهت بهبود متن تا حدی اضافه یا کم کنند. در کار ما چیزی حدود 10 درصد بداههپردازی وجود دارد. بسیاری اوقات ما مثل فیلمنامه پیش میرویم، گاهی اوقات چیزهایی به آن اضافه یا کم میکنیم و در مواردی نیز اگر لازم باشد، سکانسی را از اول مینویسیم.
شوخی با عوامل بیملاحظه!
شادابی روز کمکم جایش را به رخوت بعدازظهر میدهد، بعد از ناهار است و گروه نرم نرمک به استقبال ضبط سکانسهای دیگر میروند. صحنه خلوت است و حتی کارگران ساختمان نیمهکاره نیز استراحت میکنند.
عباس محبوب را میبینم که کنار یوسف تیموری و مجید مولایی ایستاده است و میخندند. نزدیکتر میروم تا ببینم موضوع خنده چیست. تیموری پیشنهاد میکند که موضوع را به من هم بگویند تا در روزنامه چاپ کنم.
محبوب میگوید: «به آقای تهیهکننده میگویم میبینی چقدر عوامل بیملاحظهاند، همین دیروز ظهر بود که ناهار خوردند؛ حالا دوباره یک دل سیر ناهار خوردند، لابد شب هم که برسد میخواهند شام بخورند!»
او درباره نقش خود در این سریال میگوید: در نقش فروشنده یک فروشگاه دستدومی به نام «تاناکورا» هستم که از آشنایان سیامک و پدرش هستم. سیامک هم برای اینکه بتواند خودش را به عنوان مهندس جا بزند به سراغ من میآید و لباسهای زیادی از من میگیرد تا بتواند همیشه خوشلباس باشد و من هم در ازای در اختیار گذاشتن لباس، قول یک وصلت فامیلی یعنی ازدواج با خالهاش را از او گرفتهام! سعی میکنم امکاناتی که از من میخواهد برایش فراهم کنم تا هم او به هدفش برسد و هم من! اکثر سکانسها گرفته شده و دیگر تقریبا تا پایان تصویربرداری چیزی نمانده است.
به همراه تهیهکننده از لوکیشن خارج میشویم و به سمت مرکز شهر میرویم. در راه سراغ جواد عزتی بازیگر نقش سعید برادر سیامک و سایر بازیگران را میگیرم و نشانی لوکیشن فردا را به من میدهد....
حال و هوای یک عروسی مصلحتی!
روز دوم اما هوا بارانی است. پیشبینی هواشناسی درست از آب درآمده است و به همین دلیل امروز لوکیشنها داخلی است.
هرچه قدر که روز پیش لوکیشن خلوت بود و آرام، امروز شلوغ است و سریع. داخل که میروم به غیر از چهرههای آشنای دیروز، چهره جواد عزتی، مجید مشیری و مریم سرمدی را هم میبینم. از میان شلوغی صحنه خودم را به جایی میرسانم که سفره عقدی دیده میشود.
بهاره افشاری با لباسی سپید در نقش نوشین زندی دختری که سیامک (یوسف تیموری) قصد ازدواج با او را دارد، در کنار هم نشستهاند. افشاری لنزی روشن به چشم دارد و مجید مشیری و مریم سرمدی در نقش پدر و مادر او در کنار آنها نشستهاند.
قرار است این سکانس عقد آنها را نشان دهد. گاهی بوی کندر و اسپند توی هوا میپیچد و جعبه شیرینی که مربوط به عروس و دامادهایی است که برای خطبه عقد به آنجا آمدهاند پخش میشود.
حسوحال عروسی در هوا پخش شده است و همه شادند. در اتاق کوچکی مجاور با آشپزخانه دفترخانه سرک میکشم. همان آینه و ابزار گریم به چشم میخورد و چند چهره آشنا. جواد عزتی، رضا فیضنوروزی، زهره مجابی، رویا افشار و....
جواد عزتی اما مثل نقشهایش شیرین است، با همه شوخی میکند، خیلی انرژی دارد. صحنه برای سکانس بعد آماده میشود، منشی صحنه صدا و تصویر را چک میکند و جواد عزتی(سعید) و یوسف تیموری(سیامک) روبهروی هم میایستند.
موضوع این صحنه بر سر بیفکر امضا کردن چند برگه از طرف سیامک است و سعید به سیامک هشدار میدهد حواسش را جمع کند و سیامک نیز با پوزخندی به او میگوید تو حواست به خودت باشد. بعد از فرمان کات از طرف کارگردان بهسراغ عزتی میروم.
درباره نقش خود میگوید: داستان سریال دست بالای دست درباره خانوادهای است که درگیر دروغهای خودشان میشوند. من نقش سعید یکی از پسرهای این خانواده را بازی میکنم. سعید کارمند فردی به نام مجلسی است و او ناخواسته درگیر ماجراهای برادرش میشود.
آنسوتر مردی را میبینم که از آنچه فکر میکردم جدیتر است. او مجید مشیری است، به سراغش که میروم خیلی کوتاه میگوید: نقش فردی به نام زندی را به عهده دارم که دخترش یک خواستگار دارد با نام سیامک که نقش آن را یوسف تیموری به عهده دارد. زندی ابتدا با ازدواج دختر مخالفت میکند و در نهایت موافق میشود. این مرد دچار مشکلات مالی نیز شده است که وکیلی برای خود استخدام کرده است.
برخلاف بهاره افشاری و زهره مجابی که اصلا تمایلی به توضیح درباره نقش خود نداشتند، مریم سرمدی با روی خوش به سوالم پاسخ میدهد: همسر زندی و مادر نوشین هستم. مادر نوشین خیلی شخصیت پیچیدهای ندارد و مثل مادر همه سریالهاست. مادرها در دنیای واقعی خیلی رنگ به رنگ و متفاوتند، ولی مادرهای سریالها خیلی خوب و مهربان و گرم هستند و هیچوقت معمولی و خاکستری نیستند تا تبدیل به کاراکتر و شخصیت شوند؛ البته مواردی هم بوده مثل تا ثریا که واقعا ما شاهد یک کاراکتر هستیم. بیشتر تیپ هست تا شخصیت و تیپ مادر نوشین تیپ طنزی نیست و فقط به کمک یکسری موقعیتهای طنز ایجاب میکند که خندهدار به نظر برسد.
کمکم صحنه شلوغتر میشود؛ زوجهای جوانی بیخبر از همه جا برای جاری شدن خطبه عقد به دفترخانه آمدهاند و گرفتن پلانها در آن فضای شلوغ سخت شده است. ملکی ـ برنامهریز سریال ـ میگوید تا چند دقیقه دیگر از اینجا به محل دیگری میرویم. فکر میکنم باید از این جمع صمیمانه خداحافظی کنم. در راه به این فکر میکنم که سعید و سیامک در روزهای نوروز چه طور در یک سریال 14 قسمتی دست بالای دست میروند. دیگر تا نوروز راهی نمانده است. سراغ عید را میشود از قطرههای باران هم گرفت.
سکانس برگزیده دست بالای دست
سیامک مقابل آینه به سر و وضع خودش میرسد، لباس اسپرت شیکی پوشیده و حال دارد موهایش را آرایش میکند. سعید سفره هفتسین معروف را میچیند.
سعید: لباس از کجا رسید؟... تاناکوراست؟
سیامک: نه بابا... این یکی رو دیگه خریدم از بوتیکهای بالای شهر... البته شاید ببرم پسش بدم.
سعید: چرا؟ بهت میآد خیلی.
سیامک: آره؟... ولی صاحبش شاید لازمش بشه(موذیانه میخندد.)
سعید: مال دکتره؟!... سیامک تو لباس مجلسی رو به چه اجازهای...
سیامک: (او را آرام میکند) بابا نمیخورمش که... خواستیم ماشینو بذاریم سر جاش اینم درمیآرم میارم اونجا...
سعید: ماشینو؟! ماشین کیو؟
سیامک: ببین سعید... زندی اینا اون ماشینو تو حیاط دیدن... نمیتونم با یه ماشین دیگه برم دنبالشون که...
سعید: مگه تو قراره ببریشون فرودگاه؟
سیامک: آره دیگه یه داماد که بیشتر ندارن.
سعید: سیامک محاله! به هیچوجه نمیتونی ماشین دکترو برداری، یه فکر دیگه بکن.
سیامک: بابا نمیخورمش که یه توک پا میریم فرودگاه و برمیگردیم. بنزینشم میزنم. تازه شاید این فیلمهارو پاک کردم (به موبایلش اشاره میکند.)
سعید: مگه اونا رو پاک نکردی نامرد، قرار بود بعد خواستگاری پاکش کنی!
سیامک: آره وقتی خواستگاری به هم خورد دیگه حوصلهاشرو نداشتم.
سعید: دیگهداری شورشو درمیاری، اصلا با ماشین ایرج برو.
سیامک: اون که ماشین شرکته. نصف شب باید با ماشین مجلسی برم داداش. این آخریم راه بیاد دیگه. دو سه ساعت دیگه میرن و همه خلاص میشیم. فقط من میمونم و یه دل شکسته و یه چشم منتظر.
سعید: جون من رمانتیک نشو اصلا بهت نمیآد.
سیامک: بابا تو چرا باور نمیکنی من عاشق شدم!
سعید: تو عاشق بشی؟مثل این میمونه که من قاچاقچی مواد مخدر بشم.
سیامک: الاغ من اگه نوشین رو به خاطر پول باباش میخواستم که وقتی فهمیدم داره میره باید بیخیال میشدم.
سعید: این کارو نکردی چون میخواستی سنجاق شی بهشون بری کانادا.
سیامک: وقتی باباهه مخالفت کرد با عقدمون و گفت حالا شما بعدا خودت بیا کانادا اونجا حرف بزنیم، دیگه باید ول میکردم دیگه؟ پس بدون دوستش دارم که همینطور دارم ادامه میدم... وای نوشین (سرش را میگیرد وقتی سعید به فکر میرود) سوئیچ ماشین دکتر پیشته دیگه؟!
سعید: خدا بگم چه کارت نکنه اگه یه خط رو ماشین بیفته بیچارت میکنم...
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با رئیس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور مطرح شد